سرویس تاریخ جوان آنلاین: ایران طی سالیان اخیر تحت شدیدترین تحریمهای تاریخ جهان از سوی غرب بوده است و در تمام این سالها رسانههای فارسی زبان تحت حمایت غرب مدام از ایران به عنوان کشوری یاد میکنند که به علت انقلاب اسلامی ضعیف شده و توانش را در عرصههای مختلف از دست داده است، اما در آمار رسانههای همان کشورها ایران در مقام ۱۵ کشور نخست قدرتمند جهان قرار دارد، لذا کاخ سفید برای پایان اقتدار ایران در جهان عملیات جنگ روانی تازهای را با کمک رسانههای فارسی زبان تحت حمایت خود آغاز کرده است. یکی از ترفندهای این رسانههای فارسی زبان تطهیر جنایات رژیم پهلوی است. با پژوهشگر ارجمند آقای علی اکبر رنجبر کرمانی در خصوص فعالیتهای غرب برای مشروعیت بخشیدن به حکومت پهلوی به گفتوگو نشستیم.
در سالیان اخیر عدهای از سلطنتطلبان وانمود میکنند که دولتهای امریکا و انگلیس زمینههای سقوط رژیم پهلوی را فراهم کردهاند. مستندی هم که ارائه میدهند، شعارهای حقوق بشری کارتر در انتخابات آن سالهاست. درباره این انگاره چه دیدگاهی دارید؟
امریکا پس از جنگ ویتنام یا بهتر بگویم بعد از کودتای ۲۸ مرداد سال ۳۲ ایران، از خود کارنامه ننگین و سیاهی را در جهان باقی گذاشته بود. این کارنامه سیاه، بهخصوص بعد از شکست امریکا در جنگ ویتنام باعث تقویت زمینههای گرایش به اتحاد شوروی، چین، بلوکشرق و کشورهای به اصطلاح ضدامپریالیستی آن موقع در میان کشورهای جهان سوم و تحت استعمار امریکا شد و این موضوع برای امریکا بسیار خطرناک بود. علاوه بر این چهره امریکا هم در داخل و هم در خارج نیاز به ترمیم داشت، لذا کارتر هنگام انتخابات ریاستجمهوری چند شعار انتخاباتی داد که یکی از آنها رعایت و حفظ حقوق بشر بود، ولی این شعار هرگز در ایران یا جای دیگری جنبه عملی به خود نگرفت. در نتیجه حرف این آقایان که میگویند اگر کارتر نمیآمد و سیاست حقوق بشری او بر شاه تحمیل نمیشد، انقلاب پیروز نمیشد واقعیت ندارد. در واقع امریکاییها برای حفظ نظامهای مورد حمایت خود و برای اینکه آن نظام به دلیل اشکالاتی که داشت فرو نپاشد، در جهت حفظ منافع کشورشان، گاهی سیاستهایی را به کشور زیر دستشان دیکته میکردند. آن هم نه به دلیل اینکه حاکمان آن کشور را تحت فشار بگذارند یا موجب فروپاشی آن نظام شوند، بلکه برعکس به دلیل حفظ آن کشور این سیاستها را اعمال میکردند.
