کد خبر: 955443
تاریخ انتشار: ۲۸ ارديبهشت ۱۳۹۸ - ۰۱:۵۶
هر جهان‌بینی از آن رو جهان‌بینی به‌حساب می‌آید که منجر به یک نوع خاص از جهان‌سازی، جامعه‌سازی و نظام‌سازی می‌شود. در حقیقت جامعه‌سازی استمرار طبیعی جهان‌بینی در عرصه عملی و ظهور بایسته‌های هنجاری آن جهان‌بینی در اجراست.
محمدخداپرست
سرویس اندیشه جوان آنلاین: حرکت تاریخی اسلام شیعی در زمان‌های گوناگون بر یک محور اصیل اسلامی استوار بوده است؛ تلاش برای استقرار حکومت بر مبنای آموزه‌های سیاسی اسلام. این تلاش عملی گسترده، مستمر و جدی از سوی مسلمانان و آن هم با هدف نهایی تشکیل حکومت، در درونمایه، ریشه و کنه خود چنین پیامی دارد که این کنش عملی باید مبتنی بر سلسله‌های آموزه‌های نظری باشد. آموزه‌هایی که از یکسو مؤید و از سویی دیگر مشوق و محرک چنین کنشی باشند. این برداشت از آموزه‌های اسلامی مبتنی بر تفسیری از دین در میان مسلمانان است که به طور اختصار می‌توان از آن با عنوان «اسلام سیاسی» یاد کرد.

اسلام سیاسی و دینِ حداکثری

عبارت اسلام سیاسی در برگیرنده جامع آموزه‌های اجتماعی و سیاسی دین اسلام است. تفسیری دیگر که تلاش بر آن داشته تا نظریه دینِ حداقلی را مبنای عمل مسلمانان قرار دهد؛ نظریه‌ای که مخالف ایجاد و استمرار حرکت‌های سیاسی با محوریت دین بوده است. این نسخه بدیل جریان‌های سکولار در جوامع اسلامی هیچ‌گاه نتوانسته و نخواهد توانست که مبنای عمل اجتماعی مسلمانان قرار گیرد، چرا که تقلیلِ آموزه‌های اسلام به معنویت محض فردگرایانه، هیچ سند عملی در اسلام ندارد و تنها وسیله‌ای برای خروج دین از زندگی بشریت است. هرچند با این نقاب ریاکارانه که دین را باید در پستوی دیر‌ها و معابد و خلوتگاه‌ها و چهار دیواری‌های شخصی مراقبت کرد و از آلوده شدن دامان آن به سیاست ممانعت به عمل آورد. این ادعا در اصل دارای این تناقض عجیب است که حفظ دین در حقیقت به معنای اجرای منویات آن است و با بردن دین به داخل چهاردیواری‌ها این امکان که دین اجرا و حفظ شود، عملاً از میان می‌رود. در حالی که حفظ واقعی دین درگرو تلاش برای پیاده کردن اصول آن است. استدلال خلاصه و کوتاهی که در این منطق می‌توان اتخاذ کرد، طرح این پرسش است که اگر می‌پذیریم موظف به اجرای دین هستیم و دین در کنج محراب، اجرایی نمی‌شود؛ پس اجرای دین به معنی دنیوی کردن دین است یا دینی کردن دنیا؟

کارکردگرایی دین

از قدیم‌الایام و در همه مکاتب فلسفی، می‌توان رد پای دو گروه تفکر را مشاهده کرد؛ گروه نخست «ذات‌گرایان» هستند که به شناخت نفس و ماهیت پدیده‌ها فارغ از کارکرد اجتماعی آن می‌پردازند و می‌کوشند تبیینی از چیستی مفاهیم آن ارائه دهند. در مقابل «کارکردگرایان» قرار دارند که وجه اصلی تمرکز خود را بر کارکرد‌های پدیده قرار می‌دهند و اثرات آن را بر محیط پیرامونی و جامعه مورد سنجش قرار می‌دهند. گرچه شناخت ماهیت دین فی نفسه مهم بوده و چارچوب مکتب را تشکیل می‌دهد (کارکردگرایان اهمیتی به چیستی و حقانیت پدیده نمی‌دهند؛ تنها اثراتش را بررسی می‌کنند)، اما قابلیت‌های دین اسلام در حوزه کاربردی آنچنان گسترده است که حتی با منطق کارکردگرایان نیز می‌توان اهمیت و حجیت دین را از حیث فایده بخشی دنیوی، اثبات کرد.

