این متن روایتی از همکلامی ما با دوست شهید واجد علی از شهدای لشکر زینبیون است که شمهای از زندگی این شهید را پیش رویمان قرار میدهد.
میرافضل اهل روستای بغده شهر پاراچنار است. او میگوید ۱۲ سال بیشتر نداشتم که وهابیون پدرم را شهید کردند، برای همین نتوانستم ادامه تحصیل بدهم و برای امرار معاش به ابوظبی رفتم. دو سال در ابوظبی ماندم تا چرخ زندگی خود و خانوادهام بچرخد، هشت فرزند دارم و واجد ششمین فرزند خانهام است که در ۱۲ اسفند ۷۹ به دنیا آمد. نام واجد را امام جمعه پاراچنار انتخاب کرد. میرافضل پدر شهید زندگی و شهادت فرزندش «واجد علی» را اینگونه روایت میکند: واجد در پاراچنار مشغول تحصیل بود که به یکباره درس را رها کرد و تصمیم گرفت به ایران بیاید.
زمانی که تصمیم گرفت برای دفاع از حریم اهل بیت (ع) به سوریه برود با مادرش تماس گرفت و اول از ایشان اجازه خواست. مادرش ابتدا مخالفت کرد، اما بعد از چند روز مجدداً تماس گرفت و اجازه خواست، مادر گفت: برایم سخت است تو را به جبهه جنگ بفرستم، اما از آن طرف هم اگر اجازه ندهم نمیدانم در آخرت چه جوابی به حضرت زینب (س) بدهم، آنهم وقتی که میبینم هممحلیهایم فرزندانشان را برای دفاع از اسلام فرستادهاند. چه تفاوتی میان آنها و فرزندان من وجود دارد؟ از این رو مادر راضی شد.
شش روز بعد از جلب رضایت مادر با من تماس گرفت و اذن جهاد خواست، من به ایشان گفتم باعث افتخار است که برای دفاع از حرم اهل بیت (ع) از من اجازه میخواهی در صورتی که این عزم و این اراده نیاز به اذن من ندارد. همه اینها از لطف و کرم آنان است که شما را شایسته دفاع از حرمشان میدانند. پسرم دو بار به سوریه رفت، بار اولی که رفت یک سال ماند و پس از آن در عید قربان به مرخصی آمد و حدود ۲۰ روز کنار ما بود، در این ۲۰ روز، همیشه مفاتیح در دست داشت و میخواند. قصد داشتیم برای واجد به خواستگاری برویم، اما او به مادرش گفت: من آرزوی شهادت در راه دفاع از حرم را دارم، اگر ازدواج کنم و شهید شوم همسرم در خانه تنها میماند و این درست نیست و دوباره عازم شد.
واجد علی سه ساعت قبل از شهادتش در روز ۲۸ آبان ۹۶ با مادرش تماس گرفت و گفت: عملیاتی سخت در پیش داریم، اگر من شهید شدم برایم گریه نکنید، نکند حضرت زینب (س) ناراحت شود، با بیتابیهایتان ایشان را نرنجانید. واجد علی همان روز در بوکمال سوریه به شهادت رسید.