برخی معتقدند در دهه آخر حکومت پهلوی، به دلیل فروش بالای نفت مردم در رفاه کامل بودند و این انقلاب را عمدتاً مرتبط با اصرار شاه برای افزایش قیمت نفت میدانند. این نظر چقدر با واقعیت همخوانی دارد؟
مسئله این است که این ثروت کجا خرج میشده است؟ در زمان شاه روستاهای اطراف تهران مثل ورامین، دماوند، کرج و... برق، آب لولهکشی، تلفن و جاده آسفالته نداشتند. حتی در جنوب تهران گودمعصومی، گودزنبورکخانه، گودعربها در حول و حوش میدان شوش، خاکی و مایه آبروریزی بودند و آدم دائماً نگران بود که نکند یک وقت یک توریست بیاید و این قسمت تهران را ببیند. علاوه بر این در محلههای فقیرنشین جنوب تهران سر هر کوچهای لوله بزرگی به نام «فشاری» گذاشته و پای هر فشاری هم چند زن بدبخت نشسته بودند و رخت و ظرف میشستند که این مناطق در این اواخر صاحب لولهکشی شدند. از صفهای طولانی اتوبوس برایتان بگویم که عکسهایش هست که گاهی به ۲۰۰ متر هم میرسید. از ترافیک سنگین تهران بگویم یا از اتوبانهایی که الان احداث شدهاند. وضع بهداشت ایران فاجعهآمیز بود. در این زمینه باز باید به آمار مراجعه کنید. در شهرهای جنوبی ایران مثل حاشیه خلیجفارس، بوشهر، کنگان، بندرعباس، جیرفت و... تراخم، آبله، مالاریا، فلج اطفال و... به طور گسترده شایع بود و همه این بیماریها پس از انقلاب ریشهکن شد. درست زمانی که جشنهای پرخرج ۲۵۰۰ ساله شاهنشاهی برگزار شد، در روزنامههای وقت، گزارشهایی از روستاهای سیستان و بلوچستان و کرمان چاپ شده بود که با خواندن آنها متوجه اوضاع آن روز خواهید شد. من نمیگویم بروید و مثلاً زابل را ببینید. من میگویم از کسانی که در تهرانِ آن زمان بودند بپرسید که اوضاع جنوب شهر چگونه بود؟ حال باید از طرفداران رژیم شاه پرسید که اگر یک رژیم مستحکم و موفق بود، چطور عدهای که هیچ وسیله و اسلحهای نداشتند، توانستند این رژیم تا بندندان مسلح را منقرض و سرنگون کنند؟ طرفداران رژیم شاه بهتر است به این سؤال پاسخ دهند که این رژیم با این درآمد نفتی در چه زمینههایی پیشرفت داشته؟ بهتر است پاسخ دهند ناوگان هوایی مسافربری ایران در آن زمان چه وضعی داشت و الان چه وضعی دارد؟ تعداد و درصد و نسبت مسافرتهای خارجی مردمی که شما میگویید مرفه بودند، به خارج از ایران چند درصد بوده، الان چقدر است؟ تعداد نسبی تخت بیمارستانی و پزشک در آن زمان چقدر بوده و حالا چقدر است؟ در زمان شاه کمتر از ۸ درصد کارگران بخش خصوصی بیمه بودند و حالا حدود ۹۰ درصد کارگران بیمه هستند. واقعیت این است که به گفته همه تحلیلگران اقتصادی آگاه، تمام برنامههای اقتصادی شاه به شکست انجامیده بود. از طرفی شما اگر مطبوعات ایران را مثلاً از سال ۵۰ تا سال ۵۴ یا ۵۵ ورق بزنید، خواهید دید که تقریباً هفتهای یک بار یک عملیات مسلحانه در تهران انجام میشد و عدهای کشته و مجروح میشدند. حتی عدهای از مأموران رژیم ترور میشدند. آدم فکر میکرد اینجا دیگر چه کشوری است. چه امنیتی، چه اختناقی! تظاهرات طلاب مدرسه فیضیه در سال ۵۴ که سه روز طول کشید و مثل توپ در دنیا صدا کرد و منعکس شد. ایران در آستانه انفجار بود و نهایتاً با رهبری امام این انقلاب به ثمر نشست.
گویا در همان دوران وامهای کلانی هم به دولتهای غربی داده شده که البته امروزه اسباب افتخار برخی از سلطنتطلبان شده است...
