ایران تاریخی دارد به درازای ۶ هزار سال و به قول بعضی ۸ هزار سال. در این مدت پادشاهانی آمدهاند و مدتی خویش را بر مردمان این دیار تحمیل کرده و رفتهاند. تمام سخن اینجاست که زمانه و کارنامه آنان را باید در روایتی ایرانی جست و نه بیگانه. مثلاً در میان روایاتی که از حکمرانان به جا مانده است، از ۲۰۰ سال پیش، نام کوروش بسی برجسته گشته است. در حالی که درباره او جز چند سنگنوشته و نیز تاریخنگاری یونانی و ایضاً پروپاگاندای یهودی، چیزی در دست نیست. اساساً بر اساس کدامین نقل و روایت ایرانی باید او را بر دیگران ترجیح داد؟ وانگهی گزارش صحیح و موثق درباره او و همگنانش در کجا آمده که بتواند راه را برای مقایسه و ترجیح ما باز کند؟ میدانیم که کوروشنگاری از تاریخنگاری یونانی و به طور مشخص هرودوت آغاز گشته است. هرودوت در توصیف کوروش، بسا صفات منفی را بدو نسبت میدهد. پرسش اینجاست که چرا تاریخنگاری جماعتی که همواره در ستیز با ایرانیان باستان بودهاند، اینگونه نزد ما جدی و موثق قلمداد میشود؟ دیگر جماعتی که بسیار سنگ کوروش را به سینه زدهاند، یهودیانند؛ قومی که از پیامدهای فتح بابل توسط وی منتفع گشتهاند. به هر روی کوروش حتی اگر واقعی هم باشد با مختصاتی که در ۲۰۰ سال اخیر بدان منضم گشته پدیدهای کاملاً نوین است و این مقدار پرداختن به او جای بسی تفکر دارد. در گفت: وشنودی که در پی میآید، قاسم تبریزی کارشناس تاریخ، به واکاوی اصالت تاریخنگاری از کوروش میپردازد.
ترجیح میدهیم که سؤال اصلی را در آغاز این گفتوشنود مطرح کنیم. آیا کوروش به شکلی که در ۵۰ سال اخیر معرفی و تبلیغ شده است، وجود خارجی دارد یا خیر؟ یک عده معتقدند که این شخصیت کاملاً ساختگی است و از اساس وجود ندارد و یک عده هم میگویند وجود دارد منتها نه به ترتیبی که معرفی میشود. کدام نظر به واقعیت نزدیک است؟
مسئله تاریخ و گذشته هر مملکت، مربوط به اهالی آن مملکت است و باید در تواریخ خود آن کشور به دنبال آن گشت. اگر دقت کنید، ما مملکتی هستیم با ۶ یا ۸ هزار سال کمتر یا بیشتر سابقه تمدنی. این مملکت در گذشته پادشاهان و سلاطینی اعم از خوب و بد، ضعیف یا قوی داشته که مدتی بر ملت مسلط بودهاند و آمدهاند و رفتهاند و از خودشان، تجربه و میراثی یا احیاناً درس عبرتی به جا گذاشتهاند. این قاعده در زمانی صادق است که ما تاریخمان را خودمان بنویسیم. کوروش در حدود ۵۷۰ سال قبل از میلاد مسیح در ایران حکومت میکرده است، اما ما جز چند خشت یا سنگنوشته، چه منابعی درباره او در اختیار داریم؟ تاریخ اندکی هم که از آن موقع درباره کشور ما باقی مانده، نوشته یونانیهاست. اگر بگوییم این ماجرا در تورات هم قید شده است، بلافاصله این سؤال پیش میآید که آیا در توراتی که خداوند بر حضرت موسی (ع) نازل کرد یا توراتی که خاخامها نوشتهاند؟ اینها نکات ظریفی هستند که باید به آنها توجه داشت. یک وقت انسان میخواهد از روی احساس و شعاری صحبت کند و یک زمانی هم هست که میخواهد متقن و مستدل بیندیشد و حکم دهد. اگر بگوییم که ماجرای کوروش در تورات آمده که بلافاصله با توجه به سیاق کتب آسمانی، درمییابیم خداوند درباره هیچ کسی با ذکر جزئیات سخن نگفته است. مثلاً ما در قرآن درباره حضرت نوح (ع) و حضرت موسی (ع) زندگینامه نداریم و فقط درباره رسالتشان صحبت شده است. حتی در مورد فرعون و نمرود، درباره ظلم و ستمشان، به طور کلی صحبتهایی شده است. در مورد ابولهب و همسرش هم جدال و درگیریشان، به اختصار آمده است. اگر تورات را خاخامها نوشته باشند که جای تأمل است که آنها بر چه اساسی نوشتهاند؟
