سرويس ايثار و مقاومت جوان آنلاين: شهید ابوالحسن آلاسحاق از رزمندگان تبریزی بود که ۲۵ اسفند ۱۳۶۳ در عملیات بدر به شهادت رسید. اما نکتهای که باعث میشود نام آلاسحاق را در چنین روزهایی مطرح کنیم، حضور منحصر به فرد او در جریان آزادسازی خرمشهر است، چراکه آلاسحاق مقارن با آزادسازی این شهر، مدیرتولید برنامههای رادیو اهواز بود و نذر جالبی برای آزادسازی شهر داشت که ماجرای آن را از زبان همرزمش رحیم قمیشی میخوانید.
ابوالحسن شرط کرده بود روزی که بچهها به اطراف خرمشهر برسند کارش را رها میکند و میرود به کمک نیروهای رزمی. او مسئولیت تولید برنامههای رادیو اهواز را داشت که در ایام عملیات یک ثانیه هم نباید تعطیل میشد. شب و روز نداشت. آن روزها رادیو، آن هم مرکز اهواز، یکی از مهمترین ابزار جبهه بود. گاهی رزمندهها یک دستشان اسلحه بود، دست دیگرشان رادیو تا بدانند در جبهه چه خبر است. صبح سوم خرداد سال ۱۳۶۱ بود که خبر آمد نیروها به دیوارهای خرمشهر رسیدهاند. ناباورانه خبر را به تهران فرستادیم. ظهر نشده بود که خبرنگارمان از خرمشهر فریاد میزد من داخل خرمشهرم. من مسجد جامع را میبینم. به مردم خرمشهر بگویید شهرشان آزاد شد. به خانوادههای شهدا بگویید خون بچههایشان به ثمر نشست.
نمیتوانستیم به تهران گزارش کنیم! از بس بغض توی گلوی تکتکمان بود. از همه مبهوتتر و ساکتتر، ابوالحسن بود که چشمهایش قرمز شده و رنگ خون گرفته بود. سرش را گذاشته بود کنار دیوار و مثل بچهها اشک میریخت. در همان حال میگفت: گفته بودم روز آزادی خرمشهر باید آنجا باشم. من نذر داشتم. من هنوز نذر دارم... و باز گریه میکرد. هیچ کدام از ما نمیدانستیم ابوالحسن که آن روزها بارها رفته بود خط و برگشته بود، نذری داشته است. او باید میرفت مسجد جامع خرمشهر و از بالای گلدستهها، اذان سر میداد. حالش را که دیدیم یک به یک رفتیم و دلداریاش دادیم. جالب است همیشه ابوالحسن ما را دلداری میداد که کار خبرنگاری کمتر از اسلحه داشتن و جنگیدن نیست، اگر بیشتر نباشد. اما حالا حرفهای ما به خرج او نمیرفت...
آن وقتها مثل الان اینترنت نبود که بشود تصاویر آزادی خرمشهر و شادی رزمندگان را مستقیماً از همان منطقه عملیات پخش کرد. گزارشهای تصویری که گاه با مجروحیت و شهادت خبرنگاران گمنام گرفته میشدند، باید از جبهه به اهواز میرسیدند. پیاده میشدند. صدا و تصویر به هم وصل میشدند و برای تهران مخابره میشدند. مرکز بررسی میکرد و اجازه پخش سراسریاش را میداد...، اما سوم خرداد ساعت ۱۹ اولین گزارشهای تصویری رسید. فرصتی برای صداگذاری نبود. اخبار ساعت ۲۰ که مهمترین بخش خبری آن روز کشور بود شروع شد. از مرکز اصرار که با توجه به ادعای ایران و تکذیب عراق دنیا منتظر تصاویر ماست، تا پی ببرد راست گفتهایم.
صدا و سیمای اهواز غلغله بود، همه در اتاق خبر جمع شده بودیم. گوینده خبر از تهران اخبار را شروع کرد. ما هنوز فیلم را نفرستاده بودیم. ناگهان اعلام کرد گزارش تصویری که قرار است از اهواز دریافت شود مستقیماً پخش خواهد شد. برای اولین بار بود که گزارش ما داشت مستقیم پخش میشد. تصاویر خبری را شروع کردیم به ارسال برای تهران و همزمان سطح کشور و بسیاری از نقاط جهان.
ابوالحسن خودش را به خرمشهر رسانده بود. احمد، اسماعیل، غلامرضا، سیدمجتبی، بهروز و سیدمرتضی همه بودند. گزارشگر خیابانهای آزاد شده خرمشهر را میپیمود و به طرف مرکز شهر میرفت که از دور مسجد جامع پیدا شد... نمیدانم چه کسی به ابوالحسن اشاره کرد برود جلو. ابوالحسن با تعجب و با همان چشمهای خیسش جلو رفت. میکروفون را روشن کردند و گفتند اذانش را سر بدهد و نذرش را ادا کند...
تصویر به مسجد جامع رسید. حالا هم خبرنگار بغض شادمانیاش ترکیده بود، هم مردم ایران. ابوالحسن چشمهایش را پاک کرد و شروع به گفتن اذان کرد؛ به سبک مؤذنزاده اردبیلی، زیباترین اذانی که در عمرم شنیده بودم. شمرده شمرده و روی گلدستهها، اذان را زنده میگفت و چشمهایش برق میزد... الله اکبر، اللهاکبر، الله... و مردم ایران صدای خدا را با گوشهایشان شنیدند. خدا را در کنار خود دیدند و دست خدا را، در دستهای به هم گرهخوردهشان. خدایا شکرت...
ابوالحسن آلاسحاق که از دوستان شهید باکری بود. مدیر تولید صدا و سیمای خوزستان شد و مسئول برنامههای جبهه و جنگ، بعدها به جبهه رفت و ۲۵ اسفند ۱۳۶۳ به شهادت رسید.