کد خبر: 918693
تاریخ انتشار: ۰۳ مرداد ۱۳۹۷ - ۲۲:۰۲
روایت ایستادگی رزمندگان لشکر ۱۰ سیدالشهدا مقابل تیپ‌های زرهی دشمن
آخرین نیرو‌هایی که از سه راهی عقب‌نشینی کردند حدود 20 کیلومتر به طرف اهواز راندند و هیچ نیروی کمکی ندیدند. انگار همه نیرو‌های جمهوری اسلامی خلاصه شده بود به همین چند گردان نصفه و نیمه که آن‌ها هم خسته و زخمی در حال عقب‌نشینی بودند
علیرضا محمدی
حمله‌ای که بعثی‌ها پس از پذیرش قطعنامه ۵۹۸ از سوی ایران، به جبهه‌های جنوب انجام دادند، غافلگیرانه و برق آسا بود. تنها در عرض چند ساعت عراقی‌ها توانستند تانک‌هایشان را روی جاده اهواز- خرمشهر مستقر کنند و هر سنگر و خاکریزی را که سر راهشان بود، به آتش بکشند. در حالی که جبهه‌ها از کمبود نیرو رنج می‌برد، لشکر ۱۰ سیدالشهدا (ع) مأموریت گرفت تا رسیدن سایر نیروها، مقابل دشمن ایستادگی کند. حماسه‌ای در حال شکل‌گیری بود که در آن چند گردان پیاده باید در مقابل تیپ‌های زرهی بعثی‌ها ایستادگی می‌کردند. روایت تعدادی از رزمندگان لشکر ۱۰ سیدالشهدا (ع) از روز‌های تاریخی پایان جنگ را پیش‌رو دارید.

تانک‌های نو!
اولین ساعات بامداد ۳۱ تیرماه ۱۳۶۷ بود که تانک‌های عراقی باز در محور‌های کوشک و شلمچه پیدایشان شد. چهار روز قبل وقتی پیام تاریخی امام مبنی بر پذیرش قطعنامه از رادیو و تلویزیون پخش می‌شد، هیچ کس فکرش را نمی‌کرد که عراقی‌ها مثل روز اول جنگ به خوزستان لشکرکشی کنند آن هم چه حمله‌ای انگار نه انگار هشت سال از شروع جنگ گذشته است. دشمن آنقدر تانک نو و سرحال آورده بود که اندک نیرو‌های مستقر در مرز هیچ شانسی برای مقاومت نداشتند. تازه هواپیما‌های دشمن هم مرتب می‌چرخیدند و هر جنبنده‌ای را هدف قرار می‌دادند. آن روز عراقی‌ها به سرعت خودشان را به جاده اهواز- خرمشهر رساندند. حتی امکان داشت خرمشهر را محاصره کنند، اما چون به تاریکی شب رسیدند، از شبیخون رزمنده‌ها ترسیدند و موقتاً عقب کشیدند.

نام‌های جاودان
در همین شرایط بود که به لشکر ۱۰ سیدالشهدا (ع) دستور ایستادگی صادر شد. یک هفته قبل گردان‌های این لشکر در منطقه شمال غرب (حلبچه و ماووت) دفاع می‌کردند. می‌خواستند از کردستان به دوکوهه بروند که مأموریت جدید ابلاغ شد. حالا رزمنده‌های لشکر ۱۰ کجا و اردوگاه کوثر اهواز کجا! آن‌ها باید از اردوگاه دز، ۲۵۰ کیلومتر راه می‌رفتند تا خودشان را به کوثر برسانند. امکانات آنقدر محدود بود که دستور ایستادگی در برابر دشمن با پیک موتوری به نیرو‌هایی که آمادگی حداقلی داشتند اعلام شد. تاریخ باید نام تیپ چهارم حضرت زهرا (س) با گردان‌های امام حسین (ع)، امام حسن (ع)، حضرت زینب (س) و گروهان ادوات الحدید را به خاطر بسپارد. تیپ دوم عاشورا با دو گردان علی اکبر (ع) و حر هم در منطقه بود. همین چند گردان نصفه و نیمه بودند که مقابل تیپ‌های زرهی دشمن ایستادند.
اولین قدم شناسایی منطقه عملیاتی بود. در حالی که گردان‌ها به طرف کوثر می‌رفتند، هر دو فرمانده تیپ لشکر ۱۰ در تاریکی شب روی جاده اهواز- خرمشهر رفتند تا وضعیت منطقه را شناسایی کنند. از هر خودرویی که روی جاده بود، دود بلند می‌شد. همه سنگرها، استحکامات، قرارگاه‌های فرماندهی و مراکز درمانی، لجستیکی و... ایران، این طرف مرز توسط هواپیما‌ها و تانک‌های عراقی کاملاً منهدم شده بودند. بعثی‌ها این حجم از خرابی را به این دلیل ایجاد کرده بودند که صبح روز بعد (اول مرداد ۶۷) با خیال راحت‌تری راه رفته را برگردند و متصرفاتشان را کامل کنند.

