بسیار سفر باید تا پخته شود خامی. نمیدانم از سفرهایی بگویم که با یک لقمه نان و پنیر و دل خوش هم میگذرد یا از سفرهای گرانقیمت و برای درآوردن چشم دوست و فامیل و از طرفی یکسری سفرها با یک دوچرخه و کولهپشتی شروع میشوند و در مقابل سفرهایی که حتی با هواپیمای شخصی هم تمام نمیشوند. سفر میتواند ۸۰ روز باشد و به دور دنیا یا اینکه هشت روز باشد و به دور کشور خودمان. در هر صورت، سفر بهترین راه برای گریز از یکنواختی زندگی روزمره است. خیلی وقتها، بعد از کلی تلاش و کار و دویدن باید همه چیز را در صندوقچهای گذاشت و چند روزی در آن را باز نکرد. باید یک روزهایی را به خود اختصاص داد. خود، باارزشترین دارایی یک انسان است. اگر خسته شود، اگر از پا دربیاید و تسلیم شود دیگر چیزی برای تلاش کردن باقی نمیماند و تنها راهحل برای از نو شروع کردن مسیر، فقط سفر است. این روزها اکثر آدمها کمتر برای خود وقت میگذارند و فقط به فکر کار و آجر روی آجر گذاشتن هستند تا کاخ رؤیاهای خود را هرچه سریعتر تمام کنند، اما غافل از اینکه یک پادشاه خسته حتی اگر در زیباترین کاخ هم قرار بگیرد جانی برای لذت بردن از آن ندارد.
باید از سرعت سخت گرفتن به خود کم کنیم تا آیندهای سالمتر داشته باشیم. تا اگر گذشت و گذشته شد هرگز افسوس آن را نخوریم. بهتر است همین الان چمدان فکر خود را ببندیم و به سفر برویم. ما انسانهای این دوره و زمانه حتی در فراهم کردن اسباب آسایش خود هم نابلد هستیم. فکر میکنیم سفر باید از گرانترین نوع و عجیب و غریبترین حالت باشد. قدیمیها عجب عشقی میکردند وقتی یکشبه تصمیم میگرفتند به سفر بروند و یکساعته چمدان میبستند و راهی میشدند. اما الان یک هفته فکر میکنیم که به کجا برویم. یک هفته لباس و کفش میخریم تا در سفر بپوشیم. یک هفته خود را به در و دیوار میزنیم تا هتلی که میرویم حتماً استخر و زمین بازی کودک داشته باشد و در آخر باز هم از سفر خود ناراضی هستیم. آنقدر در تجمل و زرق و برق ماجرا غرق شدهایم که برجالعرب دوبی هم ما را راضی نمیکند. دست آخر هم تنها لذت سفر ما در چهار تا عکس خلاصه میشود. عکسهایی که شاید در آنها لب خندان داشته باشیم، اما دل خوش نداریم. دل ما خوش نیست، چون لحظهای به ذهن خود استراحت ندادهایم و تا حد ممکن حرص بهترین و بالاترین را خوردهایم. نمیدانم ما انسانها از زندگی کردن چه چیزی را آموختهایم. وقتی کار میکنیم در فکر سفر و استراحت هستیم و از کار کردن خود لذت نمیبریم و هنگام سفر هم از فکر کم بودن و بیکلاس بودن آن در امان نیستیم. البته دور از انصاف نباشیم، هستند کسانی که هنوز سادگی سفر را فراموش نکردهاند.
بعضیها به واقع جای تقدیر و تشکر دارند که هنوز اولین اصلهای انسانی زندگی کردن را فراموش نکردهاند و میدانند هرچه بام کمتر، برف هم کمتر. هرچه سفر را ساده بگیری، همانقدر هم از آن لذت خواهی برد و دغدغه فکر و حسادت و چشم درآوردن دیگران را هم نداری. اصلاً آدم سفر میرود تا آرام شود، احیا شود و پا بگیرد نه اینکه زیر بار هزینه و حرص و تجملات از پا در بیاید.
