چند روز گذشته یادداشتی از حجتالاسلام رسول جعفریان استاد حوزه و دانشگاه در نقد علوم انسانی اسلامی در شبکه اجتماعی ایشان انتشار یافت که در فضای مجازی مورد بحث قرار گرفت. در این یادداشت با نقد عملکرد حکومت در چهار دهه گذشته در زمینه تولید علم آمده است: «ما پارادایم حاکم بر این ۴۰، ۳۰ سال، همین است که علوم انسانی دینی درست کنیم. این که کسی شغلش همین بوده، نباید غیر از این از او انتظار داشت. مثلاً در جایی به نام دفتر همکاری حوزه و دانشگاه یا مثلاً پژوهشگاه حوزه و دانشگاه. حالا خروجیاش چه بوده؟ کدام معضل علم انسانی را حل کرده است؟ نمیدانیم. باید دست از کلیگویی برداریم و گزاره گزاره در تک تک علومی که زیر نام کلی علوم انسانی است، بحث کنیم.»
پیرو این یادداشت دکتر حسینعلی رمضانی، استاد دانشگاه و پژوهشگر حوزه فلسفه در مطلبی اینگونه درصدد پاسخ به حجتالاسلام جعفریان برآمده است: «به نظر جناب جعفریان در عرصه مفاهیم و گزارهها غوطهور شدند و با علوم ریاضی و هندسی کمی زاویه دارند. اگر مُهر تأیید بر علوم انسانی غربزده میشود به دلیل وجود نظم مکانیکی و قوانین و قواعد حاکم بین اجزای سیستم و کلان سیستم با هسته مرکزی علم سیاست یا علم اقتصاد که بر پایه دو اصل جابهجایی قدرت و ثروت بنا نهاده شده است، میباشد. شکلدهی این سیستمها برآمده از نگاه هندسی یا همان معماری ساختارها و تعیین حدود و ثغور مفاهیمی، چون قدرت و ثروت با بهرهگیری از علم هندسه است.
این موضوع ضعف اصلی علمای ما میباشد که ذووجهین نیستند. یکی در حوزه علمیه در مفاهیم غرق شده و دیگری در دانشگاه بین اعداد و هندسه دست و پا میزند. وظیفه اصلی که دفتر همکاری حوزه و دانشگاه میبایست به عنوان یک تکلیف به آن نگاه میکرد و نکرد! همین موضوع است که فاصله بین مفاهیم را با هندسه به حداقل برساند که به نظر هنوز توفیقی حاصل نشده است.
علوم انسانی اسلامی با علوم انسانی غرب دارای زاویهای بسیار است که با دستکاری در پاسخ به سؤالات چیستی و چرایی میتوان این فاصله را کم کرد. ضمن اینکه در روش و چگونگی نیز میتوان وجوه اشتراک زیادی را بین روشهای مرسوم پاسخ به مسائل، با غرب پیدا کرد؛ مبنی بر اینکه نگاه به هستی و بحث از نظام موضوعات و عوالم باید تغییر کرده و در ادامه غایت و چرایی آنها یا بهتر بگوییم سؤال از کجا؟ به کجا؟ و در کجا؟ مطرح شود تا مانند علوم انسانی غرب منقطع از عوالم دیگر نباشد.
الغرض، فاصله علوم انسانی غرب با اسلام از زمین تا آسمان است؛ بدین معنا که در غرب انسان مرکز ثقل برخورد با پدیدهها بوده و فاعل شناسا میشود و نسبت به او تمام امور تعریف میشود و عقل و خرد خودبنیاد مبنای تشخیص، تحلیل و ارزشگذاری علوم به ویژه علوم انسانی قرار میگیرد؛ این در حالی است که در اسلام هسته و ثقل مرکزی در ارتباط با خدا و توحید تعریف میشود و انسان برای درک پدیدهها باید ابتدای امر رابطه خود را با خدا تصحیح کند و آن زمان که اهل و عبد شد و عمل صالح انجام داد و تزکیه پیشه کرد در سایه سار عقل مؤدب، حقیقت و حکمت که علوم نافع نامیده میشوند، به او عنایت خواهد شد.