منتها در این میان، یک ماجرای دیگر هم مطرح هست؛ چرا طی ۲۰۰ سال اخیر، مراکزی به نام شرقشناسی، ایرانشناسی، مصرشناسی، عربشناسی، هندشناسی و ترکشناسی و در انگلستان پیدا شد؟! آن هم زیر نظر امور خارجه؟ این مراکز فعالیتهایشان را بر اساس چه اهدافی شروع کردند؟ انگلستان را که نگاه میکنیم، یک کشور متجاوز است که قبل از جنگ جهانی اول، بر نیمی از دنیا سلطه استعماری داشته و هندوستان، عربستان، آفریقا و... در اختیار انگلستان بوده است. البته روسیه تزاری و فرانسه هم بر بخشیهایی از کشور تسلط داشتند...
هدف انگلستان از ایجاد این مراکز شرقشناسی و انجام تحقیقات چه بود؟
مسلماً به جز استعمار چیز دیگری نبوده است. در واقع انگلستان میخواست به مصریها بگوید که تمدن و هویت شما، همین فراعنه هستند. به سوریه و عراق بگوید تمدن شما عیلامی است و تمدن دیرینه دارید! انگلستان قصد داشت برای هر جایی، یک شناسنامه جعلی بسازد که این شناسنامه جعلی برای تغییر و خدشهدار کردن هویت سرزمینها بود. اگر انگلستان برای خودش میخواهد تاریخ بسازد، بسازد، چرا برای ما تاریخ میسازد؟ چرا به ترک و کرد و آذری میگوید: هویت شما ایرانی نیست؟ و به ما میگوید: شما، هندیها و اروپاییها آریایی هستید، ولی اعراب با آنکه با ما در یک منطقه قرار گرفتهاند هویت آریایی ندارند و ما و آنها دو قوم متضاد و متعارض هستیم! این حرکت به منظور تکیه اقوام بر نژادشان و در مقابل هم قرار دادن اقوام مختلف است. این یک شگرد استعماری است. بسیاری از جمله علامه محمد اقباللاهوری درباره این توطئه خاورشناسی و شرقشناسی مطالبی را نوشتهاند. تحقیقات مرحوم ادوارد سعید، از متفکران فلسطینی تحت عنوان شرقشناسی از کتابهای ارزندهای است که هم ماهیت استعماری مراکز شرقشناسی و هم شرقشناسان را روشن میسازد. مسلماً اینها برای در اختیار گرفتن هر جایی، طبق برنامهریزی دقیقی که تحت نظارت سیستمهای اطلاعاتی امنیتیشان بوده، وارد این عرصه شدند. بعدها هم از دانشگاهها و امروز از شبکههای ماهوارهای و سایتها و امثالهم برای تسلطشان بر دیگر فرهنگها استفاده میکنند. کارنامه غرب علیه شرق مشخص است، اما ما باید به راوی و نویسندگان تاریخ کوروش دقت کنیم و ببینیم اینها چه کسانی هستند؟ و چرا چنین تاریخی را مینویسند؟
علامه اقبال لاهوری درباره توطئه انگلستان برای تسلط بر دیگر کشورها چه میگوید؟
ایشان میگوید حرکت غرب، برای هویتزدایی مسلمین است. غربیها به مسلمانها درس ناسیونالیسم و ملیتگرایی میدهند تا امت اسلامی را در برابر هم قرار بدهند. البته این نکات را به شعر گفته است:
داد ز. افرنگ و دلاویزی افرنگ
داد از حرکت چنگیزی افرنگ
او حرکت غرب را بدتر از چنگیز میداند. میدانید که اقبال جهان غرب و اسلام را میشناسد، فیلسوف و عارف و متفکر و مصلح بزرگی است. او درک صحیحی از ماهیت استعماری غرب داشت.
