نزدیکی به چهلمین سال پیروزی انقلاب اسلامی، ضرورت بازخوانی پیشه و پیشینه راندهشدگان از این مرز و بوم را بهنگام ساخته است. مقال پیش رو، سعی در بازخوانی تاریخچه حیات رضاخان از میلاد تا سلطنت دارد. شواهد میگوید که رضاخان بر افشای فرومایگی خانوادگی خویش بس حساس بود و از همین رو، بسیاری از اسناد و تصاویر در این باره، پس از پیروزی انقلاب اسلامی مجال نشر یافت. امید آنکه مفید آید.
در دوره «پالانی» بودن
هویت زادگاه و خانواده رضاخان به شهادت اسناد، تقریباً روشن است. ملکالشعرا بهار در جلد اول «تاریخ مختصر احزاب سیاسی» چنین نگاشته است: رضاخان میرپنجه، پسر «داداشبیک» افسر سوادکوهی از ایل «پالانی» بود. نام این طایفه در تاریخ «خانی» طبع پتروگراد برده شده است... در بارفروش (بابل) از مرحوم میرزامحمود رئیس که مردی معمّر و فاضل و درویش بود شنیدم که میگفت: «شاه (یعنی رضاشاه) از ایل پالانی است» و بین پالانی و «پهلوی» قرابت لفظی عجیبی موجود است، اما گمان ندارم خود شاه ملتفت نام عشیره خود بوده و این اسم خانوادگی یعنی «پهلوی» را بدین مناسبت انتخاب کرده باشد. محمود محمود، نویسنده و مورخ معاصر، همان کسی است که پیش از رضا پهلوی نام «محمود پهلوی» را برگزیده بوده است، اما نام فامیلش را برای رضاشاه گرفتند و او به تکرار نام کوچکش محمود بسنده کرد.
ازدواجی که خشم مردم زادگاه را برانگیخت
دهکده آلاشت (زادگاه رضاشاه) در آغاز قرن سیزدهم هجری کمتر از هزار نفر جمعیت داشت. مشهورترین ساکنان این دهکده فرزندان مرادعلیخان بودند که عباسعلیخان و چراغعلیخان و فضلاللهخان نام داشتند. عباسعلیخان، چون به سن بلوغ رسید به ارتش پیوست و جزو هنگ هفتم سوادکوه شد. مدتی رئیس نظمیه بابلکنار شد که آن زمان به «درازکلاه» معروف بود. عباسعلیخان در دوران زندگی چند بار ازدواج کرد. رضاخان حاصل ازدواج او با زنی به نام نوشآفرینخانم است. این زن که اهل قفقاز بود و اقدام عباسعلیخان در ازدواج با وی، تعجب اهالی آلاشت و سوادکوه را برانگیخت. او شوهر خود را در جنگ قوای روس با افغانها از دست داده بود، مردم آلاشت وصلت با بیگانگان را زشت میپنداشتند و به همین دلیل با بدبینی به کار عباسعلی خان مینگریستند. آنها مانع حضور نوشآفرین در جمع خود میشدند و عباسعلی مجبور شد او را به بابلکنار ببرد تا از نگاههای تند و رفتارهای خشن مردم و بستگانش در امان باشد. عباسعلی، اما چندی بعد، همراه با چند نفر از بستگانش عازم تهران شد. تصمیم عباسعلیخان با توجه به وضع جسمی نوشآفرین و موقعیت دوران بارداری او منطقی به نظر نمیرسید و همین موضوع سبب شد تا وی با درک شرایط همسرش، از تصمیم خود برای انتقال او به تهران صرفنظر کند و خودش به تنهایی عازم آن دیار شود. مدتی بعد از سفر عباسعلیخان به تهران، زمان وضعحمل نوشآفرین رسید و رضاخان متولد شد. حدود ۵۰ روز بعد، موقعیت سخت زندگی در آلاشت، نوشآفرین را برآن داشت تا با کودک خود به تهران عزیمت کند. تصمیم او با همکاری برادرزادههای عباسعلیخان به نامهای نونوشخانم و کوکبخانم عملی شد. آنها نوشآفرین و فرزندش رضا را جهت انتقال به تهران به دایی خود سپردند.
جدال مرگ و زندگی در امامزاده هاشم!
