کد خبر: 934267
تاریخ انتشار: ۲۳ آبان ۱۳۹۷ - ۰۳:۵۰
چرا بسیاری از انسان‌ها آغازی ندارند، اما برخی انسان‌ها به آغاز خود می‌رسند؟
آغاز بدون آزادی و انتخاب معنای اصیلی ندارد. کسی می‌تواند آغاز داشته باشد که عمیقاً متوجه آزادی درونی و قدرت انتخاب خود شود. انسانی که اسیر عادات و شرطی شدگی‌های بی‌شمار درون خود است اصولاً احساس نمی‌کند که آزاد است. شاید به تعارف بگوید که بله من حق انتخاب دارم، اما حقیقتاً خود را موجودی مجبور بداند
سرویس سبک زندگی جوان آنلاین- محمد مهر: چندی پیش عبارت زیبایی از دکتر ابراهیمی دینانی، فیلسوف معروف ایرانی در «دُر سخن» که مجموعه‌ای از جملات قصار ایشان است خواندم که بسیار برای من شیرین بود. جمله کوتاه این اندیشمند اینگونه بود: «انسان به حکم اینکه آزاد است هر لحظه می‌تواند آغازی داشته باشد»، اما پرسش این است که انسان چگونه می‌تواند آغاز داشته باشد؟ و چرا آغاز‌هایی که ما می‌خواهیم شکل بدهیم به سرعت رنگ و بوی کهنگی به خود می‌گیرند؟ چرا نمی‌توانیم آغاز کنیم و مقدمات یک آغاز چیست؟

وقتی از آغاز سخن می‌گوییم درباره چه حرف می‌زنیم؟

آغاز یعنی چه؟ آغاز یعنی رسیدن به آن نقطه که از آنجا شروع کرده‌ایم. مثلاً می‌گوییم آغاز سال، یعنی یک مبدأیی بوده، ابتدایی بوده به نام آغاز سال، ما از آنجا شروع کرده‌ایم و اینک به ماه پنجم یا ششم یا هشتم سال رسیده‌ایم، آغاز سال یعنی طبق تقویم روز اول سال، یکم فروردین هر سال را آغاز سال می‌نامیم. یا مثلاً اگر ساعت کاریمان هر روز هشت صبح شروع می‌شود آن ساعت را آغاز روز کاریمان می‌نامیم یا آغاز سال تحصیلی را اول مهر می‌دانیم. روشن است که همه این آغازها، آغاز‌های اعتباری و قراردادی هستند. همچنان که مثلاً در برخی از فرهنگ‌ها و کشور‌ها می‌بینیم که فی‌المثل آغاز سال نو در زمستان است یا آغاز سال تحصیلی در ایامی دیگر.

پس وقتی درباره آغاز سخن می‌گوییم درباره یک مبدأ حرف می‌زنیم. حال پرسش این است که آغاز انسان کجاست؟ اگر تقویم و زمان را ملاک و معیار قرار دهیم می‌گوییم هر انسانی از یک روز آغاز شده است. مثلاً من ۴۰ سال پیش در فلان روز آغاز شدم، شما ۳۰ سال پیش در فلان روز و فلان ماه آغاز شدید. کودک من سه سال پیش آغاز شده است، اما آیا این آغاز انسان است؟ اگر اینگونه باشد انسان یک آغاز بیشتر ندارد و آن هم روز تولد اوست. پس اینکه یک اندیشمند می‌گوید انسان هر لحظه می‌تواند آغاز داشته باشد این آغاز به چه معناست؟
اگر دقت کنید ما وقتی از صبح بیدار می‌شویم در متن هیاهوی مسائل و چالش‌هایی که یا واقعاً وجود دارند یا موهومی هستند قرار می‌گیریم و به رنگ آن‌ها درمی‌آییم. یعنی به رنگ مسئله درمی‌آییم چنان که انگار ما آفریده شده‌ایم به خاطر اینکه با آن مسئله درگیر باشیم. این آمیختگی با مسائل آرام‌آرام ما را در سیاه‌چاله قوی خود فرو می‌بلعد و نهایتاً ما به رنگ آن مسئله درمی‌آییم و هویت ذهنی مربوط به آن مسئله را هم پدید می‌آوریم.

