بسیاری از ما ممکن است در زندگی به طور واضح و روشن با این سؤال مواجه شویم که واقعاً چرا ما آگاهیمان را زندگی نمیکنیم. مثلاً در رسانهها، کتابها و این سو و آن سو آگاهیهای خوبی در زمینه مدیریت استرس یا زندگی رضایتمحور و امثالهم میخوانیم، یا پای سخنرانیهایی با این موضوع مینشینیم. وقتی آن کتابها را میخوانیم یا محتوای رسانهای را در نظر میآوریم میبینیم که آگاهی ما در این زمینه کم نیست، اما چرا نمیتوانیم این آگاهی را به زندگی خود بیاوریم؟
به اصفهان میروید یا درباره اصفهان میدانید؟
بهترین مطالب، بهترین سخنرانیها، بهترین کتابها و محتواهای آموزشی در نهایت بیشتر از یک نشانی درست نمیتوانند باشند. بگذریم از این که در میان این همه محتوا و خوراکهای فکری، نشانیهای غلط هم کم نیست، اما حتی اگر شما به بهترین و مطلوبترین خوراکهای فکری هم دسترسی داشته باشید در نهایت آنها بیشتر از یک نشانی نخواهند بود. اما سؤال این است که آیا کسی که نشانی جایی را در دست دارد به این معناست که او در آنجاست؟ فرض کنید شما نشانی شهر اصفهان را در دست دارید، اما آیا به محض این که نشانی اصفهان در دست شما قرار گرفت به این معنی است که شما در اصفهان هستید؟ مطلب کاملاً واضح است که شما در اصفهان نیستید، اما بسیاری از ما به محض این که نشانی اصفهان در دستمان قرار میگیرد دچار این توهم میشویم که در اصفهان هستیم و بنابراین از هر گونه تلاشی برای رسیدن به اصفهان دست برمیداریم. بسیاری از ما به محض این که چند کتاب در حوزه خودشناسی و معرفت نفس میخوانیم خود را واصل میدانیم یا به محض این که به فلان معلم معنوی یا فلان مکتب روانشناسی وصل میشویم فرض ما این میشود که، چون فلان معلم معنوی به آنجا رسیده پس من هم به آنجا رسیدهام. مثل این میماند که من با یک راننده اتوبوس که هر روز مسیر تهران به اصفهان را رفت و آمد میکند طرح دوستی و رفاقت میریزم و همین دوستی باعث میشود که خود را در اصفهان بیابم و خودم را گول میزنم که همین رفاقت با راننده اصفهانی یعنی که من در اصفهان هستم. آن راننده هم میتواند مدتها درباره اصفهان با من حرف بزند، اما در حقیقت تا زمانی که من تماس واقعی با اصفهان نداشته باشم هر آنچه که «درباره اصفهان» میدانم فقط یک «درباره اصفهان» است نه «اصفهان». همین مثال را درباره آگاهی هم میتوانید تعمیم بدهید. فرق است بین کسی که «آگاه» است با کسی که «درباره آگاهی» چیزهایی میداند.
به اصل انتشار و زمانبر بودن توجه کنید
بسیاری از آدمها از این که نمیتوانند آگاهی را به زندگی خود بیاورند مأیوس میشوند، اما یأس چاره کار نیست، بلکه توجه کردن به اصل انتشار و زمانبر بودن انتشار چاره کار است. فرض کنید در بالادست زایندهرود سدی احداث شده است و به فرض این سد با اصفهان ۱۰۰ کیلومتر فاصله دارد. آیا به محض این که دهانه سد را باز کنند آب در اصفهان خواهد بود؟ یا نه ما در این جا باید متوجه اصل زمانبر بودن انتشار باشیم. وقتی آب را در بالادست اصفهان باز میکنند زمان خواهد برد که آب در بستر این رود منتشر شود و در نهایت به اصفهان برسد. اگر به کسی بگوییم من میخواهم به محض این که دهانه سد را باز کردیم زایندهرود در اصفهان باشد به این فکر و ایده ما خواهد خندید، اما چرا ما به این ایده نمیخندیم. وقتی در تماس با آگاهی قرار میگیریم میخواهیم بلافاصله آن آگاهی تمام وجود ما را دربر بگیرد و متوجه نیستیم که اگر میخواهم نور آگاهی در همه اعمال و رفتار من تابانده شود باید صبور بمانم. اگر میخواهم آگاهی را به زندگی خودم بیاورم خود را بینیاز از یادآوریهای روزانه و ساعتی و حتی دقیقهای نخواهم یافت. مثل این است که کسی میخواهد نسیم خنکی را به خانهاش بیاورد، آیا او هر روز و هر ساعت نباید با خود چک کند که آیا پنجرههای خانه باز است؟ من اگر میخواهم آگاهی را به خانه وجودم بیاورم باید مثل یک ناظر و مراقب در همه اعمال و رفتار خود حضور داشته باشم یعنی همچنان که کیفیت بازیگری در من هست کیفیت تماشاگری را هم در خود تقویت کنم.