اول از همه
اول از همه گردان امام حسین (ع) آماده عملیات شد. گروهان ادوات الحدید هم همراهش می‌رفت. یک گروهان از گردان امام حسین (ع) به‌علاوه گروهان الحدید که جمعاً ۱۰۰ نفر هم نمی‌شدند به عنوان جناح راست، از جاده اهواز- خرمشهر به سمت کوشک می‌رفتند. دو گروهان دیگر امام حسین (ع) هم جناح چپ را تشکیل می‌دادند که باید سوار بر اتوبوس ۳۰ کیلومتر می‌راندند تا از سه راه حسینیه به طرف مرز بروند.
بچه‌های جناح چپ وقتی به سه راه حسینیه رسیدند هوا روشن شده بود. هنوز خیلی نرانده بودند که یک کیلومتر بعد از سه راهی به دشمن برخوردند. چون جایی برای سنگر گرفتن نداشتند، برگشتند و در خود سه راهی موضع گرفتند. عراقی‌ها دست و بالشان باز بود و یک تیپ زرهی با حدود ۸۰ تانک و نفربر به مصاف رزمنده‌ها فرستادند. گلوله آر پی جی کم بود و بسیجی‌ها باید آنقدر صبر می‌کردند تا تانک‌ها به صد متری‌شان برسند. صدای شنی‌ها که به وضوح شنیده شد، اجازه شلیک صادر شد. همان اول کار هشت دستگاه تانک دشمن منهدم شدند. ۲۰ نفر کشته و ۲۵ نفر اسیر دادند و باقی فرار کردند. عراقی‌ها تانک‌هایشان را یک کیلومتر عقب بردند و درگیری در این جناح تا ساعت ۱۲ ظهر به پایان رسید. رزمنده‌های جناح چپ از سمت خرمشهر به آبادان رفتند و از آنجا به اهواز و دزفول برگشتند.

جناح کربلا
اتفاقات اصلی در جناح راست رخ می‌داد. آنجا کربلایی در پیش بود. هجوم عراقی‌ها در این محور شدیدتر و وسیع‌تر بود. بچه‌های جناح راست وقتی در تاریکی هوا به طرف کوشک رفتند، بدون آنکه با دشمن رو به رو شوند خودشان را به مرز رساندند. نماز صبح را هم در خاکریز‌های کوشک خواندند، اما سکوت منطقه شک‌برانگیز بود. با توجه به فاصله‌ای که این بچه‌ها با نیرو‌های خودی داشتند، اگر دشمن به آن‌ها حمله می‌کرد، خیلی زود مهماتشان تمام می‌شد. به همین خاطر تصمیم گرفتند به موقعیت قبلی روی جاده اهواز- خرمشهر برگردند. تا بخواهند مسیر را طی کنند، هوا کم‌کم داشت روشن می‌شد.
آفتاب که بالا آمد، تا چشم کار می‌کرد، تانک عراقی بود که مثل خرچنگ از پشت خاکریز خودشان بالا می‌آمدند و به طرف شرق پیشروی می‌کردند. بچه‌های جناح راست هنوز به سه راهی کوشک نرسیده بودند که عراقی‌ها آن‌ها را دیدند و شروع به شلیک کردند. تانک‌های دشمن آنقدر نو و سرحال بودند که سرعتشان به کامیون رزمنده‌ها می‌چربید. مسلسل چی تانک‌ها حین حرکت کامیون‌ها را می‌زدند و گرینوف چی‌های گردان هم از روی کامیون تلافی می‌کردند. یک جور درگیری متحرک شروع شده بود. تعقیب و گریزی که تا سه راهی طول کشید و، چون بچه‌های ما زودتر به آنجا رسیدند، یک حالت نعلی شکل گرفتند و به شکار تانک‌های دشمن پرداختند. عراقی‌ها هم که فکر می‌کردند آن طرف خاکریز با کلی رزمنده طرف هستند، عقب‌نشینی کردند و نیم کیلومتر دورتر موضع گرفتند.

