کد خبر: 924707
تاریخ انتشار: ۱۳ شهريور ۱۳۹۷ - ۰۳:۳۶
روایت «جوان» از شهید اسماعیل شعبانی در همکلامی با برادرش
بی‌تابی‌های مادرانه وجود داشت. چشم‌انتظاری همیشه بود، دلتنگی وجود داشت. مادر هر لحظه و هر روز در انتظار رسیدن خبری بود. اسماعیل فرزند نمونه خانواده بود. دوری او برای ما هم سخت بود، اما او لایق شهادت بود. در نهایت هم پیکرش در سال 72 شناسایی شد و به آغوش خانواده بازگشت
مبینا شانلو

شهید اسماعیل شعبانی بسیجی اهل کومله از توابع شهرستان لنگرود گیلان متولد اردیبهشت سال ۴۶ در شهریور سال ۶۵ که به عنوان آرپی‌جی‌زن در عملیات کربلای ۲ در منطقه حاج‌عمران حضور داشت، با تیر مستقیم دشمن بعثی به شهادت رسید. شهید اسماعیل شعبانی جزو همان ۱۱ شهیدی بود که در عملیات کربلای ۲ مفقودالاثر شدند. برای آشنایی بیشتر با این شهید گرانقدر پای صحبت‌های برادر جانبازش احمد شعبانی نشستیم که در ادامه می‌خوانید.

ابتدا از حال و هوای خانه و خانواده‌تان در دوران انقلاب و جنگ تحمیلی بگویید.
خانواده ما از قدیم مذهبی بودند. شغل پدرم کشاورزی بود و به سختی امورات زندگی آن‌ها می‌گذشت، اما پدر و مادرم در تربیت بچه‌ها خیلی اهتمام داشتند. معمولاً بچه‌ها را با خود به مسجد می‌بردند. قبل از انقلاب مسجد محل برق هم نداشت، اما با فانوس می‌رفتند. مادرم اسماعیل را خیلی دوست داشت، اسماعیل متولد ۴۶ است یعنی در دوران انقلاب نوجوان بود و تقریباً ۱۳ سال داشت، اما فرد فعالی بود. در راهپیمایی‌ها شرکت می‌کرد، اهل مسجد و عضو انجمن اسلامی بود، جنگ تحمیلی که شروع شد در حالی که دانش‌آموز بود به جبهه رفت، یعنی از سال ۶۱ تا سال ۶۵ در جبهه حضور داشت. در عملیات محرم ترکش به بدنش اصابت کرد و مجروح شد، مدتی در بیمارستان بستری شد، اما پس از بهبودی دوباره راهی جبهه شد.

ما خانواده‌ای پر رزمنده‌ای داشتیم. ابتدا اسماعیل راهی میدان شد و بعد از مدتی برادر بزرگمان همراهی‌اش کرد. در سال ۶۳ هم من برای دیدن دوره آموزشی اقدام کردم تا اینکه در عملیات کربلای ۲ در سال ۶۵ من و اسماعیل همرزم شدیم.

پس شما با برادر شهیدتان در عملیات کربلای ۲ همراه بودید؟
بله، عملیات کربلای ۲ در شهریور سال ۶۵ در منطقه حاج عمران با حضور لشکر ۱۶ قدس گیلان در غرب کشور انجام شد. قبل از آن مهدی خوش‌سیرت از فرماندهان لشکر گیلان که اهل آستانه اشرفیه است و بعداً به شهادت رسید، با بچه‌های رزمنده گیلانی که کاربلد و آشنا به فنون نظامی بودند تماس گرفت و از آن‌ها خواست تا خودشان را به منطقه برسانند. ۴۰ نفر از رزمندگان بخش کومله شهرستان لنگرود برای شرکت در عملیات راهی شدند. من و اسماعیل هم خودمان را به منطقه رساندیم. شب عملیات اسماعیل یک حال دیگری داشت. مرا در آغوش گرفت و بوسید و برایم از رفتن گفت و حلالیت طلبید و وصیت کرد. راستش را بخواهید من جدی نگرفتم و حتی خنده‌ام گرفته بود، با خود می‌گفتم داداش چه می‌گوید؟ اما بعداً فهمیدم گویا به شهدا الهام می‌شود و آن‌ها قبل از شهادت به نوعی آماده شهادت می‌شوند و واقعاً چه معامله پرسودی می‌کنند. البته اسماعیل روی مسائل معنوی هم خوب کار کرده بود، اصلاً یک حال معنوی خاصی داشت. به طلبگی علاقه‌مند بود، مدتی درس طلبگی هم خواند، جامع‌المقدمات را مطالعه می‌کرد، کتب عربی را مطالعه می‌کرد و به زبان عربی مسلط بود. اسماعیل در عین حال صبور و شجاع بود. در این عملیات من جانباز شدم و او به شهادت رسید.

اما پیکرش بعد از شهادت نیامد، مادر که به اسماعیل علاقه خاصی داشت چطور این دوران را تحمل کرد؟
بر مادرم خیلی سخت گذشت، اما این منطقه در همان عملیات ۱۱ شهید مفقودالاثر دیگر از بچه‌های بخش کومله داشت و مادرم در این قضیه تنها نبود. ولی بی‌تابی‌های مادرانه وجود داشت. چشم‌انتظاری همیشه بود، دلتنگی وجود داشت. مادر هر لحظه و هر روز در انتظار رسیدن خبری بود. اسماعیل فرزند نمونه خانواده بود. دوری او برای ما هم سخت بود، اما او لایق شهادت بود. در نهایت هم پیکرش در سال ۷۲ شناسایی شد و به آغوش خانواده بازگشت.
نظر شما
جوان آنلاين از انتشار هر گونه پيام حاوي تهمت، افترا، اظهارات غير مرتبط ، فحش، ناسزا و... معذور است
تعداد کارکتر های مجاز ( 200 )
پربازدید ها
پیشنهاد سردبیر
آخرین اخبار