به عنوان مثال؛ چند کارکرد اساسی دین در ابعاد فردی و اجتماعی را می‌توان موارد زیر دانست:
۱- حل مسئله رنج و شر: از دیرباز موضوع «رنج کشیدن» بشر به عنوان دغدغه و یک ناآرامی روحی- روانی مطرح بوده است. طرح پرسش‌هایی از جمله اینکه انسان چرا باید رنج بکشد؛ چرا همه انسان‌ها از این درد و رنج سهم یکسانی ندارند؟ و موضوعاتی از این قبیل با نگاه دینی پاسخ داده می‌شوند و غالباً مورد پذیرش مردمان نیز واقع می‌شود. پاسخ‌هایی، چون مسبب بودن انسان‌ها (با اختیار خود) در تشدید آلام؛ اقتضایی بودن برخی رنج‌ها و شرور در این دنیا؛ رنج به عنوان مسیری برای رشد و تکامل و... توسط دین و تعالیم انبیا مطرح می‌شود و آدمی را برای پذیرش روانی رنج‌های وارده آماده می‌کند. دین اسلام البته برخلاف مسیحیت با موضوع رنج از موضع انفعال برخورد نمی‌کند و حتی به جای رنج‌پذیری، تشویق به مقابله با آلام و درد‌های بشری نموده و دغدغه مبارزه با ظلم و ریشه‌های شرور را صادر می‌کند که اساساً انسان دین‌مدار را در ورطه‌ای شاداب و پرچالش در حیات دنیوی قرار می‌دهد.
۲- آرامش روانی و ممانعت از بروز ترس‌هایی نظیر (ترس از تنهایی، ترس از مرگ و...) از جمله کارکرد‌های عینی دین است که همه مطالعات علمی نشان داده دین می‌تواند در این زمینه مثمرثمر واقع شود.
۳- حل تنازع و تعارضات بشرِی: زندگی دنیوی و مادی انسان‌ها همراه با کشمکش و چالش‌هایی رنج‌آور است و اصولاً مقوله‌هایی، چون ثروت و قدرت و سایر امور دنیوی، رقابت‌پذیر و کشمکش‌زا هستند و تنها امور معنوی و باور‌های دینی‌اند که در تقلیل تعداد نزاع‌ها و چالش‌ها توفیق دارند. بر این اساس، دین به سبقت در خیرات توصیه می‌کند و متقابلاً برتری‌طلبی در امور مادی را ـ. از آن رو که مایه خصومت است‌ـ نهی می‌کند.
۴- معنابخشی به زندگی: در زندگی امروز بشر، پوچ‌گرایی و عاری از معنی بودن، وجه غالب و حاکم بر انسانِ نوعی که از دین گریخته است، می‌باشد. این مسئله از آن جهت اهمیت ویژه دارد که بسیاری از انسان‌ها از زندگی روزمرّه خود بیزار می‌شوند و گاه، حیات اجتماعی را رها می‌سازند و گاه دست به نابودی خویش می‌زنند و این امور زاییده بی‌معنا خواندن زندگی و انحصار هستی و عالَم، به ماده و گرایش به بی‌دینی است. شهید مطهری (ره) در مطلبی به زندگی صادق هدایت به عنوان یک مصداق از این موضوع اشاره می‌کنند: «صادق هدایت چرا خودکُشی کرد؟ یکی از علل خودکشی او این بود که اشراف‌زاده بود. او پول توجیبی بیش از حد کفایت داشت، اما او از موهبت ایمان بی‌بهره بود و جهان را مانند خود بوالهوس و گزافه‌کار و ابله می‌دانست. لذّت‌هایی که او می‌شناخت و با آن‌ها آشنا بود، کثیف‌ترین لذّت‌ها بود و از آن نوع لذّت دیگر چیز جالبی باقی نمانده بود که هستی و زندگی ارزش انتظار آن‌ها را داشته باشد؛ او دیگر نمی‌توانست از جهان لذّت ببرد.»
دین ابزاری بسیار کارآمد برای معنی دادن به زندگی و حتی به تعبیر شهید مطهری «لذت بردن از زندگی» است. به نظر می‌رسد تنها راه معنی‌دار شدن حیات، بسنده ندانستن حیات به همین مدت معدود دنیوی است و قائل شدن به فلسفه‌ای که در آن به حیاتی ماورای زندگی کنونی معتقد باشد؛ دنیای جدیدی را پیش پای فردِ مومن به این اعتقادات باز می‌نماید.