بالگرد ضد گلوله
تا نیم ساعت اوضاع بر وفق مراد بود، تا اینکه دو خبر همه چیز را به‌هم ریخت. اول اینکه گلوله‌های آرپی جی داشت تمام می‌شد، بعد هم که صدای بالگرد عراقی‌ها از بالای سر رزمنده شنیده شد. هلی‌کوپتر که انگار ضد گلوله بود، میان شلیک بی‌امان بچه‌ها آمد و شناسایی‌اش را کرد و رفت. لابد به تانک‌های عراقی گفته بود: «خاک برسرتان! این طرف خاکریز ایرانی‌ها کلاً ۱۰۰ نفر هم نمی‌شوند» که ناگهان تانک‌ها گستاخانه شروع به مانور دادند و زمین و زمان را به توپ بستند. دیگر جای ماندن نبود. بچه‌های جناح راست همانطور که شلیک می‌کردند، سوار کامیون‌ها شدند و به طرف پادگان حمید عقب‌نشینی کردند.

سادات خمسه
در همین عقب‌نشینی جریان شهادت خمسه سادات پیش آمد. سیدصاحب محمدی، سیدعلیرضا جوزی، سیدداود طباطبایی، سیدحسین حسینی و سیدداود موسوی از نیرو‌های گروهان الحدید بودند که همراه تعداد دیگری از همرزمانشان سوار بر کامیونی قرمز رنگ در سه راهی کوشک مورد اصابت گلوله تانک عراقی‌ها قرار گرفتند. از جمع بچه‌های الحدید، فقط همین پنج بچه سید به شهادت رسیدند. همه چیز سیاه شده بود، اما نمی‌شد دست دست کرد و رزمنده‌ها باید منطقه را تخلیه می‌کردند. سریع مجروحان و شهدا را سوار یک تویوتا کردند و به طرف پادگان حمید عقب‌نشینی کردند. عراقی‌ها هم مطمئن از قدرت زرهی شان، پشت سر رزمنده‌ها سه راه کوشک را به تصرف درآوردند. خیال کوتاه آمدن هم نداشتند!

تنهای تنها!
آخرین نیرو‌هایی که از سه راهی عقب‌نشینی کردند حدود ۲۰ کیلومتر به طرف اهواز راندند و هیچ نیروی کمکی ندیدند. انگار همه نیرو‌های جمهوری اسلامی خلاصه شده بود به همین چند گردان نصفه و نیمه که آن‌ها هم خسته و زخمی در حال عقب‌نشینی بودند. تقریباً ۱۰ کیلومتر مانده به پادگان حمید، بچه‌های گردان امام حسن (ع) از راه رسیدند. می‌دانستند که دشمن خیلی دور نیست و فقط یک ساعت وقت دارند تا سنگر بگیرند. بچه‌های امام حسن (ع) می‌خواستند خودشان را به مقر تخلیه شده ارتش در ۵۰۰ متری شرق جاده اهواز- خرمشهر برسانند و تا می‌توانند جلوی سرعت پیشروی تانک‌ها را بگیرند.