آگاه هستم یا با آگاهی نمایش میدهم؟
یکی از موانع جدی در آگاه شدن این است که من از آگاهی، ابزار و وسیلهای برای نمایش بسازم. فرق است میان کسی که آگاه است با کسی که نمایش آگاهی را اجرا میکند. فرق است بین بازیگری که مثلاً در سریالی نقش یک پزشک را بازی میکند با کسی که واقعاً پزشک است، بنابراین فرق است بین کسی که آگاه است با کسی که میخواهد به دیگران نشان دهد که چقدر آگاه است. فرق است بین کسی که آگاهی در وجود او کار میکند تا کسی که آگاهی در او مشتی کلمه و اصطلاح و واژه، تا به واسطه آن جلوهگری و خودنمایی داشته باشد. پس من که به دنبال آگاهی هستم باید به این نگاه کنم که این آگاهی را برای چه میخواهم، یا هماکنون آن آگاهی در کجای زندگی من قرار دارد.
کل حواسم به بیرون است، یا درونم را میبینم؟
نکته مهم دیگر در این باره این است که اگر من به جد میخواهم آگاه باشم و آگاهی را به زندگیام بیاورم بیش از آن که حواسم به تضادهای رفتاری دیگران باشد باید متوجه تضادهای رفتاری خودم باشم. ما معمولاً آن قدر که درباره دیگران حساس هستیم و اشکالات و تضادهای گفتار و رفتار آنها را میبینیم حساسیت کمتری نسبت به تضادهای خود داریم. البته این حساسیت داشتن به معنای سرزنش و ملامتگری نیست. ما میتوانیم حساس باشیم، اما این حساسیت را تبدیل به سرزنش و ملامتگری نکنیم که هیچ فایدهای ندارد. این یعنی چه؟ یعنی من مراقب باشم که چه محتوایی در سر من وجود دارد، اما با آن محتوا درگیر نشوم. مراقب باشم که در این لحظه چه میکنم، اما با آنچه میکنم درگیر نشوم. اگر من این حساسیت را با حضور داشتن در تکتک لحظههایم در خود بالا ببرم در واقع آگاهی را به همه وجود و لحظههای خود کشاندهام.
نکته مهم در این باره همچنان که اشاره شد این است که من بیشتر از این که نگران جهل دیگران باشم نگران جهل خودم باشم. من بیش از آن که نگران و دلمشغول نقصهای رفتاری دیگران باشم متوجه فضای درون خود باشم، چون به تعبیر مولانا بیشتر آنچه که ما به عنوان نقص در بیرون میبینیم بازتاب نقصهای خودمان است که به صورت تصویر در دیگران فرافکنی میکنیم و از این زاویه باید گفت: اگر ما میخواهیم آگاهیمان را زندگی کنیم با مقصرتراشی و فرافکنی به جایی نخواهیم رسید. اما برای این کار لازم است که من عمیقاً وجود خود را بپذیرم و درک کنم که تا چه اندازه در انتخابهایم اختیار دارم، در آن صورت است که آگاهی به زندگی من خواهد آمد، اما هر گونه بیقراری و بیحوصلگی نتیجه عکس خواهد داد.