کاروان حامل رضاخان در اوج سرما و بوران و برف به راه افتاد و فاصله آلاشت تا امامزاده هاشم را با دشواریهای فراوان پشت سر گذاشت. نوشآفرین که در طول راه آلاشت به امامزاده هاشم شاهد وضع نامناسب روحی و جسمی فرزندش بود، در محل امامزاده به قهوهخانه رفت و وقتی وضع کودک را مورد بررسی قرار داد نسبت به زنده ماندن او سخت ناامید شد. شخص دیگری نیز کودک را معاینه کرد و مرگش را مورد تأیید قرار داد. همه به این نتیجه رسیدند که رضا را در همان محل دفن کنند. نوشآفرین با این تصمیم مخالفت کرد و آنچنان گریست و نالید که بسیاری از همراهانش را تحت تأثیر رفتار خود قرار داد. مردی کودک را گرفت و در محیط گرمی دست و پایش را مالش داد. لحظاتی بعد میان بهت و تعجب حاضران، صدای طفل بلند شد و در حقیقت رضاخان از مرگ حتمی نجات یافت.
کودک ِبیپدر در تهران
پدر رضاخان ۹ ماه بعد از تولد وی از دنیا رفت. این حادثه که آذر ۱۲۵۷ ش. به وقوع پیوست، مشکلات نوشآفرین را دوچندان کرد و در روحیه او تأثیر نامطلوب گذاشت، به نحوی که ادامه زندگی برایش دشوار گردید. جسد عباسعلیخان را در باغطوطی شهرری نزدیک حرم عبدالعظیم الحسنی (ع) دفن کردند. با پیروزی انقلاب شکوهمند اسلامی ایران، این قبر با آرامگاه رضاخان و مقبرههای دیگر خراب شد و امروز آثاری از آنها برجای نمانده است.
نوشآفرین و فرزندش رضا پس از ورود به تهران در خانه حاج اسماعیل خان سردار ساکن شدند. آنان روزگار سختی داشتند و در اداره زندگی و تأمین نیازهای خود ناتوان بودند. از سوی دیگر رابطه آنها با بستگان رضاخان در آلاشت قطع شد و کسی سراغی از آن دو نمیگرفت. در این شهر فقط نونوشخانم دختر نصرالله و سرهنگ ابوالحسنخان، پسر چراغعلیخان (دختر عمو و پسر عموی رضاخان) مراقب نوشآفرین و رضا بودند. دوران اقامت نوشآفرین در خانه حاجاسماعیل خان سردار چندان به طول نینجامید، زیرا نه این سردار سفره گسترده و پهن و بریز و بپاش داشت و نوشآفرین نیز در این ایام روحی افسرده و پژمرده داشت.
کودکِ کار و ازدواج سوم مادر!
این وضع سبب شد تا رضاخان از همان دوران کودکی تن به کار دهد. ملکه مادر، همسر رضاشاه در این رابطه گفته است که: «رضا در نوجوانی خیلی زحمت کشیده بود، آن طوری که خودش تعریف میکرد مدتها شاگرد مسگری و کارش دمیدن در دم آتشخانه مسگری بوده است. بعدها چند شغل دیگر را هم تجربه میکند. آخر سر جزو ابواب جمعی اصطبلخانه سفارت انگلیس میشود و در آنجا اسبها را تیمار میکرده است و پس از این مرحله وارد دیویزیون قزاق میشود و، چون اصالتاً از یک خانواده نظامی بوده و روحیهاش با نظامیگری آشنایی داشته، در این مسیر پیشرفت میکند».
حضور نوشآفرین در خانه برادرش ابوالقاسمبیک هم چندان طولانی نشد و وی برای بار سوم ازدواج کرد، ولی صاحب فرزندی نشد. شوهر جدید از همسر قبلی خود پسری داشت که او را «حدیکجان» میگفتند. وی که برادر ناتنی رضاخان محسوب میشد، همان است که بعدها با همدمالسلطنه، دختر اولین زن رضاخان ازدواج کرد. رضاشاه در دوران پادشاهیاش با تغییر نام وی به نام هادی، مسئولیتهایی هم در ارتش به او سپرد. ورود همسر جدید نوشآفرین در خانهای که رضاخان زندگی میکرد چندان کار سادهای نبود. رضاخان از این ماجرا دل خوشی نداشت، اما، چون نسبت به مادرش علاقهمند بود، اسباب ناراحتی او را فراهم نساخت.