غرب از چه شیوههایی برای اختلافافکنی میان ملتها استفاده میکرد؟
به عنوان نمونه مثلاً موقعی که ناپلئون برای فتح مصر به این منطقه میرود، همراه خودش ۳۰ مورخ میبرد تا تاریخ مصر را بنویسند! این مورخان وقتی برمیگردند، تمدن مصر را تمدن فراعنه اعلام میکنند. این مسئله در کتاب «تاریخ تمدن» ویل دورانت آمده است. کسی مثل طه حسین هم میگوید: هویت ما، هویت فرعون است! او در آن روزگاران تحت تاثیر تاریخنگاری استعماری فرانسه بود، اما بعدها به فرهنگ اسلامی بازگشت. همچنین میتوان از رئیس تشکیلات اطلاعاتی فرانسه به نام «دومارانش کنستانتین بوماش» هم نام برد که کتابش تحت عنوان «جنگ جهانی چهارم» چاپ شده است. او از سال ۵۲، ماهی ۵۰ هزار دلار از ساواک حقوق میگرفت که نگذارد در فرانسه چیزی علیه ایران و یکسری مطالب علیه کمونیسم نوشته شود. او در خاطراتش مینویسد: در سال ۵۲ که صدام به طرف شوروی رفته بود و از آنها اسلحه میخرید، من به مسئول «استخبارات» عراق در پاریس گفتم: میخواهم رئیس سرویس اطلاعات و امنیت عراق را ببینم. ترتیب ملاقات را برای من داد. رفتم و به او گفتم: «شما چرا اینقدر خودتان را ذلیل میکنید. تمدن شما را در خاورمیانه، هیچ کشوری ندارد. چرا میروید از شوروی اسلحه میخرید؟ بیایید از ما بخرید. شورویها وفادار نیستند». بعد میگوید: «متوجه شدم که در آن اتاق میکروفن کار گذاشتهاند و رفتم پشت پنجره و میکروفن را از کار انداختم». او کار اطلاعاتی را در شکل فرهنگی میکرد.
خودش اهل فن و بلد بوده!
بله، بعد میگوید: «گفتم که از صدام هم برای من وقت بگیر.» رفتم و به صدام هم همین حرفها را زدم و او قبول هم کرد و از آن به بعد هم با سرویس عراق کار کردیم و هم به آنها اسلحه فروختیم یا مثلاً پروفسور پوپ جاسوس سازمان سیا بود. اسنادش هم منتشر شد. مجله مطالعات تاریخی عین سند ساواک را چاپ کرد که او جاسوس سیا در ایران بوده است که این مسئله دقت میخواهد.
پوپ در ایران چه میکرد؟
پوپ پیرامون ایران باستان کار میکرد و معتقد به وجود کوروش به ترتیبی که پیشتر به آن اشاره شد، بود، اما میدانید که حرکت علمی در دانشگاهها، تنها بر اساس اسناد و منابع و مآخذ مستند صورت میگیرد. وقتی هجمه فرهنگیای شکل میگیرد، آن هم با فاصله ۲۶۰۰ و ۲۷۰۰ سال - و تازه درباره دورهای که اسناد مکتوبی از آن باقی نمانده و فقط چند سنگنوشته از آن وجود دارد- این در نهایت چه بروندادی خواهد داشت؟ به هر حال درباره ایران، از گذشته تاریخی داریم که تا به حال جاری است و فراز و نشیب هم دارد. در خلال آن، یک کوروش هم داریم...