۵- کنترل افراد جامعه: موارد فوق را می‌توان تا حدودی اموری مشترک میان مختلفه دانست و حتی برای برخی عرفان‌ها و جریان‌های معنویت غیردینی هم قائل به این کارکرد شد، اما دین مبین اسلام از حیث کارکردی ویژگی‌هایی دارد که ادیان دیگر لااقل در حال حاضر چندان ادعایی در این حوزه ندارند. دین اسلام خود را دارای کمالی می‌داند که با علم به ماهیت و کیفیت روابط میان انسان‌ها، می‌تواند این روابط را تنظیم کند و از طریق احکام، قواعدی برای کنترل جامعه پی‌ریزی کند. دین در این نگاه علاوه بر جهان ماورا، در خدمت دنیای مردم است و با کمک خودشان به حکم و حکومت میان ایشان می‌تواند بپردازد.
مثال‌های فوق صرفاً از این باب تشریح شد که از حیث کارکردی نیز (که زبان مشترک مؤمن و کافر است) به بیان اهمیت دینِ حداکثری پرداخته شود.

روایات، مخالف نگرش تقلیل‌گرایانه به دین

علاوه بر این تحلیل کارکردگرایانه، می‌توان بر تحلیل محتوایی دین هم استناد کرد. آموزه‌های اصیل و مسلم دینی شیعه هرگز اعتقادی به دوقطبی دین و دنیا یا دنیوی و اخروی نداشته است. کلام گهربار امیرمؤمنان علی (ع) در تشریح نگاه اسلام به چنین مقوله‌ای چنان دقیق، موشکافانه و عمیق است که گویی ایشان در برابر چنین تفاسیری تقلیل‌گرایانه از دین استدلال می‌کرده‌اند؛ «نسبت به دنیا چنان باش که گویی همیشه در این سرا اقامت خواهی گزید و مقیم این دنیا خواهی بود و نسبت به آخرت چنان که گویی همین فردا رخت از این دنیاخواهی بست و عزم اقامت‌سرایی دیگر خواهی کرد.» در حقیقت با وجود آموزه‌های واضح و شفاف و دقیقی مانند این حدیث معتبر، سؤال اصلی این است که تفاسیر تقلیل‌گرایانه چگونه می‌توانند مستند بر متن دینی باشند؟ سؤال اساسی‌تر این است که مگر جز روش شناخت درون دینی و محتوایی اسلام، شناخت دیگری می‌تواند معتبر باشد؟ علامه مصباح یزدی در کتاب «ولایت‌فقیه» مقوله روش دین‌شناسی را به‌عنوان نقطه عزیمت خود در بحث ولایت‌فقیه قرار داده است و چنین استدلال می‌کند که دوقطبی «دین حداقلی- دین حداکثری»، نتیجه قبول حصول شناخت دینی به روش برون‌دینی بوده است و این روش با لحاظ این نکته که هیچ شناختی از اسلام بدون مراجعه به محتوای آن نمی‌تواند درست باشد، از حیزانتفاع ساقط است. چه آنکه شناخت از هر مقوله‌ای، جزو مفاهیم پسینی می‌تواند باشد، نه پیش‌داوری‌های پیشینی. یعنی بدون مراجعه به دین یا هر چیز دیگر، نمی‌توان در مورد شناخت آن صحبت کرد. فروکاستن اسلام به معنویتِ محضِ فردگرایانه و سپس ایجاد دوقطبی دین و دنیا و متعاقب آن دوقطبی دنیوی و اخروی، از چنین فلسفه شناختی استنتاج شده است. آنجا که امام رضا (ع) صراحتاً سخن از نکوهش فراموشی دنیا برای آخرت و فراموشی آخرت برای دنیا، در کتاب عیون‌الرضا (ع) می‌فرمایند: «هرکس دنیا را به خاطر آخرت خود و آخرت خود را به خاطر دنیای خود فروگذارد از ما نیست.» با توجه به این حدیث می‌توان گفت که دوقطبی دنیوی و اخروی هیچ مبنایی در آموزه‌های اصیل ما ندارد و آنچه میان این دو حاکم است، رابطه پیوستگی است نه گسستگی و انقطاع. به تعبیری «تفکیک سکولاریستی ماده از معنا، دنیا از آخرت، معاش از معاد، حق از تکلیف، عین از ذهن، واقعیت از حقیقت.» آری هیچ یک از این بریدگی‌ها و انقطاعات در فرهنگ اسلامی جایی ندارد و معنویت اسلام نه فقط در محراب، بلکه در سیاست و اقتصاد و جهاد و حکومت و خانواده و مزرعه و دانشگاه و همه‌جا حضور دارد.»