مراقبِ سفارتخانهها در تهران
وقتی رضاخان به سن ۱۵ سالگی رسید، داییاش ابوالقاسمخان تصمیم گرفت او را وارد گروه قزاق کند. در آن زمان نیروهای نظامی ایران از دو گروه ژاندارمری و بریگارد قزاق تشکیل میشد. ژاندارمری، نیروهای ارتش ایران را که بالغ بر ۹۰ هزار نفر میشدند تشکیل میداد. بریگارد قزاق در زمان ناصرالدین شاه تشکیل شد. این نیرو در مدت کوتاهی به صورت یک لشکر درآمد که شامل ۷۸۸۶ سرباز و ۳۱۴۱ سواره نظام میشد. این لشکر را ۶۵ افسر، ۶۶ درجهدار روسی و ۲۰۲ درجهدار ایرانی فرماندهی میکردند. مرکز فرماندهی لشکر قزاق در تهران بود و هشت یا نه گروه جداگانه- که «آتریاد» نامیده میشدند- در تهران، اصفهان، مشهد، همدان، گیلان، مازندران، اردبیل و ارومیه فعالیت داشتند. هر آتریاد از واحدهای پیادهنظام، سوارهنظام و توپخانه تشکیل شده بود و از نظر اسلحه و مهمات بر سربازخانهها برتری داشت. دفتری مخصوص از وزارت خارجه مسئولیت استخدام و اداره قزاقها را برعهده داشت و وزارت جنگ کنترل اندک و محدودی بر قزاقها داشت. فرمانده روس و افسرانش خود را نماینده منافع روسیه تزاری در ایران میدانستند. به قزاقها و مخصوصاً به افسران ایرانی آنها این طور تلفیق میشد که بر دیگر نیروهای ارتشی ایران برتری دارند و از سال ۱۹۱۰ م. طبق دستور فرمانده روسی قزاقها آموختن زبان روسی برای افسران و درجهداران ایرانی اجباری شد و کلاسهای زبان روسی در پادگان قزاقخانه تشکیل شد. مدتی بعد خواندن روزنامههای فارسی در پادگان مطلقاً ممنوع شد و رضاخان احتمالاً در کلاسهای زبان پادگان برای چند ماهی شرکت کرده بود. (۱)
رضاخان در ابتدای خدمتش که مقارن با حکومت ناصرالدین شاه قاجار بود با چند نفر قزاق دیگر حفاظت از راه فیروزکوه و ساری را برعهده داشت. حدود چهار سال بعد (۲) وقتی شاه قاجار در حرم حضرت عبدالعظیم الحسنی (ع) واقع در شهرری مورد اصابت گلوله اسلحه میرزارضا کرمانی قرار گرفت، علیاصغرخان امینالسلطان، صدراعظم وقت شاه، فوج سوادکوه را که از معروفترین فوجهای سپاه ایران بود به تهران فراخواند تا پرسنل آن از سفارتخانههای کشورهای خارجی و مراکز حساس تهران حفاظت کنند. رضاخان نیز عضو این فوج بود و به تهران آمد. او در مدت چند سال به عنوان یک نیروی قزاق، مراقبت از سفارتخانههای کشورهای انگلستان، آلمان، روس، هلند و بلژیک را برعهده داشت. وی به مرور زمان درجات مختلف نظامی را به دست آورد و سرانجام فرمانده قزاقها شد.
مدارج نظامی قزاق سوادکوهی
۱- وکیلباشی (۴) و انتقال به مشهد به عنوان سرگروهبان محافظان بانک استقراضی روسیه. (۵)
۲- وکیلباشی گروهبان شصتتیر آتریاد قزاق تهران. (به همین دلیل او به رضاخان تیر هم معروف بوده است). سفارش خرید سلاح شصتتیر (۶) که یک نوع مسلسل سبک خودکار بود در سال ۱۳۱۸ هـ. ق. توسط مظفرالدین شاه قاجار داده شد. وقتی این اسلحه به ایران رسید، در قزاقخانه یک گروهبان توپخانه هم ایجاد شد که فرماندهی آن برعهده عبداللهخان، معروف به ماژور سرهنگ، که پدرش قبلاً ماژور (۷) فوج اتریشی بود، قرار گرفت. وی به فرماندهی گروهان شصتتیر و رضاخان که قزاق پیاده بود به سمت وکیلباشی این گروهان انتخاب شد و مدتی بعد فرمانده گروهان شد و رفتهرفته در قسمت اداره کردن گروهان شصتتیر ترقی کرد و به «رضاخان شصتتیر» معروف شد (۸) در اوایل اسفند ۱۲۸۷ ش. صمدخان (۹) عدهای قزاق را با یک شصتتیر به سرکردگی رضاخان سوادکوهی و یک پزشک، به قراملک فرستاد تا از آن ناحیه حفاظت کند. سپاه دولتیان در ۱۴ اسفند ۱۲۷۸ دست به یک حمله دستهجمعی زدند تا شهر تبریز را تصرف کنند. مجاهدان به تصور اینکه قراملک خالی از سپاه دولتیان است، به آنجا حمله کردند که تصرف کنند ولی صمدخان دستههایی را به نگهداری آنجا گمارده بود؛ از جمله دسته قزاق با شصتتیر و توپچیان با توپها، که تا مجاهدان نزدیک شدند، به شلیک پرداختند. مجاهدان اندکی کوشیده، چون دیدند کاری از پیش نمیبرند، بازگشتند.