واقعاً در تاریخ کوروشی بوده است؟
اصل بر این است که بوده. چرا انکار کنیم؟ به هر حال این فرد متعلق به این مملکت است. در زمان کوروش، این ایران باستانی که اینقدر عدهای از آن دم میزنند کجاست؟ از آسیای صغیر بگیرید تا عربستان و سوریه و لبنان و یمن، همه جزو قلمرو ایران بوده و در هر یک از این ممالک، پادشاهی بود و کوروش شاهنشاه آنها بود. اگر این سرزمین چنین وسعتی داشته چرا ما باید از عربها جدا و با آنها بد باشیم و به بهانه کوروش به آنها بد و بیراه بگوییم؟! من بگویم پانایرانیسم و او بگوید پانعربیسم! حتی اگر میخواهیم با استناد به همان قرائت از سرزمین و تاریخمان دفاع کنیم و به ایران باستان برگردیم، باید برویم عربستان و یمن و سوریه و لبنان را هم با خود همراه و همگی به این مسئله افتخار کنیم و سوریه و عربستان را هم از خودمان بدانیم.
غرب با همین شیوه به کدام فرهنگها نفوذ کرده و سبب نابودیشان شده است؟
مهاتما گاندی دو نامه دارد که حتماً آنها را بخوانید. در سال ۱۹۱۷ سازمان ملل متفق در امریکا تأسیس شده بود. مهاتما گاندی نامهای برای آنها مینویسد و میگوید: «من از مملکتی صحبت میکنم که بیش از ۷۰۰ هزار روستا دارد. در روزگاری نه چندان دور مردم اینجا زندگی آرام و راحتی داشتند و وضعیت اقتصادی آنها مطلوب بود. هنرشان هم در بافندگی و صنایع دستی به حدی بود که ماشینهای امروز هم نمیتوانند مثل آنها عمل کنند. از وقتی که پای استعمار به اینجا باز شد، از این مردم انسانهای مفلوک و بدبختی درست کردند که بیش از شش ماه در سال بیکار هستند. اینها مردان را به شرابخواری وادار کردند و از ما مردمی ذلیل درست کردند.»
ماهیت استعمار را ببینید که چگونه هویت یک ملت را تغییر میدهد. اول که آمدند، بین مسلمانان و هندوها اختلاف انداختند. آقای دکتر جواد منصوری میگفت: یک روزی سفیر حاکم هندوستان از جلوی مسجد باربری رد میشد. خبرنگارها هم بودند. نگاهی به مسجد انداخت و گفت: «اینجا روزگاری بتکده هندوها بود، عجیب است که مسجد شده است.» از فردای آن روز اختلافات و درگیری زیادی میان مسلمانها و هندوها آغاز شد. حتی در آن درگیری تعداد زیادی مسلمان کشته شدند. نهایتاً هم مسجد ویران و تبدیل به یک تکه زمین شد. اینجا هم همینطور است. آنها میخواستند اصالت را به شاه بدهند و به ما بگویند که از اینجا باید شروع کنید؛ لذا در نقد روایات تاریخی، ما باید با تیزبینی و دوراندیشی آنها را رصد کنیم. ما تاریخی داریم که در گذشته روند و سیر تحول و فراز و نشیبی داشته و از قرن چهارم تا قرن دهم، زبان فارسی زبان دوم جهان اسلام است. از طرفی بزرگان و علمای ما به عربی هم مینوشتهاند که اگر به قول جلال آلاحمد همه مطالب به فارسی بود، همه آنها در جریان مغول از بین رفته بود. نقش اندیشمندان و ادبای ایرانی در ادبیات عرب هم قابل تأمل است. در حقیقت اسلام که به ایران آمد، ما نه تنها عقب نرفتیم که شکوفا و بزرگ شدیم. از این طرف تا مرز چین رفتیم. خدا رحمت کند حجتالاسلام علی دوانی را. نقل میکرد که ما از چین (تبت) یک طلبه داشتیم که میگفت: «هر وقت ما میخواهیم مصیبت امام حسین (ع) را نقل کنیم، اوج مصیبتمان اشعار فارسی هستند.»