پیوستگی میان جهان‌بینی و جهان‌سازی

در سطح تحلیلی دیگر می‌توان از مقوله ارتباط منطقی و پیوستگی بین مفاهیم جهان‌بینی و جهان‌سازی یادکرد. هر جهان‌بینی از آن رو جهان‌بینی به حساب می‌آید که منجر به یک نوع خاص از جهان‌سازی، جامعه‌سازی و نظام‌سازی می‌شود. در حقیقت جامعه‌سازی استمرار طبیعی جهان‌بینی در عرصه عملی و ظهور بایسته‌های هنجاری آن جهان‌بینی در اجراست. اسلام یک جهان‌بینی است؛ بنابراین باید دارای جهان‌سازی باشد. به تعبیری از یکی از اساتید برجسته، «جهان‌بینی بدون جهان‌سازی و جامعه‌سازی، تنها سلسله‌ای از مفاهیم خشک و تجریدی صرف است.»

مردم‌سالاری دینی

درباره مردم‌سالاری دینی به عنوان یک روش و به عنوان فلسفه و نوعی از نظام سیاسی، باید به مبانی نظری و ریشه‌های تحقق آن عنایت داشت. ازاین‌رو درباره مردم‌سالاری دینی چنین باید گفت که این مقوله به‌عنوان استمرار عملی اندیشه‌های سیاسی- اسلامی به‌حساب می‌آید. مبانی نظری مردم‌سالاری دینی، منتج از اسلام و اصول اساسی اندیشه سیاسی آن است. به این معنا که مردم‌سالاری دینی یک ترکیب پیوسته و یک هویت یکپارچه است؛ و چنین نیست که این عبارت با سنجاق دین به مردم‌سالاری یا برعکس ایجاد شده است بلکه استدلال ما این است که محتوای دین اسلام و همچنین سنت و سیره رسول خدا (ص) و ائمه اطهار (ع) مؤید مردم‌سالاری دینی بوده است.

مردم‌سالاری دینی از نگاهی دیگر، تلاش برای جامعه‌سازی در وجه سیاسی آن است. در حقیقت با توجه به استدلال بند سوم این نوشته که هر جهان‌بینی را معطوف به جهان‌سازی معنا کرد می‌توان گفت که مردم‌سالاری دینی، عبارت است از جامعه‌سازی و جهان‌سازی دین اسلام در عرصه سیاسی و اجتماعی. بدین معنا مردم‌سالاری دینی، گویای رابطه پیوستگی عمیق و نفی انقطاع میان دین و دنیا و دنیا و آخرت در اندیشه اسلامی نیز هست و در مجموع می‌توان چنین استدلال کرد که در درجه اول دین اسلام یک دین سیاسی است و حاوی محتوا و نظرات سیاسی است. این ماهیت گویای این نکته است که دین اسلام نافی اندیشه سکولار و انقطاعی بین پدیده‌ها و مفاهیم مختلف است؛ در نهایت اینکه مردم‌سالاری دینی به عنوان نظام سیاسی پیشنهادی اندیشمندان اسلامی، نوعی تلاش در راستای پیاده کردن اصول اسلام سیاسی و جامعه‌سازی بر مبنای جهان‌بینی اسلامی است.

تأمل در نگاه حداکثری به دین و کارکرد‌های اجتماعی آن و همچنین پیوستگی ساختار جهان‌بینی با جامعه‌سازی، چنین اقتضا می‌کند که جامعه نسبت خود را با حاکمیت دین ابراز نمایند که در اینجا مردم‌سالاری دینی پررنگ‌تر از همیشه نقش ایفا می‌کند. مبانی مردم‌سالاری دینی عبارت از خدامحوری، توسعه هستی از عالم ماده بر عالم ملکوت و پیوند دین با نیاز‌های اجتماعی است که همگی منطبق با نگاه حداکثری به دین است. در نظام مردم‌سالاری دینی، نظام سیاسی بر دو رکن الهی و انسانی استوار است و این نظام با در نظر داشتن اصول اعتقادی اسلام، رابطه مردم و حکومت را تبیین می‌کند تا کنترل اجتماعی را در بالاترین سطح در دست بگیرد. سطحی که در آن اصولی نظیر فضیلت‌محوری، هدایت‌محوری، حاکمیت الهی، ایمان دینی، انتخاب مردمی، آرمانگرایی، تکلیف محوری، شایسته‌سالاری، قانون محوری و رضایتمندی قرار است محقق شود. این‌ها میسر نیستند جز با نگاهی حداکثری به توانمندی بالقوه و بالفعل دین در عرصه مدیریت کلان اجتماع.
نظر شما
جوان آنلاين از انتشار هر گونه پيام حاوي تهمت، افترا، اظهارات غير مرتبط ، فحش، ناسزا و... معذور است
تعداد کارکتر های مجاز ( 200 )
پربازدید ها
پیشنهاد سردبیر