من وقتی صبح از خانه بیرون می‌رفتم حال خوبی داشتم. از ذهن روشن و شفافی برخوردار بودم و در پیوند صمیمی با هر آنچه دور و برم بود قرار داشتم. مثلاً نگاهی به درخت جلوی خانه‌مان انداختم و در صمیمیتی محض گفتم چه درخت فوق‌العاده‌ای! یا وقتی کودکی در حال رفتن به مهدکودک به من لبخند زد جواب لبخند او را دادم و برایش شکلک درآوردم، یا بوی نان‌های نانوایی را خیلی خوب حس کردم، یا به آسمان نگاه کردم و از بازی ابر و آفتاب شگفت‌زده شدم. این کیفیت‌ها در من بود. حالا بعد از چند ساعت وقتی ذهن من درگیر یکسری از مسائل شده است یا عصر که به خانه برمی‌گردم تحت‌تأثیر مسائلی که روی سر من ریخته شده، احساس می‌کنم همه چیز بوی ماندگی و کهنگی به خود گرفته است. احساس می‌کنم که من با آن آسمان و ابر و آفتاب هیچ نسبتی ندارم، در حالی که صبح درک و دریافت دیگری داشتم. صبح من با آن کودک بلافاصله رابطه برقرار کردم، در حالی که اکنون از کنار چندین کودک گذشته‌ام، اما متوجه حضور آن‌ها نشده‌ام. متوجه آن نسیم ملایمی که روی صورت من می‌وزد نشده‌ام، در حالی که صبح کاملاً در پیوند با این عناصر قرار داشتم. حالا من می‌خواهم دوباره به آن حال خوب برگردم. دوباره آغاز شوم. دوباره به آن صمیمیت و سادگی و ذهن شفاف برگردم. چه کار می‌توانم انجام دهم که دوباره آغاز شوم؟

چگونه باران می‌تواند دوباره به آغاز خود برسد؟

وضعیت ما شبیه بارانی است که از ابر‌ها پایین می‌آید و با عوارض و ویژگی‌های زمین یکی می‌شود. یعنی با گل و لای زمین آمیخته می‌شود و می‌بینید آن لطافت و زیبایی و گوارایی اولیه‌اش از دست می‌رود. چرا؟ به خاطر اینکه وقتی این باران در آسمان بود با لطافت و زیبایی و گوارایی خود یکی بود، اما وقتی سفر خود را آغاز می‌کند و به زمین می‌آید در زمین به عوارض زمین از خاک، سنگ، پسماند‌ها و... برمی‌خورد و از آن‌ها تأثیر می‌پذیرد و در نهایت می‌بینیم که از اصل خود دور می‌افتد. می‌بینید همان آب حالا در کانال فاضلاب بوی بدی به خود گرفته است. در حالی که چند دقیقه یا چند ساعت پیش در اوج لطافت خود بود، اما بشارت و خبر خوب این است که همین باران آمیخته با گل و لای، شوری‌ها و املاح و... دوباره می‌تواند به یک آغاز برسد. با چه؟ آفتاب و نور بر جان خسته این آب‌های گل‌آلود می‌تابد و اصل را به جایگاه اصلی خود برمی‌گرداند و دوباره اصل آن آب‌ها به آسمان می‌رود و آن گاه باز به آن لطافت و زیبایی و گوارایی می‌رسد. نوع زندگی امروز ما و چرخه‌هایی که در آن قرار می‌گیریم بی‌شباهت به همین ابر‌هایی نیست که در چرخه آمیختگی با زمین و عوارض آن قرار می‌گیرند و آن ناخالصی‌ها به صورت عارضه در آن‌ها پدیدار می‌شود، اما به محض اینکه آن آب‌های آلوده در معرض تابش آفتاب قرار می‌گیرند آن جان و گوهر اصلی از آن ناخالصی‌ها برکنده می‌شود و دوباره شکل حقیقی خود را باز می‌یابد. ما هم در زندگی ناچار هستیم که به برخی امور مشغول شویم، حرف‌هایی می‌زنیم که ما را کدر می‌کند. رنجشی در ما ظاهر می‌شود. مثلاً می‌خواهیم همان اول صبح از این سوی خیابان به آن سو برویم. روی خط عابر پیاده هستیم، ولی راننده‌ای چنان پایش را روی گاز می‌گذارد که نزدیک است ما را زیر بگیرد. خودمان را به زحمت کنار می‌کشیم و پشت سر راننده داد و بیداد می‌کنیم. یک دقیقه بعد چنان کدر شده‌ایم که انگار همان آدم یک دقیقه پیش نبودیم. در طول روز رفتار‌هایی می‌کنیم که آن گوهر شفاف اول صبح را کدر می‌کند. کار‌هایی می‌کنیم که ممکن است غفلت‌زا باشند. وقتی ما به محاسبات کاری مشغول می‌شویم، وقتی مثلاً در چرخه سود و زیان قرار می‌گیریم و به این فکر می‌کنیم چطور می‌توانیم به سود بیشتر برسیم یا مثلاً من با خود حساب و کتاب می‌کنم که چه کنم تا بتوانم از دیگران جلو بزنم و در محاسبات خود به تدریج اخلاق را فراموش می‌کنم، عین همان ابر هستم که در آغاز بسیار شفاف، گوارا و خوشبو بودم، حالا به تدریج در جریان یکی شدن با عوارض زمین کدر و بدبو می‌شوم و آن کیفیت ناب اولیه خود را از دست می‌دهم. چاره چیست؟ چطور می‌توانم دوباره آغاز شوم؟

