«هر حیوان که از دور دیدی و ندانستی سگ و گرگ است یا آهو ببین رو به سمت مرغزار و سبزینه است یا لاشه و استخوان؟ آدمی را نیز، چون نشناسی ببین به کدام سوی میرود.» (مجالس سبعه – مولانا)
بسیاری از ما وقتی از خودشناسی سخن به میان میآید ممکن است درگیر مفاهیم انتزاعی و تعریفهای گمراهکننده شویم. در اینکه خودشناسی یک ضرورت است احتمالاً هیچ کدام از ما تردیدی در این باره نداریم. اینکه من وقتی وارد یک ساختمان میشوم مثلاً برای اینکه آن ساختمان را بخرم یا رهن کنم حق خود میدانم که تمام فضاهای آن خانه را بگردم. اگر به من بگویند «حق داری همه جای این ساختمان را بگردی، اما یک انباری یا یک اتاق هست که نمیتوانی» من حق خود میدانم که بگویم «نه! من نمیتوانم خانهای را بخرم یا رهن کنم که حق نداشته باشم یکی از فضاهای آن را نادیده بینگارم.» حالا سؤال این است که شما مهمتر هستید یا یک ساختمان؟ و آیا همه فضاهای خودم را گشتهام؟ پرسش این است که آیا من خود را خوب گشتهام؟ احتمالاً کسی تردیدی در این باره به خود راه نمیدهد که خودشناسی یعنی اینکه خودت را خوب بگردی و اینکه در سنت معرفتی و دینی ما اصطلاح سیر انفس وجود دارد به خاطر همین است. سیر انفس یعنی اینکه آیا در خودت سیاحت کردهای و خودت را آن گونه که هستی دیدهای، یا نه، فیالمثل خودت را مشتی استخوان و رگ و ریشه یافتهای؟ اما پرسش همچنان این است که: چگونه میتوان خود را خوب گشت؟
این یک پرسش بنیادین است: من روی به کدام سمت دارم؟
در آغاز این مطلب سخنی پرمغز و زیبا از مولانا آمده بود که هر حیوان که از دور دیدی و ندانستی سگ و گرگ است یا آهو، ببین رو به سمت مرغزار و سبزینه است یا لاشه و استخوان؟ آدمی را نیز، چون نشناسی ببین به کدام سو میرود. این مطلب به موجزترین شکل ممکن راه خودشناسی را به ما یاد میدهد که چگونه میتوان خود را شناخت. اگرچه کتابها و تألیفات و پژوهشها میتواند به ما کمک کند، اما در دسترسترین و موثقترین راه این است که من در همین لحظه از خود بپرسم که من رو به کدام سو دارم. به کجا دارم میروم؟ یعنی امتداد حرکتها و انتخابهای من که در اینجا دغدغهها و اندیشههای من است جهت زندگی و جهتگیری «خود» را به من نشان میدهد.
پس تو اگر میخواهی خودت را بشناسی لازم نیست که راه دوری بروی. همین حالا بایست و نگاه کن که همین اکنون دنبال چه هستی. مولانا در رباعیات خود مطلب شگفتی در این باره دارد: «تا در طلب گوهر کانی، کانی/ تا در هوس لقمه نانی، نانی/ این نکته رمز اگر بدانی، دانی/ هر چیز که در جستن آنی، آنی.»
مثل وقتی که ذائقهات را زیر نظر میگیری
پس راه درست در خودشناسی این است که من بتوانم این پرسش را مطرح کنم که من به چه سوی و سمتی میروم. این موضوع جهت درست را به من نشان میدهد. در واقع من هر لحظه اگر دقت کنم به سمت و سویی در حرکت هستم و این حرکتها به واسطه هدف و نیتی صورت میگیرد. اگر من میخواهم خود را بشناسم به واسطه سمت و سوی این حرکتها میتوانم به خودشناسی برسم. فرض کنید از من میپرسند که تو به چه غذاهایی علاقهمند هستی یا ذائقهات چگونه است. فرض کنید من تا حالا اصلاً به این موضوع فکر نکرده بودم. وقتی هم میپرسند پاسخ دقیق را نمیدانم که به فرض من شوریجات را بیشتر دوست دارم یا شیرینیجات را، غذاهای تند را بیشتر میپسندم یا غذاهایی را میخورم که تند نباشد. حجم غذایی که میخورم چقدر است، حتی اگر من پاسخ دقیق به این پرسشها را ندانم میتوانم خودم را زیر نظر بگیرم و مثلاً حالا که وقت ناهار شده و من نشستهام پای سفره یا رفتهام یک رستوران و سفارش غذا دادهام میتوانم ببینم حالا من چه غذایی را دارم میخورم. اینکه دیگر قابل انکار نیست. این یک واقعیت است. من میتوانم یک هفته و یک ماه خودم را زیر نظر بگیرم و ببینم که من بیشتر چه غذاهایی را میخورم آن وقت چرخه ذائقه من دستم میآید. میتوانم خودم را زیر نظر بگیرم و ببینم که غذایم را آرام میخورم یا تند تند.
ظهور خودشناسی کجاست؟ من کجا ظاهر میشوم؟
حال این مثال را درباره همه شئون زندگی تعمیم دهید. من کجا ظاهر میشوم؟ من در انتخابهایم ظاهر میشوم. راه خودشناسی این است که من انتخابهایم را زیر نظر بگیرم آن وقت من خودم را خواهم دید. شما وقتی به یک عکس نگاه میکنید که ظاهر شده است بلافاصله میتوانید به این پی ببرید که کسی این عکس را کادربندی کرده و از میان همه چهرهها یا مناظر، سراغ این چهره یا منظره خاص رفته است. میتوانید به این فکر کنید که چرا از این زاویه به این موضوع نگاه کرده است. از این نظر ثابت میشود که من در انتخابهایم ظاهر میشوم. همچنان که حتی اگر ندانم که ذائقه من چیست در انتخاب غذاهایم ذائقهام ظاهر میشود و میتوانم رجوع کنم به غذاهایی که میخورم و پاسخ را به صورت شفاف از انتخاب نوع غذاهایم دریافت کنم. در زندگی هم «خود من» در انتخابهایی که صورت میدهد به ظهور میرسد و اگر من درباره خودم چیزی ندانم از سمت و سو و جهت انتخابهایم میتوانم بفهمم من کیستم.
فرض کنید که من نمیدانم که یک دیندار واقعی هستم یا یک متظاهر به دینداری. کافی است رفتارهای خود را مدتی زیر نظر بگیرم و ببینم که من در طول روز چطور و با چه کیفیتی اعمال دینی را بجا میآورم. آیا دینداری را وسیلهای برای تفاخر یا خودبرتربینی قرار میدهم یا نه دینداری مرا فروتن در برابر دیگران میکند؟ آیا در اداره نماز اول وقت میخوانم، اما در خانه نماز آخر وقت، یا اصلاً نمیخوانم؟ آیا بیشتر ظواهر دین برایم مهم است یا نه رفتار دینی من عمیقتر از ظواهر است. آیا درباره اخلاق حرف میزنم یا نه رفتارهای من اخلاقی است. آیا از اینکه ببینم دیگران مرا به عنوان یک دیندار به رسمیت میشناسند دچار شادی میشوم یا اگر مرا دیندار نشناسند دچار غم میشوم یا نه من پیش از آن که به فکر عکسالعملهای دیگران باشم انتخاب کردهام که یک دیندار باشم.