در اینکه ایران کشور ثروتمندی بوده و هست که هیچ شکی نیست، اما ثروت ایران را نظام شاه به باد فنا میداد. در آن دوران ما در بسیاری از اقلام غذایی از جمله برنج، گندم و حتی گوشت وابسته به خارج بودیم. چون حجم واردات ایران بسیار بالا و غیرمنطقی بود. وقتی کشتیها اجناس مورد نظر ایران را میآوردند، به دلیل توسعهنیافتگی بنادر ایران، مدتها معطل میشدند و به دلیل این معطلی، روزانه از دولت ایران دموراژ میگرفتند. دموراژ یعنی پرداخت هزینه دیرکرد به کشتیهایی که در بنادر منتظر میماندند. البته شرکتهای کشتیرانی خارجی از خدا میخواستند که کشتیهایشان در بنادر ایران بخوابند و روزی چند میلیون دلار جریمه دیرکرد بگیرند و ایران روزانه چند میلیون دلار دموراژ میداد.
با این تفاصیل شما به وجود عامل خارجی در سقوط حکومت پهلوی معتقد نیستید؟
بله، من به این مسئله معتقد نیستم، چون ایران برای امریکا بهترین کشور تحت تسلطش بود. حتی جیمی کارتر در زمستان ۱۳۵۶ به ایران آمد و شب ژانویهاش را در کاخ نیاوران و با محمدرضا پهلوی گذراند و جملاتی در توصیف ایران و رهبری خردمندانه شاهنشاه آریامهر و اینکه ایران جزیره ثبات است گفت که خود شاه باورش نمیشد که رئیسجمهور امریکا اینقدر از او تجلیل کند. چنین امریکایی چطور میخواسته ایران را زمین بزند؟ آنچه رژیم پهلوی را زمین زد، عوامل داخلی بود که البته درجهبندی دارد.
زمینههای داخلی سقوط رژیم پهلوی را وابسته به چه عواملی میدانید؟
عامل اصلی و اولی سقوط رژیم پهلوی عامل فرهنگی بود. تضاد فرهنگ حاکم یا فرهنگی که رژیم شاهنشاهی تبلیغ میکرد با فرهنگ ملی، دینی و هویت تاریخی ملی ایران فوقالعاده زیاد بود و همین عامل، مردم ایران را روز به روز از شاه و رژیم شاهنشاهی دورتر و دورتر کرد. همچنین در دوران برگزاری جشنهای هنر شیراز یک نقاش به اصطلاح پستمدرن یک نمایشگاه نقاشی برگزار کرد و در آن نقاشیهای بسیار مستهجنی را به نمایش گذاشت. قضیه به قدری فاجعه آمیز بود که روزنامههای وابسته به نظام شاهنشاهی هم انتقاد کردند، ولی علیاحضرت شهبانو فرح از او به عنوان یک نقاش هنرمند حمایت کرد. گویی محمدرضا پهلوی آمده بود کارهایی را انجام بدهد که مردم ایران را از دست خودش خشمگین کند و مورد نفرت مردم ایران قرار بگیرد. ما از رژیم شاه نه هرگز تبلیغ واقعی ملیگرایی دیدیم و نه نمودی از ملیگرایی واقعی را مشاهده کردیم. رفتار و کردار پادشاه و اعوان و انصارش سراپا غربی بود. یادم هست که سران کشورهای اوپک در تهران اجلاس داشتند و خبرنگار تلویزیون ملی ایران از جمشید آموزگار که نماینده ایران در اوپک بود، درباره اوضاع اوپک سؤال کرد. این ملیگرا برای مخاطبش که مردم ایران بودند، به زبان انگلیسی جواب خبرنگار را داد. حرف از ملیگرایی با ملیگرایی واقعی و عملی فرق میکند.
علت این حرکت جمشید آموزگار چه بود؟
به این بهانه که حاضران در جلسه فارسی را متوجه نمیشوند و خارجی هستند. این شاید ظاهراً نکته کوچکی باشد، ولی میخواهم بگویم که اینها اصلاً در برابر غرب شخصیت نداشتند. یکی از عوامل منفور بودن پادشاه و خاندان سلطنتی و افراد وابسته به آنها همین بیشخصیتیشان در برابر غرب بود، در حالی که سران عربستانسعودی که کثیفترین و وابستهترین رژیم به امریکا هستند، مقداری از هویت ملی خودشان را حفظ کردهاند. لباس ملی خودشان را رها نمیکنند و زبان عربی خودشان را محکم چسبیدهاند و در اینگونه چیزها احساس حقارت نمیکنند. به احساسات و عواطف ملی و مذهبی مردم کشورشان (ولو خود معتقد نباشند) احترام میگذارند، در حالی که شاه، خاندان و دولتمردان رژیم پهلوی اینطور نبودند.