آغاز بدون آزادی و انتخاب معنای اصیلی ندارد

دوباره به آن عبارت اولیه برگردیم: «انسان می‌تواند هر لحظه آغاز داشته باشد، به حکم اینکه آزاد آفریده شده است.» واقعیت آن است که آغاز بدون آزادی و انتخاب معنای اصیلی ندارد. کسی می‌تواند آغاز داشته باشد که عمیقاً متوجه آزادی درونی و قدرت انتخاب خود شود. انسانی که اسیر عادات و شرطی شدگی‌های بی‌شمار درون خود است اصولاً احساس نمی‌کند که آزاد است. شاید به تعارف بگوید که بله من حق انتخاب دارم، اما حقیقتاً خود را موجودی مجبور بداند. یعنی عادت‌هایی در چنین انسانی رخنه کرده که نمی‌تواند آن‌ها را متوقف کند و آن عادات چنان قدرت بالایی دارند که با وجود اینکه فرد از داشتن چنان عاداتی رنج می‌برد، اما نمی‌تواند آن‌ها را در درون خود متوقف سازد. مثل معتادی که می‌داند چقدر آن ماده تخدیرکننده برای او و زندگی‌اش ویران‌کننده است، می‌داند که آن ماده تخدیرکننده زندگی او را به یغما برده، می‌داند لذتی که از مصرف آن ماده به او دست می‌دهد در واقع صورت دیگری از درد است، اما نمی‌تواند جلوی عادت خود بایستد، بنابراین احساس می‌کند آن عادت بسیار قوی‌تر و بزرگ‌تر از اوست. این به خاطر چیست؟ به خاطر آن است که من هنوز نپذیرفته‌ام که موجودی آزاد هستم و حق انتخاب دارم، یعنی اینطور نیست که، چون جامعه فلان عادت را در من پدید آورده، چون خانواده من از کودکی مرا چنین یاد داده که همیشه رابطه من با زندگی رابطه یک ترسیده با موجودی مهیب و ترسناک باشد من حق نداشته باشم که به این الگو‌های شرطی شده نگاه دوباره‌ای بیندازم. در واقع انسانی که آزادی درونی خود را نمی‌پذیرد در درون خود مستقر نیست و نمی‌تواند نگاهی به درون خود بیندازد. چنین انسانی که نمی‌تواند به درون خود نگاه بیندازد چطور می‌تواند هر لحظه آغاز داشته باشد، چون مبدأ این آغاز در بیرون که نیست. مبدأ این آغاز برای انسان در درون خود او قرار دارد و اگر انسان می‌خواهد به این آغاز برسد راهی جز درون‌نگری ندارد.

چه زمانی انسان متوجه آزادی درونی خود می‌شود؟

از اینجا می‌توان متوجه شد شرط آغاز دوباره برای انسان چیست؟ گفته شد انسانی می‌تواند آغاز دوباره داشته باشد که عمیقاً متوجه آزادی درونی و به تبع آن حق انتخاب خود باشد، اما پرسش این است که: «چه انسانی می‌تواند متوجه آزادی درونی خود شود؟» انسانی که از عادت‌ها، شرطی شدگی‌ها، وهم‌های درونی، خیال‌ها، گمان‌ها و الگو‌هایی که غربال نشده و از جامعه و دیگران گرفته، رها شده باشد و به عبارت دیگر نگاهی محققانه به آنچه اکنون در درون او انباشته شده بیندازد.