دوست ما مرحوم آقای هدایت علیزاده از فعالان انجمنهای اسلامی هم هر وقت به چین میرفت، یک چمدان کتابهای خطی فارسی از چین میآورد و برای اسکن به ما میداد و سپس اصل را به چین برمیگرداند. پس ما یک تمدن گسترده داریم. یک دوره استعمار هم داریم که دوره عقبافتادگی است. اینها میآیند و دوره باستان را مطرح میکنند که خودشان تدوین کردهاند. آیا این توهین به مملکت ایران نیست؟
نقش پهلوی اول و دوم در احیای پدیده کوروش را تا چه میزان جدی ارزیابی میکنید؟
سرجان ملکم با نوشتن کتاب تاریخ ایران آیین شاهنشاهی را با تعریف جدیدی مطرح کرد. یعنی بازگشت به ایران باستانی که امثال فتحعلی آخوندزاده از اعضای تشکیلات فراماسونری یا میرزا آقاخان کرمانی با بیان ازلی هم مطرح میکردند. این قضیه در مشروطه گسترش پیدا کرد با ذکر این مسئله که هویت ما ایران باستان است. انگلستان با آوردن رضاخان در حقیقت آیین شاهنشاهی را تعریف کردند و برخی روشنفکران آگاهانه و گاهی ناآگاهانه نتوانستند استبداد رضاخان را انکار کنند و اسمش را گذاشتند استبداد منور. در حقیقت اینها اصالت را از ملت، فرهنگ و تمدن و دین گرفتند و به شاه دادند و رضاخان کاریکاتور کوروش در ایران شد. در این دوره تمام شاهان ما با شعار ناسیونالیسم به کنار میروند. ناسیونالیسم هم فقط ایران است. نژادی که آریایی، زبان پارسی و سرزمین هم ایران است. در همان زمان انگلیسیها بخشی از سرزمین ما در بلوچستان را جدا کردند و به آن طرف بخشیدند. از این طرف هم خود رضاخان بخشی از خاکمان را به کمال آتاتورک واگذار کرد. ترویج این ناسیونالیسم، ما را از بدنه جهان و امت اسلام جدا کرد و روح کینه و عداوت را نسبت به ایرانیها بالا برد. با ذکر این مسائل که این افغانی است، این هندی است، این ترک است، این آذری است، این لر است، این کرد است و این عرب است، بعد آمدند و در درون این ناسیونالیسم پانایرانیسم و پانترکیسم و پانعربیسم و امثال اینها را درست کردند.
همین جریان پانناسیونالیسم ایرانی از دوره قبل از مشروطه شروع شد و امثال آخوندزاده شروع به دادن شعار تغییر خط میکردند که خط فارسی باید تبدیل به لاتین بشود. تقیزاده، میرزاآقاخان کرمانی، آخوندزاده، سعید نفیسی و.... حتی احمد کسروی کتابی به نام «زبان پاک» دارد؛ کتابی هم تحت عنوان تغییر خط هست که نویسنده آن یحیی ذکا است.
به هر صورت جریان ناسیونالیسم که از اندکی قبل از مشروطه توسط همین جریانات در تمام کشورها تحت عنوان پانترکیسم، پانعربیسم، پانآذریسم و امثالهم شروع میشود، در دوره رضاخان به صورت یک جریان حاکمیتی درمیآید. در آن زمان حرکت فرهنگی -سیاسی است. در حقیقت حاکمیت میخواهد: ۱- ناسیونالیسم را اصل قرار بدهد. ۲- باستانگرایی را ترویج کند. ۳- تجددگرایی به طرف غرب را رواج بدهد.