وضعیت روحی و شخصیتی محمدرضا تا چه حد در سقوط وی مؤثر بوده است؟
شاه بسیار آدم بزدل و ترسویی بود. شاید هم این فکر را پدرش توی کلهاش کرده بود که در ایران فقط قدرت خارجی است که حرف اول و آخر را میزند. در زمان خود رضاشاه انگلیس و در دوره محمدرضا شاه هم امریکا. بنابراین شاه اعتقاد عجیبی داشت که در هر آنچه در جهان اتفاق میافتد، دست انگلیس یا امریکا در کار است. او بسیار آدم ضعیفالنفسی بود. علتش هم این بود که پدرش از نظر شخصیتی باجربزه، نیرومند و خشن بود. محمدرضا زیر سایه چنین پدری نتوانست شخصیت محکمی پیدا و درست رشد کند. معمولاً بچههای پدران اقتدارگرا ضعیفالنفس بار میآیند، مخصوصاً که پدر بلد نباشد فرزندانش را چگونه تربیت کند که رضاشاه جزو همانها بود.
علت پنهان کردن بیماریاش هم ناشی از شخصیت ترسوی او بود؟
در آن رژیم اختناق اگر مخالفان یا اطرافیانش میفهمیدند که دچار یک بیماری لاعلاج است، شاید برنامههایشان تغییر میکرد. سرّی نگه داشتن این قضیه از نظر من توجیه دارد. هر کس دیگری هم بود همین کار را میکرد، اما این مرض، روحیه او را نابود کرده بود. بعد هم از بس به او دروغ گفته بودند که اعلیحضرتا! همه چیز خوب است و مردم ایران با جان و دل طرفدار شما هستند، وقتی روز عید فطر سوار هلیکوپتر شد و آن جمعیت عظیم ۳، ۲ میلیونی را دید که از تپههای قیطریه تا میدان آزادی راهپیمایی کردند - که حادثه بینظیری در تاریخ بود - بهشدت وحشت کرد و باورش نمیشد. حتی پرسیده بود: «آیا ما واقعاً اینقدر مخالف داریم؟!» مواجهه ناگهانی با چنین پدیدهای روحیه او را بهشدت تضعیف کرد. بیماری لاعلاج هم او را از نظر روحی افسرده کرده بود. کسانی که در شهریور و مهر به دیدن شاه رفته بودند نقل کردهاند که وقتی او را دیدیم، نشناختیم. با شاه سال قبل زمین تا آسمان فرق کرده بود. نه درست میتوانست حرف بزند، نه درست میتوانست راه برود و قدرت فکر کردن را هم از دست داده بود. اینها هم عوامل روحی روانی بود. مردی ضعیفالنفس، ترسو، بیمار، جاخورده از انقلاب و قیام مردم.
گفته میشود در آن ایام فرح کشور را اداره میکرده است؟
بله، من از حرفهایی که بعدها امثال احسان نراقی، هوشنگ نهاوندی، فردوست و... گفتند، اینطور استنباط میکنم که این اواخر به دلیل وضعیت روحی شاه، فرح دخالتهایی میکرد. بهخصوص که طبق قانون اساسی، در صورت وقوع حادثهای برای شاه، فرح نایبالسلطنه بود.