یکی از دلایل عقبنشینی مجاهدان تبریز، شدت کار مسلسل قزاقخانه بود که فرماندهی آن را نایب اول، رضاخان به عهده داشت. پس از اتمام جنگ و عقبنشینی تبریزیان به دستور عینالدوله، رضاخان به درجه سلطان دومی ارتقا یافت. (۱۰) «ژرار دو ویلیه» نویسنده فرانسوی، ضمن اشاره به جنگ سخت رضاخان و نیروهای قزاق با یاغیان محلی اطراف که منجر به استفاده از سلاح شصتتیر شد، مینویسد: «در این جنگ برای اولین بار از مسلسل جدید به نام ماکسیم که از فرانسه وارد شده بود، استفاده شد و رضاخان که با نیروهای قزاق بود، تارومار کرد و از آن به بعد به رضاماکسیم معروف شد. (۱۱)
پس از صدور فرمان مشروطیت از سوی مظفرالدین شاه قاجار و پافشاری مردم برای برکناری عینالدوله، شاه مجبور شد او را به فریمان (۱۲) تبعید کند. رضاخان هم با همین سمت به عنوان فرمانده نیروی قزاق برای محافظت از عینالدوله و خانوادهاش به فریمان رفت. همین جا بود که به سفارش صدراعظم معزول، کار خواندن و نوشتن را آغاز کرد و در مدت چند ماه پیشرفت بسیار خوبی داشت. رفتار خوب عینالدوله با رضاخان سبب شد تا وی همواره از او به نیکی یاد کند.
۳- فرمانده گروهان شصتتیر: ابتدا فرماندهی این گروهان برعهده عبداللهخان بود ولی پس از مرگ او، رضاخان به درجه افسری ارتقا یافت و فرمانده گروهان مزبور شد.
۴- درجه سلطانی: رضاخان این درجه را پس از سرکوب مخالفان در آذربایجان به دست آورد. او در نبرد با نیروهای شاهسون موفق شد یفرمخان، رئیس شهربانی را از محاصره آنها خارج کند و از مرگ حتمی نجات دهد. رضاخان پس از بازگشت به تهران مورد تشویق قرار گرفت و به درجه سلطانی نائل آمد و بعدها با همین درجه در مقابله با اقدامات محمدعلیشاه قاجار که قصد داشت دوباره تخت و تاج پادشاهی ایران را به دست آورد، اقداماتی انجام داد و طرفداران او را تارومار کرد.
۵- درجه یاوری: (۱۳) این درجه پس از انجام مأموریت رضاخان در مقابله با ناآرامیهای منطقه تربتجام و باخرز به او داده شد. (۱۴) وی به صورت همزمان به فرماندهی گروه تیرانداز آتریاد همدان منصوب شد و دیری نگذشت که فرماندهی گردان پیاده سپاه آن شهر را به او واگذار کردند.
۶- درجه سرهنگی: حضور رضاخان در رأس پیاده سپاه همدان چندان طولانی نبود و دو سال بعد (۱۵) به درجه سرهنگی نائل آمد. آنگاه وارد قزوین شد و نیروهایش را در آنجا مستقر ساخت.
۷- درجه سرتیپی: پس از دریافت درجه سرهنگی، قدرت و استبداد رضاخان افزایش یافت و کار به جایی رسید که با جلب اعتماد سپاهیان قزاق و اطمینان دادن به احمدشاه قاجار، فرمانده روسی نیروهای قزاق را مجبور به استعفا و خروج از ایران کرد و خودش به درجه سرتیپی نائل آمد.