سرانجام این جریان در ادامه حرکتش به کجا میانجامد؟
اسلامزدایی، هویتزدایی، تقلید از غرب. کلاه پهلوی بگذارید، چون فرانسویها این شکلی هستند. کلاه لگنی بگذارید، چون فلان جا کلاه مردم این شکلی است و انواع و اقسام این نوع اقدامات. در واقع هویت ما را از اسلام و از دین جدا میکنند و به جای آن هم چیزی نمیدهند، چون هویتی ندارند که بدهند. به دولتمردان دوره پهلوی نگاه کنید؛ تقیزاده عامل انگلیس، علی دشتی عامل انگلیس، محمد فروغی که رئیس لژ فراماسونری است. باقر کاظمی فراماسون، محمد ساعد مراغهای وابسته به انگلیس، وثوقالدوله که عاقد قرارداد ۱۹۱۹ با آن رسوایی است، رئیس فرهنگستان است و احمد قوام فراماسون و. پس مملکت را رضاشاه نمیگرداند، بلکه او جاده صافکن و نماد قدرت است. مدیریت مملکت دست چه کسی است؟ یک شخصیت مستقل در میان اینها پیدا کنید. از زمان کودتا، اولین فرد در کنار رضاخان، سیدضیاالدین طباطبایی است که عامل انگلیس است و با صهیونیستها کار میکند!
البته خودش به این مسئله افتخار میکند. یک مصاحبهای کرده بود که من در سال ۴۵ آن را خواندهام. به احتمال قوی مصاحبه با مجله «سپید و سیاه» بود. در آنجا گفته بود: «ما دیدیم که انگلیسیها در اینجا قدرت دارند و آمدیم و با آنها همکاری کردیم. بالاخره مملکت باید تغییر میکرد.» خود رضاخان هم که عامل انگلیس است. مصدق که جزو مشاوران رضاخان بود هم به این مطلب اشاره میکند. حتی یحیی دولتآبادی و محمدصادق طباطبایی که رئیس مجلس شد، هم میگویند: رضاخان گاهی در جلسات میگفت که انگلیسیها مرا سر کار آوردند، ولی نمیدانستند با چه کسی طرف هستند. من آمدم که خدمت کنم. آقای عبدالحسین زرینکوب هم در کتاب «روزگاران» به انگلیسی بودن رضاخان اشاره کرده است. یکی از کسانی که در مدیریت این دوره مؤثر است اردشیر جی هست؛ جاسوس حرفهای انگلستان در ایران. او در سال ۱۲۷۲ به ایران آمد. یک وصیتنامه ۳۵ صفحهای دارد و در آن مینویسد که من سه مأموریت داشتم: ۱-کارمند سیاسی سفارت شوم. ۲- با رجال سیاسی ایران ارتباط بگیرم و به انگلستان گزارش بدهم. ۳- زرتشتیان ایران را سامان دهم. اگرچه قبل از او «مان کی جی» هم به ایران آمده بود که، چون مربوط به دوره رضاخان نمیشود به او نمیپردازیم. اردشیر جی همچنین در وصیتنامهاش نوشته که سال ۱۲۹۶ رضاخان را در قزاق خانه پیدا میکند و با او ارتباط دارد و وقتی کودتا صورت میگیرد، مشاور پنهان رضاخان بوده است. او نهایتاً در سال ۱۳۱۱ فوت میشود و پسرش شاپور ریپورتر که در آن زمان در انگلستان درس میخواند، در سال ۱۳۲۰ به ایران بر میگردد و تا ۱۳۵۷ در کنار محمدرضا پهلوی میماند. ارتشبد فردوست در خاطراتش این مطلب را مینویسد ولی در خاطرات اسدالله علم هم آمده است که در سال ۱۳۵۳ روزنامهها اعلام کردند که شاپور ریپورتر در واردات شکر ۳۰۰ میلیون تومان سوءاستفاده کرده است. وقتی این مطلب اعلام شد، شاپور ریپورتر نزد من آمد و گفت: «چرا این را نوشتهاند؟ همه دارند استفاده میکنند. چرا مال مرا نوشتهاند؟» به او گفتم: «اعلیحضرت فرمودند.» نگاهی به من کرد و گفت: «میخواهم خاطرات پدرم را چاپ کنم.» گفتم: «در این خاطرات مسائلی وجود دارد.» گفت: «به هر حال من میخواهم چاپ کنم.» علم میگوید: «رفتم و به اعلیحضرت گفتم.» اعلیحضرت گفت: «در آن خاطرات چیزهایی هست. باید ببینیم چه مطالبی را میخواهد چاپ کند.» البته آن خاطرات را ریپورتر چاپ نکرد و بالاخره به شکلی راضیاش کردند. منظور از بیان این مطالب این است که وقتی میگوییم وابسته از زبان خودمان نیست بلکه بر اساس اسناد و مدارک الیماشاءالله است. مجموعه اسناد دوره رضاشاه، ۱۶۷ هزار سند است که به جا مانده و مؤسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی آنها را چاپ میکند.