رضا پهلوی در جایی گفته که خرج مرا مادرم میدهد و ما از ایران پولی نبردهایم. سؤال پیش میآید چطور در این ۴۰ سال این خانواده چنین زندگی شاهانهای داشتهاند؟
در کودتای ۲۸ مرداد، محمدرضا شاه نتوانست پول و پلهای به هم بزند و وقتی از ایران فرار کرد، هیچ پولی نداشت. حتی در ایتالیا سفیر وقت ایران اتومبیل سفارت را هم به او نداد که سوار شود. در آن زمان شاه بیپول و بدبخت فراری ایران را یک تاجر ایرانی به نام مراد اریه حمایت کرد که شاید به دلیل وابستگیهایی که داشت از وقایعی که قرار بود دو، سه روز بعد در ایران اتفاق بیفتد خبر داشت و در عالم خودش، برای محمدرضا شاه معرفت به خرج داد و یک چک سفید امضا به او داد که با آن بتواند در هتل خوبی زندگی کند و پولی داشته باشد. دو، سه روز بعد که کودتا پیروز شد و محمدرضا شاه به ایران برگشت، یکی از کسانی که ثمره این کارش را حسابی برد، همین مراد اریه بود که بیشتر از سابق ثروتمند شد، چون میتوانست با سفارش شاه معاملات و مقاطعات کلان انجام دهد. این ماجرا برای محمدرضا درسی شد و این دفعه حسابی افتاد به پول جمع کردن برای روز مبادا.
منظورم این است که محمدرضا شاه در آن روزها هیچ پولی نداشت و طعم بدبختی و بیپولی را چشیده بود و هر آن احتمال میداد که دوباره دچار چنین بیپولی و تبعیدی شود، بنابراین بعد از ۲۸ مرداد مشغول جمعآوری ثروت شد و بنیادی به نام بنیاد پهلوی راه انداخت که ظاهراً یک بنیاد خیریه، ولی در حقیقت کارتلی بود که روی همه جاهای ثروتخیز ایران دست گذاشت. درباره همین یک موضوع باید کتابها نوشت. شرکتهای معظمی در ایران و خارج از ایران به «بنیاد پهلوی» وابسته بودند و ثروت این بنیاد مستقیماً به جیب اعلیحضرت شاهنشاه میرفت و این غیر از پورسانتهایی بود که بابت خرید اسلحه از خارجیها میگرفت. همه اینها را که جمع کنید، به ثروتی افسانهای میرسید که هرگز میزان آن مشخص نشد، اما هیچ وقت هم کمتر از یک میلیارد دلار گمانهزنی نشد. او همه این ثروت را از ایران خارج کرد. آقای انصاری طرز تقسیم ماترک شاه بین بازماندگانش را دقیقاً نقل کرده که چند درصد به فرح و چند درصد به فرزندان و حتی به مهناز، نوه دختری شاه رسیده است. همه اینها با سند و مدرک مشخص است. البته فرح هم پولدار است، چون از آن میلیاردها دلار حدود ۳۰ درصد به فرح رسیده است. حالا این پسرک میگوید: «خرجم را مادرم میدهد» را درست نمیفهمم، پولهای خودش را چه کار کرده است؟
جواهرات سلطنتی ایران را با خود خارج کردند؟
اینها هنگام رفتن مقداری چیزهای با ارزش به عنوان لوازم شخصی از ایران بردهاند، ولی به جواهرات سلطنتی ایران که مهمترین گنجینه ملی ایران است، نه در زمان رضاشاه و نه در زمان محمدرضا شاه، حداقل هنگام رفتنشان گزندی وارد نشد.