در محاصره دشمن
چون منطقه رمل و خاک بود، کامیون‌ها نمی‌توانستند به حرکتشان ادامه دهند. نیرو‌ها را تخلیه کردند. بچه‌های گردان امام حسن (ع) با پای پیاده و دسته جمعی به طرف خاکریز‌ها شروع به دویدن کردند. یک سوم گردان به خاکریز‌ها رسیده بود و هنوز مابقی در حال دویدن بودند که واحد‌های زرهی دشمن از راه رسیدند. تعداد تانک‌های عراقی به قدری زیاد بود که کل منطقه را پوشاندند. گردانی که هنوز جاگیر نشده بود و بچه‌هایش به شرایط منطقه توجیه نشده بودند، در انبوه گلوله‌های توپ و رگبار مسلسل دشمن گیر افتادند. عقربه‌های ساعت که به ۱۱ ظهر اول مردادماه ۶۷ رسید، خیلی از بچه‌های گردان امام حسن (ع) به شهادت رسیده بودند. حاج جواد ابوطالبی فرمانده گردان سه تا گلوله خورده و کنار جاده آسفالته افتاده بود. باقی نیروهایش هم کمی آن طرف‌تر در محاصره دشمن قتل عام می‌شدند...

به طرف حمید
تانک‌های دشمن هر لحظه بیشتر و بیشتر می‌شدند، وقتی خیالشان از گردان امام حسن (ع) راحت شد، به طرف پادگان حمید آرایش گرفتند. آنجا بچه‌های گردان زینب (س) به صورت نیم دایره مستقر شده و انتظارشان را می‌کشیدند. فرمانده تیپ دستور داده بود حمید نباید سقوط کند. نزدیک ساعت ۲ رزمنده‌های گردان زینب، بدون اینکه پلک بزنند، چشم به جاده دوخته و منتظر رسیدن پیشقراول تانک‌های دشمن بودند، اما در حالی که شلیک چهار لول‌های عراقی خبر از آمدنشان می‌داد، فرمانده تیپ دستور داد بچه‌های زینب (س) به صورت پلکانی به طرف جنگل‌های بین حمید و اهواز عقب‌نشینی کنند. فرمانده بیم داشت داستان کربلای گردان امام حسن (ع) اینجا هم تکرار شود.
رزمندگان پلکانی عقب می‌نشستند و هنگام عقب‌نشینی شهید هم می‌دادند. حتی پیکی که قرار بود خبر عقب‌نشینی را به گروهان‌ها اطلاع بدهد، شهید شد و بچه‌های دسته‌ای که از عقب‌نشینی بی‌خبر ماندند، اغلب شهید یا اسیر شدند، اما تنها راه مقابله با تانک‌ها، پخش شدن نیرو‌ها در جنگل و مقاومت در برابر دشمن بود. فقط اینطور می‌شد جلوی این لشکر گستاخ تانک را گرفت، شاید سایر نیرو‌ها از راه می‌رسیدند و فرجی حاصل می‌شد.
ناگهان اتفاقی که بچه‌ها انتظارش را می‌کشیدند افتاد. از طرف بلندی‌ها گلوله‌های آرپی جی به طرف تانک‌های دشمن شلیک شد. بالاخره گردان علی اکبر (ع) خودش را به منطقه رسانده بود. پشت سرش هم کلی نیروی بسیجی داوطلب اهوازی از راه رسیدند. رزمنده‌ها سازماندهی شده و نشده با هر چه که دستشان بود به دشمن حمله کردند. نزدیک ساعت ۴ عصر اول مردادماه ۱۳۶۷، ورق کاملاً برگشت. جنگ برای دشمن مغلوبه شده بود. تانک‌های عراقی هنگام عقب‌نشینی مورد اصابت قرار می‌گرفتند و منهدم می‌شدند. رزمنده‌ها، عراقی‌ها را تا خود مرز تعقیب کردند. پوزه دشمن حسابی به خاک مالیده شده بود. اگر امام اجازه می‌داد، حتی می‌شد به طرف بصره هم پیشروی کرد!
نظر شما
جوان آنلاين از انتشار هر گونه پيام حاوي تهمت، افترا، اظهارات غير مرتبط ، فحش، ناسزا و... معذور است
تعداد کارکتر های مجاز ( 200 )
پربازدید ها
پیشنهاد سردبیر
آخرین اخبار