کد خبر: 924348
تاریخ انتشار: ۱۰ شهريور ۱۳۹۷ - ۲۳:۴۵
خاطراتی از ایثار یک شهید در گفت‌وگوی «جوان» با جانباز احمد شعبانی
وقتی نحوه شهادت شهید علی نجفی، جانشین گردان حمزه سیدالشهدای لشکر قدس گیلان را از زبان مادرش شنیدم، بسیار کنجکاو شدم تا سراغ رزمنده‌ای بروم که شهید نجفی در لحظات آخر عملیات کربلای ۲ او را به دوش کشید.
فاطمه بیضایی
وقتی نحوه شهادت شهید علی نجفی، جانشین گردان حمزه سیدالشهدای لشکر قدس گیلان را از زبان مادرش شنیدم، بسیار کنجکاو شدم تا سراغ رزمنده‌ای بروم که شهید نجفی در لحظات آخر عملیات کربلای ۲ او را به دوش کشید. بعد از پیگیری و راهنمایی‌های مادر شهید علی نجفی به جانباز احمد شعبانی رسیدم. همان رزمنده‌ای که شهید علی نجفی در نهایت ایثار او را به عقب رساند. احمد از همرزمان شهید علی نجفی و برادر شهید اسماعیل شعبانی است که در همین عملیات و در کنار شهید علی نجفی در کربلای ۲ مفقودالاثر و پیکرش در سال ۷۲ شناسایی و تشییع شد. گفت‌وگوی ما با جانباز شعبانی را پیش رو دارید.

چند سال داشتید که وارد جنگ و جهاد شدید؟
ما خانواده‌ای پر رزمنده داشتیم. ابتدا اسماعیل راهی میدان نبرد شد و بعد از مدتی برادر بزرگمان همراهی‌اش کرد. در سال ۱۳۶۳ هم من برای گذراندن دوره‌های آموزشی اقدام کردم تا اینکه در عملیات کربلای ۲ من و اسماعیل همرزم شدیم. من جانباز شدم و اسماعیل به شهادت رسید.

ماجرای نجات شما توسط شهید نجفی چطور رقم خورد؟
در عملیات کربلای ۲ من از نیرو‌های گروه ضربت بودم که پیش از بچه‌ها وارد عملیات شدیم. همه جا سکوت محض بود. از ما خواسته شد تا نماز مغرب و عشا را نشسته بخوانیم تا دشمن متوجه حضورمان نشود. نمی‌دانستیم که عملیات لو رفته است. با آغاز عملیات بچه‌ها در معبر اول زمینگیر شدند. تازه اول کار کربلایی‌ها بود. آتش بود که روی بچه‌ها می‌ریخت. میان نیزار‌ها در حال عبور بودم که به یکباره متوجه شدم بدنم می‌سوزد. نمی‌دانم چقدر زمان برد که روی زمین افتادم.

شهید نجفی هم همراهتان بود؟
بله، شهید نجفی جانشین گردان سیدالشهدا (ع) بود. ما در این عملیات به اهداف از پیش تعیین شده دست نیافتیم. شهید نجفی در حال بازگشت از عملیات بود که گویا یکی از بچه‌ها به ایشان می‌گوید همشهری‌ات روی زمین افتاده است. اگر می‌توانی او را با خودت ببر. علی برگشت در حالی که خودش هم مجروح بود، از پشت دست من را گرفت و از معبر بالا برد. همانجا روبه‌روی بچه‌ها بالای تپه ایستاد تا یکی از بچه‌ها را راهنمایی کند که ناگهان خمپاره‌ای به ایشان خورد و پشتش کاملاً سوخت. وقتی این لحظه را دیدم حال عجیبی پیدا کردم. شهید علی نجفی چند بار یاحسین (ع) گفت و افتاد. بعد به من و بچه‌ها گفت: من را در کربلا بگذارید و بروید. منظورش این بود که من نمی‌توانم حرکت کنم. آن موقع با خودم فکر کردم احتمالاً باید قطع نخاع شده باشد که نمی‌تواند راه برود. اینجا من و علی از هم جدا شدیم و من از سرنوشت ایشان بی‌اطلاع ماندم. در همان اوضاع و احوال کشان‌کشان به راه افتادم. در مسیر هم یکی دو باری ترکش خوردم تا اینکه به جان‌پناهی رسیدم. دیگر توان راه رفتن نداشتم و بر زمین افتادم. با خودم گفتم صبح که بشود بچه‌ها به کمکم می‌آیند. دم‌دمای صبح یک لحظه که به هوش آمدم و چشمانم را باز کردم، پیکر بچه‌ها و جنازه هایشان را که روی زمین افتاده بود، دیدم. حالم خیلی بد شد. دیدن دوستان و همرزمانم در آن شرایط خیلی دشوار و تلخ بود.

کمی که جلو‌تر رفتم متأسفانه سٌر خوردم و داخل نهر آبی افتادم. ناخواسته از آب داخل نهر خوردم که نباید می‌خوردم، چون ریه‌هایم آسیب دیده بود. یکی، دو تا از بچه‌ها هم خودشان را به کنار من رسانده بودند و منتظر کمک بچه‌ها بودیم. تا جایی که می‌توانستیم خودمان چهار دست و پا حرکت می‌کردیم. دیگر نفس‌های آخر را می‌کشیدم که ناگهان بچه‌های امدادگر به کمکمان آمدند. بعد از آن به بیمارستان منتقل شدم. بعد از عملیات کربلای ۲ و بهبودی مختصر در عملیات‌هایی، چون نصر ۸، فاو و... شرکت داشتم و در آخرین عملیات جنگ یعنی عملیات مرصاد نیز حضور داشتم.

برادرتان هم در کربلای ۲ بودند. کی متوجه شهادت ایشان شدید؟
بعد از عملیات کربلای ۲، وقتی خانواده برای عیادت من به بیمارستان می‌آمدند، لباس‌های مشکی‌شان را درمی‌آورند تا من متوجه شهادت برادرم اسماعیل نشوم. در حالی که من در منطقه متوجه شهادت اسماعیل شده بودم. اسماعیل و ۱۱ نفر از همشهریانم و شهید علی نجفی در همین عملیات مفقودالاثر شدند. سال‌ها بعد پیکرشان شناسایی شد و به آغوش خانواده‌هایشان بازگشت.
نظر شما
جوان آنلاين از انتشار هر گونه پيام حاوي تهمت، افترا، اظهارات غير مرتبط ، فحش، ناسزا و... معذور است
تعداد کارکتر های مجاز ( 200 )
پربازدید ها
پیشنهاد سردبیر
آخرین اخبار