به اعتقاد شما از چه روی پس از ۴۰ سال سرویسهای جاسوسی امریکا، انگلیس و اسرائیل بار دیگر تصمیم به احیای جریان سلطنتطلب گرفتهاند؟
آنها با شبهه افکنیها و جنگروانیای که ایجاد میکنند، میخواهند مشروعیت یک نظام محبوب و مقبول را از بین ببرند، با هزینه برای راه اندازی شبکههایی، چون بیبیسی، من و تو، صدای امریکا و امثالهم. برایشان هم میارزد که مثلاً سالها کار کنند و با دروغگفتن رضاشاه را قهرمان ملی ایران جا بزنند و بهتدریج سعی کنند که مشروعیت انقلاب و مشروعیت نظامی را که با پس زدن رضاشاه و محمدرضا شاه شکل گرفته است از بین ببرند. البته آنها بارها از اینها بیشتر هزینه کردهاند، ولی موفق نشدهاند. مثلاً شرق و غرب بهترین اسلحههایشان را در اختیار صدام قرار دادهاند و هشت سال جنگ را بر ملت ایران تحمیل و از صدام با دلارهای نفتی سعودی و کویت حمایت کردهاند. از همان ابتدای پیروزی انقلاب هم ما همواره در محاصره اقتصادی امریکا قرار گرفتیم. با وجود این، سرعت توسعههای زیربنایی در زمان جنگ و بعد از آن چندین برابر سرعت توسعه در زمان شاه بوده است.
امروزه استفاده از اینترنت و فضای باز مجازی به یکی از ترفندهای غرب برای تطهیر رژیم پهلوی تبدیل شده است؟
بله، سلطنتطلبان با استفاده از فضای باز اینترنت و فضای مجازی امکان پخش گسترده تبلیغات خود را پیدا کردهاند، اما مسئله این است که آیا اینها چیزی شبیه به راهپیمایی ۲۲ بهمن را میتوانند راه بیندازند؟ امروز کسی در ایران طرفدار سلطنت نیست. با استناد به هفت، هشت، ۱۰ نفر که نمیشود چنین ادعایی را اثبات کرد. همان موقعی هم که مردم ایران علیه نظام شاهنشاهی قیام کرده بودند، به اندازه پرکردن محوطه امجدیه، عدهای در تهران جمع شدند و از شاه طرفداری کردند. اینها کجا رفتند؟ اینها بچه داشتند، آدمهای خودشان را داشتند و تکثیر شدند، بنابراین بودهاند و هستند. من فکر میکنم این شبکهها هم عامل جنگ روانی برای زنده نگه داشتن امید در دل اپوزیسیون ایران است، والا حرفهای این رسانهها مبتنی بر هیچ دلیل و مدرکی نیست. فضای مجازی هم جایی است که هر کسی هر حرفی میزند و کسی هم از کسی مدرک نمیخواهد و درست و غلط را میشود با هم بیامیزی و بگویی. امروز با فضای مجازی و آزادی ناشی از آن حرف زدن، تبلیغ کردن و دروغ گفتن بسیار کار آسان و بیهزینهای است. حتی از نظر مالی هم هزینهای ندارد. از نظر هزینههای دیگری، چون زندان، شکنجه و تبعید هم که خبری نیست، چون این فضا اجازه فرارهای مختلف را به شما میدهد و کسی گیر نمیافتد. اگر هم گیر بیفتد، کسی جدی نمیگیرد و ماجرا تمام میشود. اگر قدیم بود باید هزینه میکردند. چون چنین فعالیتهایی در گذشته هم هزینه مالی و هم هزینه جانی داشت. مثل حالا فضای مجازی نبود. باید میرفتید و با هزار بدبختی و مکافات یک دستگاه پلیکپی تهیه میکردید. تکثیر و پخش یک اعلامیه، زحمت و خطر فراوان داشت و کار فوقالعاده مهمی حساب میشد.
