سرویس تاریخ جوان آنلاین: رفیق شفیقی در خبرگزاری مهر با من تماس گرفت و دعوتم کرد به چای و گپ. خواستم مثل خیلی از دعوتها مؤدبانه رد کنم، ولی دیدم از خانه ما تا خبرگزاری مهر در کل هفت هشت دقیقه پیاده راه است. این شد که دعوتش را پذیرفتم. چند روز قبل از دعوت، مقالهای داده بود به من درباره روششناسی جلالآلاحمد در مردمشناسی و تکنگاریهایش. به نظرم جالب آمد و جالبتر جلال بود که هر بار سراغش میرویم، چیز جدیدی در او پیدا میکنیم. جلال یادداشتهایش را از زادگاه پدری در طالقان در کتابی به نام اورازان منتشر کرد. بعدتر تاتنشینهای بلوک زهرا را نوشت. این کتاب یادداشتها و دیدههای چندین ساله او از این مناطق بوده، به دلیل مسافرتهای پی در پی و تابستانه دوران نوجوانی به منزل خواهرش و البته دوران جوانی و میانسالی به منزل خواهرزادههایش.
این دو کتاب، که در آن رسم و رسوم و آداب و کار و بار و زبان مردم منطقه منعکس شده، توجه خیلیها را در داخل و خارج به خود جلب کرده است و هم این مسئله باعث شد مؤسسهای وابسته به دانشگاه تهران از جلال بخواهد این تکنگاریها را ادامه دهد، که سفری به شهر بادگیرها، گذری به حاشیه کویر، گزارشی از خوزستان، مهرگان در مشهد اردهال، آیین فصل و خارگ در یتیم خلیج فارس حاصل آن درخواست است. البته روش و منش جلال در مردمشناسی و تفاوتهای جدیاش با روش آکادمیک و کتابخانهای و غربی باعث شد این ماجرا سرانجامی پیدا نکند.
پرت افتادم از رفیق شفیق؛ با بهانه همان مقالهاش صحبتمان از احوالپرسی، به جلال کشیده شد و دست آخر گفت: «بیا و دوره بیفت، به هرجا که جلال در داخل کشور رفته و از آن تکنگاری کرده، ببین و تکنگاری کن.» قلپ آخر چای در گلویم ماند. جلال و سفر و تکنگاری و... در میان پیشنهادهای کاری محترمانه و بیشرمانهای که در دوران بیکاریام، به عنوان کسی که کار مطبوعه و نگارش شناخته شدهام (بگذریم که در هیچ یک چیزی نبوده و نیستم)، به من شده بود. این پیشنهاد آنقدر فرهنگی و مطابق سلیقهام بود، که آن یک قلپ چای مدتی را در سرگردانی دهان و حلق و مری بگذراند.
بعد از تکنگاریهایی از سفر رهبر انقلاب به کردستان و قم و چندین و چند جلسه از دیدارهای ایشان با آدمها و گروههای مختلف و یادداشتهای حج و چند یادداشت جسته و گریخته از بم بعد از زلزله، کربلای قبل و بعد از صدام و... احساس کردم این پیشنهاد حرفهای بر اساس سابقه کارم است و این مرا به اندازه یک دقیقه خوشحال کرد. حال چرا یک دقیقه؟! چون آن رفیق شفیق ادامه داد: «تو دو خصلت داری که اگر من داشتم، خودم این کار را میکردم؛ اول اینکه بیکاری و میتوانی بروی سفر. دوم اینکه پررو هستی و این کار روی زیاد میخواهد!»
هرچند همه برادران اراذل و اوباشی که نیروی انتظامی خفتشان میکنند، در این دو خصلت سرور ما هستند، ولی رفیق ما لطف رفیقانه کرده بود انگار به ما. مطمئن هستم آنهایی که به جلال چنین پیشنهادی دادهاند، به دلیل تواناییهای مثبتش این کار را کردهاند! خلاصه اگر بکنم و جزئیات را کنار بگذارم، قرار شد سفرهایی را به یزد و کرمان و خوزستان و مشهد اردهال و خارگ و اورازان و بویینزهرا و اسالم برنامهریزی کنیم و پا جا پای جلال بگذاریم؛ هرچند در این فقره من کجا و جلال کجا؛ ولی از باب ارادت سابقهدار به ایشان و لطف ذاتی سفر «یا علی» گفتیم. ضمن اینکه مطمئن هستم، چون یک طرف ماجرا جلال است، کار خوبی از آب درخواهد آمد. مهم نیست من این کار را انجام بدهم، یا دیگری.
خواندن مطالب بنده از این سفرها -که در جای پای جلال بازتاب یافته است- البته خالی از لطف نیست ولی اگر کسی بخواهد خوب بفهمد دنیای این نوشتهها را، بهتر است قبلش نوشتههای جلال را بخواند.