۸- درجه میرپنجی: رضاخان این درجه را به پاس خدماتش در سرکوب ناجوانمردانه نهضت جنگل به دست آورد. محدود کردن اقدامات میرزا کوچکخان جنگلی و کوشش برای نابودی نهضت او پس از عزل وثوقالدوله از رئیسالوزرایی و انتخاب مشیرالدوله به این سمت صورت گرفت. نخستوزیر برای نابودی قیام شیخمحمد خیابانی در تبریز و نهضت جنگل در گیلان به مخبرالسلطنه (۱۶) و فرمانده لشکر قزاق (۱۷) متوسل شد. این فرمانده، تیپ همدان به فرماندهی رضاخان را به گیلان اعزام کرد و خودش نیز با نیروهای تحت امرش، پشتیبانی از وی را به عهده گرفت. شیخمحمد خیابانی در اثر شدت عملیات نیروهای آذربایجان تحت محاصره قرار گرفت و سرانجام به شهادت رسید. نهضت میرزاکوچک خان جنگلی روز به روز ضعیفتر شد و بالاخره با بروز اختلاف بین سران نهضت و عقبنشینی بعضی از نیروهای اصلی آن، میرزا یکه و تنها ماند و قزاقهای تحت امر رضاخان همزمان با فعالیت کابینه سپهدار اعظم، بر میرزاکوچک خان جنگلی چیره شدند و او را به شهادت رساندند. پس از این عملیات خائنانه، رضاخان به درجه میرپنجی رسید. «رضاخان میرپنج فردی باهوش، سختکوش، صریح و بیرحم بود و حافظه بسیار قوی و اعتماد به نفس سرشاری داشت که در نتیجه موفقیت به تکبر تبدیل شد. آموزش رسمی ناچیزی دیده بود، اما در امور سازماندهی و رهبری نظامی باتجربه بود. از لحاظ عاطفی، ناسیونالیست بود، در انتخاب وسایل رسیدن به هدف پراگماتیک و در کاربرد شیوههایی که به نظرش برای تحقیق اهداف شخصی و ملی ضرورت داشت، بیرحم بود». (۱۸)
۹- مقام سرداری و سردارسپهی: حوادثی که به کودتای سال ۱۲۹۹ ش. انجامید، موقعیت رضاخان را تثبیت کرد و او را به یک چهره تراز اول تبدیل کرد. وی که در ظاهرسازی گوی سبقت را از سایر نیرنگبازان ربود، در کودتا نقش خود را به بهترین وجه انجام داد و با اعمال مراتب وفاداری خویش نسبت به احمدشاه قاجار، او را فریب داد و شاه، رضاخان را به مقام سرداری و لقب سردار سپهی مفتخر ساخت.
۱۰- رضاخان در پست وزارت جنگ: پس از پیروزی کودتاچیان، سیدضیاءالدین طباطبایی که عامل سیاسی کودتای ۱۲۹۹ ش. بود، رئیسالوزرا شد. او کابینهاش را روز دهم اسفند همان سال در کاخ فرحآباد تهران به حضور احمدشاه معرفی کرد. در این کابینه، «ماژور مسعودخان کیهان» وزیر جنگ بود. این فرد مورد تأیید رضاخان نبود و وی این جایگاه را حق خودش میدانست. این مسئله باعث شد تا بین سردارسپه و سیدضیاءالدین اختلافات شدیدی بروز کند. رضاخان از نقشه سید برای دستگیری خودش آگاه شد و با بررسیهای لازم و طراحی یک برنامه ویژه و حسابشده، عدهای را مأمور دستگیری وزیر جنگ کرد. مأموریت با موفقیت انجام شد و مسعودخان به دست سردارسپه استعفای خود را نوشت و از کار برکنار شد. سیدضیاء هم مجبور شد هنگام ترمیم کابینهاش رضاخان را به عنوان وزیر جنگ معرفی کند. این مسئولیت در چند کابینه بعد نیز به سردار سپه واگذار شد.
۱۱- فرمانده کل قوا و پادشاهی: اعطای فرماندهی کل قوا به رضاخان، در دوره پنجم مجلس شورای ملی و جلسه عصر روز ۲۵ بهمن ۱۳۰۳ ش. مطرح و به تصویب نمایندگان مجلس رسید. از این زمان به بعد رضاخان با قدرت بیشتر راه را برای خلع قاجاریه و رسیدن به پادشاهی هموار کرد. حدود یک سال بعد مجلس با ماده واحدهای انقراض قاجاریه را اعلام کرد و حکومت موقتی را حدود قانون اساسی و قوانین موضوعه به رضاخان داد. سپس مجلس مؤسسان تشکیل شد و رسماً رضاخان پهلوی در سن ۴۸ سالگی شاه ایران شد.
*پینوشتها در سرویس تاریخ «جوان» موجود است.