مثل این می‌ماند که من از کودکی و در تاریکی چیز‌هایی را از دیگران گرفته‌ام و در خانه‌ام گذاشته‌ام، فکر نکرده‌ام این چیز‌هایی که در تاریکی از دیگران گرفته‌ام واقعاً به کار من می‌آید یا نه؟ حالا بزرگ شده‌ام و می‌بینم اصلاً جایی برای من در خانه نیست و به هر سو که می‌خواهم قدم بگذارم یک مانعی در برابر من ظاهر می‌شود. می‌خواهم به چپ بروم یک چیزی به پای من می‌خورد و مانع می‌شود.

می‌خواهم به راست بروم چیز دیگری به دستم می‌خورد و اجازه حرکت را از من می‌گیرد. من در محاصره الگو‌های فکری و شرطی شدگی‌هایی که در تاریکی در درون خود انباشته‌ام گرفتار شده‌ام. می‌بینم حتی جا برای نفس کشیدن من هم وجود ندارد، یعنی من وقتی نگاه می‌کنم به طول روزی که طی شده و حالا به شب رسیده‌ام می‌بینم که چند نفس هشیارانه و سبکبال نکشیده‌ام، چند نفس که عمیقاً حس کنم که زندگی در من جریان دارد نه اینکه زندگی در بیرون از من باشد. وقتی صادقانه نگاه کرده‌ام متوجه شده‌ام من آنقدر چیز‌های عجیب و غریب و موانع چشمگیر در درون خود انباشته‌ام که جا برای نفس کشیدن من هم وجود ندارد، یعنی نفس من مدام به آن چیز‌ها می‌خورد و آزادانه در من نمی‌گردد، چه برسد به اینکه من بتوانم با شادمانی و مسرت عمیق در درون خود سیر کنم و این سو و آن سو بروم، اما پرسش این است که چه عاملی این وضعیت را پدید آورده است؟ ناآگاهی و حرکت من در تاریکی باعث شده از هر کسی چیزی بگیرم و در درون خود انباشته کنم، بی‌آنکه آن‌ها از غربال یک آگاهی عمیق گذشته باشد. حال آغاز برای انسان به این معناست که من بتوانم نگاه دوباره‌ای به همه آن چیز‌هایی که در درون خود انباشته‌ام بیندازم. تصور می‌کنم که صورت مسئله تا حد زیادی می‌تواند شفاف و واضح شود. من زمانی می‌توانم آغاز داشته باشم که به درون خودم نگاه کنم، آغاز من در بیرون من نیست.

آغاز من در درون من است، وقتی دوباره به آن اصل درون خود که زیر عادت‌ها، شرطی شدگی‌ها و ناآگاهی‌های من است دفن شده، برمی‌گردم. من زمانی می‌توانم آغاز شوم که اول از همه دست به یک آواربرداری بزنم. استعاره «گنج در زیر خرابه‌هاست» به بهترین صورت این معنا را توضیح می‌دهد. واقعیت همین است که گنج همیشه در خرابه‌هاست و اگر کسی طالب گنج درون خود است اول از همه باید در ویرانه حضور پیدا کند و بعد هم آرام‌آرام یک به یک آن ویرانی‌ها را کنار بزند. خود حقیقی او در زیر آن لایه عادت‌ها حضور دارد. مثل یک طفل معصوم که زیر آوار مانده است. مثل یک آینه که زیر زنگار‌ها گرفتار شده است. چرا ما نمی‌توانیم آغاز داشته باشیم؟ برای اینکه نمی‌خواهیم به آن چیز‌هایی که در ما به‌عنوان عادت‌ها رخنه کرده‌اند نگاه دوباره‌ای بیندازیم. حقیقت آن است که «من حقیقی» من در «من کاذب» من حضور دارد، مثل حضور آینه در زیر زنگارهایش.
نظر شما
جوان آنلاين از انتشار هر گونه پيام حاوي تهمت، افترا، اظهارات غير مرتبط ، فحش، ناسزا و... معذور است
تعداد کارکتر های مجاز ( 200 )
پربازدید ها
پیشنهاد سردبیر
آخرین اخبار