میزان شانس سلطنتطلبان را در آینده ایران چقدر میدانید؟
اصلاً و ابداً. شما کشورهایی را که سلطنت در آنها از بین رفته بشمرید و ببینید که آیا حتی در یکی از آنها سلطنت برگشته است؟ جامعهشناسی، سیاست و روانشناسی اجتماعی هم میگوید سلطنت وقتی رفت، رفته و برنمیگردد. در داخل ایران هم بازگشت سلطنت دیده نشده است. از اول قرن بیستم تا سال ۵۷ چند پادشاه از ایران رفتند. محمدعلی شاه، پسرش احمدشاه، رضاشاه و محمدرضا شاه. محمدعلی شاه با قیام مشروطیت و مخالفت داخلی و ورود مشروطهطلبان به تهران و عملاً به دست مردم گورش را از ایران گم کرد. احمدشاه به دست نیروی خارجی و با فشار سردارسپه برآمده از انگلستان و کودتا از ایران رفت. از رفتن احمدشاه کسی خوشحال نشد، اما از رفتن محمدعلی شاه همه خوشحال شدند. همین طور از رفتن رضاشاه و محمدرضا شاه که فیلمها و عکسهایش موجود است و آن روز تهران تماشایی است، بنابراین چهارتا پادشاه رفتهاند که مردم به رفتن یکی از آنها اعتنا نکردهاند و با رفتن سه تای دیگر هم خوشحالی کردهاند. من نمیدانم سلطنتطلبها چه زمینهای را در ایران مشاهده میکنند که میگویند برمیگردند؟
سلطنتطلبان مدعی هستند که ایران در دوره رضاشاه و محمدرضا شاه بهشت برین بوده است؟
دو نسل از انقلاب گذشته و جمعیت ۴۰ ساله ایران اصلاً نظام شاهنشاهی را ندیده و درک نکرده است و انسان هم همواره در نوستالژی گذشته به سر میبرد. من از کتابهای تاریخی نقل میکنم که مثلاً مردم دوره ناصرالدین شاه افسوس دوره پدر او، یعنی محمد شاه را میخوردند. در دوره محمدشاه به فتحعلی شاه که آن قدر بدنام بود، میگفتند خاقانمغفور. مظفرالدین شاه که شد، عدهای افسوس دوره ناصرالدین شاه را میخوردند و میگفتند شاه شهید و تعریف میکردند. رسید به دوره محمدرضا شاه. این را خود من یادم هست که هر کسی که دوره رضاشاه را درک کرده بود از خوبیهای آن دوره تعریف میکرد، در حالی که تکلیف رضا شاه و دورهاش معلوم بود. الان هم عدهای از قدیمیها که به هر دلیلی، ممکن است از شرایط ناراحت باشند، از این حرفها میزنند. به نظر من که خوشی زیر دل اینها زده است. من دوره محمدرضا شاه را درک کردهام و همه چیز خیلی خوب یادم هست. تهران، وضع راهآهن، وضع راههای ایران و همه چیز را دقیقاً به یاد میآورم. الان اکثر جادههای اصلی ایران اتوبان هستند. تهران تا تبریز، مشهد، شمال و... بزرگراه هست. در خود تهران تعداد بزرگراهها در حد استاندارد شهرهای خوب اروپایی است. این افراد اینها را نمیبینند و درباره فشارهایی حرف میزنند که تصور میکنند در کشورهای دیگر نیست. آیا مردم پاریس و لندن بدون مسئله زندگی میکنند؟ این حالت روانی میل به گذشته و نوستالژی در همه آدمها هست. به علاوه پرت و پلاهایی که در فضای مجازی پخش میشوند و تلاش رسانههای خارجی، از جمله بیبیسی و صدای امریکا که خیلی راحت و آشکار، بیطرفی را کنار گذاشتهاند و مثل یک سخنگوی اپوزیسیون و مخالف ایران تبلیغ و سعی میکنند با سیاهنمایی چیزهایی را توی کله مردم ایران فرو کنند، اما حقایق تاریخی نشان میدهند که ایران در آن دوره در بدترین وضعیت خود به سر میبرده است. اینکه ادعا میشود ایران رو به پیشرفت بوده است، دروغ محض است و اسناد و مدارک و آمار و ارقام نشان میدهند که چنین نبوده است که اگر بود رژیم شاه شکست نمیخورد. بزرگترین دلیل برای اینکه چرا چنین حادثهای اتفاق افتاد، وقوع آن حادثه است. رفتن نظام شاهنشاهی ضرورت تاریخی و اجتماعی و بعد هم ضرورت بینالمللی پیدا کرده بود.