ایشان در بخشی دیگر از یادداشت خود آوردهاند: «درست است که اسلام و بلاد اسلامی در برهههایی از تاریخ مسیر تمدنی را طی نموده و در سیر تمدنسازی علوم انسانی دارای جایگاه والایی است، اما پس از ۴۰ سال انقلاب به جز نقش تصویر حضرت امام (ره) و آوردن ذکر بسم الله الرحمن الرحیم روی کتابهای این علوم کاری دیگر صورت دادهایم؟! کدام یک از بزرگان و متولیان علوم انسانی در کشور هستند که در یکی از حوزههای علوم انسانی، حداقل یک نظریه که با رویکرد اسلامی قدرت تبیین پدیدهها و مصادیق آن حوزه را دارا باشد، ارائه کردهاند؟
بنده قائل هستم و بر این امر پافشاری میکنم که اسلام و منابع اسلامی چنان بحر لاینفدی است که هر چه از آن بنوشیم و بنوشانیم میل به پایان نخواهد یافت، اما مرد میدانی که قدرت و جرئت علمی داشته باشد نشانم دهید. آری امروزه با جهدهای بیتوفیقی مواجه هستیم و دلیل آن عدم قدرت و توان نظریهپردازی در علمای این عرصه میباشد و پایه این موضوع نیز در روش و پاسخ به چگونگیهاست!
غرب ابتدا روش و چگونگی برخورد با پیرامون را تعریف کرد و پس از آن به نظریهپردازی و تقلیل آن در قالب مدل اقدام کرد و به معماری و نظام خود شکلی فیزیکال بخشید. حال سؤال از جامعه علوم انسانی این است که اگر شما به دنبال اسلامیسازی علوم انسانی میباشید! بفرمایید روش شما چیست؟ آیا نظریهای که سه هویت باوری که صادق و توجیهکننده جامعه علمی باشد، تولید کردهاید؟ معیار و محک ارزیابی آن نظریه چیست؟ یا بهتر بگویم چه کسانی هستند؟
آیا شما توانستهاید پارادایمهای موجود علوم انسانی را که به عنوان علوم متعارف مطرح میباشد با بمباران سؤالات منطقی به چالش بکشانید و بحران معرفتی در آن ایجاد کنید؟ یا فقط با طرح شبه سؤالات به رد و قبول آنها اقدام میکنید؟ چه میشود جامعه علمی ما را در علوم انسانی که به امر درهم آمیختن دانشها با یکدیگر بسنده کرده و از حوزه تولید خارج و به حوزه تکثیر و نشر مایل شده است؟
بنده شاهدم در علوم سیاسی با قرار گرفتن یک مفهوم به نام ولایت که بر پایه مبانی دینی و توحیدی اسلام شکل گرفته و در نهایت در معماری سیاسی کشور تبدیل به یک ساختار و سامانه قابل لمس گردیده! چه تحول عظیمی در قواعد حاکم بر علم سیاست و مفهوم پایهای قدرت و بازی قدرت رخ داده است. این نمونهای از نظریهمند بودن دین اسلام در اصلاح رفتار انسانها در علوم انسانی بوده که باید به آن توجه شود. سیاستی دینی که وجوه ممیزه آن را با گفتمان غالب سیاسی بر جهان، میتوان کاملاً مشهود دید. این ظرفیت دین است که میتواند در ساحات مختلف انتشار یابد.
حال در عرصه اجتماع و اقتصاد چه اتفاقی قرار است رقم بخورد! نیاز به گذر زمانی هر چند طولانی دارد. به نظر با رویکرد موسسات و مراکزی که متولی امر در تحول در علوم انسانی اسلامی هستند و با تشکیل جبهه علمی و هدایت و راهبری آنها، به زودی شاهد بروز و ظهور نظریات و مدلهای کاملاً کاربردی خواهیم بود.»