سفر یعنی چند روز با خیال راحت در دکان مغز را ببندی. سفر یعنی از راه لذت ببری و از مقصد استفاده کنی. آدمها حتی میتوانند هر روز به سفر بروند. هر روز سفر کردن اصلاً کار سختی نیست و فقط کافی است شبها اندازه نیم ساعت چشمها را ببندی و کمی به درون خودت سفر کنی. سفر کنی و کمی ناشناختههای خود را بشناسی. سفر کنی و زیباییهای خودت را لمس کنی. بس است هرچقدر به خود سخت گرفتیم. بس است هر چقدر از کاه، کوه ساختیم. خیلی راحت میتوانیم از سادهترین و کمترینها بیشترین لذت را ببریم اگر کمی نگاه خود را عوض کنیم. خیلی راحت میتوانیم همسفر خوبی برای اطرافیان خود باشیم. ما حتی بلد نیستیم در مسیر زندگی برای هم بهترین خاطرهها را بسازیم. سفر فقط راهی شدن و رفتن نیست بلکه انتخاب همسفر هم بسیار مهم است.
قدیمیها راست میگفتند که آدمها را باید در سفر شناخت. ذرهای حرف آنها را جدی نگرفتیم. اگر از سادهترین لحظههای زندگی خود شروع کنیم تا به سفر رفتن خود برسیم به وضوح میتوانیم ببینیم که چقدر به سادگی میتوانیم همسفرهای خود را بشناسیم. هر روز با کلی آدم حرف میزنیم و نشست و برخاست داریم، اما دریغ از اینکه آنها را خوب بشناسیم. بهتر نیست از خودمان بپرسیم به کجا میرویم و با چه کسی میرویم؟
۱ - آهسته و پیوسته رویم: سفر در اصل باید مفرح جان باشد نه قطعکننده زندگی. هرچقدر در زمان جلوتر میرویم نوع سفرها هم عجیبتر میشوند. وسایل حمل و نقل مدرن برای آسودهتر کردن سفر باید باشند، اما دلیل و ابزار سریعتر مردن شدهاند. سفرهای جادهای که دیگر نگو و نپرس. رانندههای گرامی آنچنان سریع حرکت میکنند انگار هرکس زودتر برسد جایزه سرعت نوبل را به او میدهند. اما نمیدانند رهرو آن است که آهسته رود، چون اگر تند رود دیگر پیوسته نمیرود. ناگهان یکجا به طور خیلی عجیب متوقف میشود و دیگر هیچ جا نمیتواند برود، چون جانی در بدن ندارد.
-۲ سبکبال راهی شویم: هیچ وقت متوجه نخواهیم شد چرا برای یک سفر دو یا سه روزه اندازه دو هفته لباس برمیداریم و هر ثانیه برای گرفتن عکس جدید باید یک دست لباس عوض کنیم. سفر رفتن همانا و چمدان بستن هم همانا. چرا باید از یک ماه قبل سفر غصه بخوریم که هیچ چیز ندارم بپوشم، در حالی که کمدهای ما از بس پر هستند دیگر در آنها بسته نمیشود. این همه عذاب دادن خود چه حاصلی دارد؟ برای همین است که آنقدر سریع پیر میشویم و از هیچ چیز لذت نمیبریم.
-۳ سفر به خیر داشته باشیم: اگر یک مقدار سطح انتظارات خود را پایین بیاوریم حتماً سفر خوب و خوشی خواهیم داشت. گاهی سفر را هم برای خود زهر میکنیم و هم برای دیگران، آنقدر که دغدغه و چشم و همچشمی ما را کور میکند، دیگر مجالی برای دیدن زیباییها و مناظر طبیعی نمیماند. باید از خود بپرسیم لذت خانواده مهمتر است یا حرف دیگران. حرف آدمهایی که حتی ذرهای زندگی ما برای آنها اهمیت ندارد و این فقط ما هستیم که عمر خود را برای بهتر از بقیه بودن تلف میکنیم. اگر بخواهید واقعگرا باشید هیچ فرقی نمیکند که با هواپیما به مسافرت بروید یا با ماشین شخصی. شاید در سرعت با هم خیلی تفاوت داشته باشند، اما تفاوت اصلی در دل خوش و نهایت استفاده از سفر مشخص میشود. اگر در کنار همسفرهای خود از سفر و راه لذت ببریم هیچ فرقی نمیکند که شام چه میخوریم و شب در کجا میخوابیم. اگر هدف ما استراحت کردن و جانی تازه کردن باشد، هیچ تفاوتی ندارد که روزی ۴۰ دست لباس عوض کنیم یا چقدر سوغاتی بخریم. شاید اگر هدفمان را تغییر دهیم کمی حالمان بهتر شود و راضیتر باشیم.