علت طرح مجدد پرستش کوروش در سالروز تولدش برای چیست؟
بعد از انقلاب زرتشتیها، مسیحیها و یهودیها همچنان در ایران هستند، منتها، چون اکثریت قریب به اتفاق مردم مسلمان بودند، حکومت جمهوری اسلامی شد. غرب تا اینجا در سه مرحله شکست خورد؛ ۱-شکست توطئه ایران باستان در پی تغییر هویت ایرانی. ۲-شکست اقتصادی، نظامی و اقتدار او در ایران، چون در دوره محمدرضا روزانه ۶ میلیون بشکه نفت فروخته میشد و معادن هم دست آنها بود و در اسناد لانه جاسوسی هم آمده که ۳۵ هزار مستشار امریکایی در ایران داشتهاند؛ البته به غیر از مستشاران انگلیسی و اسرائیلی. جریان فراماسونی، لاینز، تشکیلات روتاری، تصحیح اخلاق، گروه صلح و تشکیلات استعماری امریکایی، اسرائیلی و انگلیسی هم در ایران فعال بودند که اسنادش منتشر شده است.۳- احیای اسلام در جهان اسلام.
با پیروزی انقلاب اسلامی در ایران، در جهان اسلام خیزشی پدید آمد که مرکزیت آن در ایران بود. اینها در ابتدا از طریق احزاب، گروهکهای منافقین و امثالهم مثل حزب ایران و حزب ملت ایران و رنجبران و پیکار و چریکهای فدایی خلق فعالیتهایی کردند، اما نهایتا با شکست مواجه شدند. بعد از آن هم جنگ را شروع کردند که ملت ایران هشت سال با تمام مشکلات در مقابل آن ایستادگی کرد. بعد از آن تهاجم فرهنگی را آغاز کردند. زمینههای این کار هم در سال ۶۴ فراهم شد، اما در سال ۶۸ از طریق رادیو، دانشگاهیان و سرمقاله روزنامهها گسترش یافت که علیه قرآن، اسلام و حتی دین و روحانیت و تشیع مطالبی را منتشر کردند. از طرفی جریانسازیهای موازی از قبیل: القاعده و طالبان و داعش راه انداختند که به نام اسلام جنایاتی کنند که چهرهای خشن از اسلام به دنیا معرفی شود، اما نتوانستند در ایران نفوذ کنند لذا محاصره اقتصادی را که کارتر از سال ۵۹ شروع کرده بود، رؤسای جمهور بعدی هم ادامه دادند. این محاصره هم خیلی نتوانست کشور را از پا درآورد در نتیجه برای ادامه این جنگ جاسوسی اقتصادی را هم کلید زدند. اینها، چون دیدند که اقداماتشان جواب نداد برای هویتزدایی، بهائیت و وهابیت را فعال کردند و عرفان مادی و درویشبازی را راه انداختند و ابتذال و تباهی را به شکلهای مختلف مطرح کردند. مدتی با مطرح کردن بابک در تبریز جوانان را به آن سمت سوق دادند. حالا هم به این سمت. هر چند در این حرکت آسیبهایی وجود دارد، ولی این حرکت هم به سامان نمیرسد، چون پایه مردمی و اساس ندارد. البته این به آن معنا نیست که نادیده بگیریم بلکه باید درباره خطر ارزیابی و تحلیل داشته باشیم.
با تشکر از فرصتی که در اختیارمان قرار دادید.