کد خبر: 917651
تاریخ انتشار: ۲۶ تير ۱۳۹۷ - ۲۲:۰۱
روایت یک تجربه از زندگی مشترک
هر زندگی‌ای با چیزی شیرین می‌شود که ممکن است با زندگی دیگری متفاوت باشد. پول هر جا و در هر موقعیتی که دست آدم باشد، می‌تواند کام زندگی را شیرین کند، ولی این به این معنی نیست که تنها شیرین‌کننده زندگی‌ها پول است.
مینا نگارنده
دراین‌باره که پول زندگی را شیرین‌تر می‌کند یا دانش و خرد، شاید بتوان این را گفت که هر زندگی‌ای با چیزی شیرین می‌شود که ممکن است با زندگی دیگری متفاوت باشد. پول هر جا و در هر موقعیتی که دست آدم باشد، می‌تواند کام زندگی را شیرین کند ولی این به این معنی نیست که تنها شیرین‌کننده زندگی‌ها پول است. این را وقتی فهمیدم که به درد دل دوستان توجه کردم، کتاب‌های زیادی دراین‌باره خواندم و از نزدیک به زندگی آشنایان و نزدیکانم بیشتر توجه کردم. این توجه از روی فضولی و به دست آوردن اطلاعات شخصی نبود، بیشتر از روی پیدا کردن پاسخ و روشن شدن راهی برای درستی راه زندگی خودم بود.

یکی از دوستانم که سال‌ها او را می‌شناسم چند سال پیش از همسرش جدا شد. دوست من در زمان زندگی زناشویی خود، نیاز مالی احساس نمی‌کرد و از نظر مالی مشکلی نداشت. بر حسب مشکلاتی که بین او و همسرش پیش آمده بود چاره‌ای جز طلاق نداشت. برای همین ناچار شد در تنهایی و بدون حمایت خانواده یا شخص دیگری به زندگی ادامه دهد. دوست من در طول سال‌های جدایی خواستگاران زیادی داشت ولی به دلیل تجربیات تلخش از گذشته، نمی‌توانست تصمیم درستی برای انتخاب دوباره بگیرد، تا اینکه به دلیل فشار‌های متعددی که از سوی خانواده بر او وارد می‌شد تصمیم گرفت تا شخصی را برای ادامه راه زندگی برگزیند.
او با تجربیاتش، معیار‌های مهم‌تر و تازه‌تری برای خودش پیدا کرده بود که انتخابش را سخت‌تر می‌کرد. تا اینکه مردی را که به آن معیار‌ها نزدیک‌تر بود انتخاب کرد و زندگی تازه‌اش را شروع کرد. این مرد از نظر مالی موقعیت ضعیفی داشت و درواقع مخارج اصلی زندگی را دوست من تأمین می‌کرد. دوست من در گذشته با مردی که از زیر مسئولیت مخارج خانه شانه خالی کند زندگی نکرده بود برای همین سختی این مسئله را درک نمی‌کرد و درواقع به آن نیندیشیده بود. شاید یکی از نکاتی که دوستم در اولویت‌هایش به آن توجهی نداشت، شرایط مالی بود که در زندگی تازه، کار دستش داد.
دوست من با ورود به زندگی مشترک متوجه شد که مرد زندگی‌اش نه تنها تکیه‌گاه مالی او نیست که بار تازه‌ای هم بر دوش او گذاشته است. این مرد به بهانه اینکه می‌خواهد دوستم زندگی راحتی داشته باشد و راحتی‌هایش به هم نخورد، از او خواسته بود که در خانه شخصی دوستم زندگی کنند. دوستم هم که دنیا را از نگاه خودش می‌دید، این پیشنهاد مرد را دوستانه و از روی حسن نیت تلقی کرده و پذیرفته بود.
به گفته دوستم موضوع به همین جا ختم نشد و پس از زندگی مشترک اوضاع بدی پیش آمد. مرد که مغازه‌ای برای خودش داشت، از کسادی بازار ناله می‌کرد و مرتب بهانه می‌آورد که نمی‌تواند پولی برای مخارج زندگی دربیاورد و کرایه مغازه‌اش را هم به زور درمی‌آورد. این مرد نه تنها از زیر بار مسئولیت تأمین مخارج خانه شانه خالی می‌کرد که به خاطر سختی‌ها بداخلاق هم می‌شد و محبتی به همسرش نشان نمی‌داد. دوست من مخارج خودش را هم با تلاش درمی‌آورد و حالا باید زندگی یک مرد را هم تأمین می‌کرد. دوستم در مخمصه بدی گیر افتاده بود. احساس می‌کرد گرفتار شده است. این را وقتی بیشتر فهمید که بر حسب پیشامدی دریافت که اتفاقاً مرد زندگی‌اش برای خود پس‌اندازی دارد و هر ماه هم برای روز مبادا مبلغی به آن می‌افزاید. دوست من از دروغگویی همسرش رنجید و ناامید و افسرده آن مرد را ترک کرد. او که دید مرد دست از روش خود برنمی‌دارد، ناچار شد طلاق دیگری در شناسنامه خود ثبت کند. دیگر حسابی رنجیده‌خاطر و ناامید بود. گریه می‌کرد و با افسردگی می‌جنگید. دلش می‌خواست بداند اشکال کار کجاست.
مدتی گذشت، حدود دو، سه سال. دوستم کم‌کم حال بهتری پیدا کرد و دیگر به مردانی که برای تشکیل خانواده به سراغش می‌آمدند توجه بیشتری نشان می‌داد. او دیگر به این هم فکر می‌کرد که آیا برای زندگی خود مردی را انتخاب کند که از نظر مالی درآمد کافی داشته باشد یا خیر؟ درواقع یکی دیگر از معیار‌های او برای انتخاب همسر داشتن پول و ثروت مرد شده بود. او همچنان زندگی‌اش را اداره می‌کرد و با تنهایی شب و روزش را می‌گذراند تا اینکه با مردی آشنا شد. به اصرار خانواده و نزدیکان به نامزدی مرد درآمد. این مرد جوان بسیار سختکوش و مسئولیت‌پذیر بود. روزی که به خواستگاری دوست من آمد، به او گفت که یک واحد آپارتمان در یکی از ارزان‌قیمت‌ترین نقاط کشور دارد. برای درآوردن مخارج زندگی هم پروژه‌های تحقیقاتی می‌پذیرد. جوان از روز نخست، صادقانه شرایطش را به دوستم گفت. صداقت او بر دل دوستم و خانواده‌اش نشست و این‌بار برای شناخت بیشتر برای مدتی با او نامزد کرد. دوستم پس از این نامزدی حال و هوایی داشت که تا به آن روز در او ندیده بودم. او که در پایتخت کشور و در منطقه‌ای نسبتاً مرفه‌نشین زندگی می‌کرد، در کنار نامزدش به دگرگونی‌هایی رسیده بود که تنها می‌شد کمی از آن را درک کرد. دوستم می‌گفت: وقتی برای نخستین بار با نامزدم به خانه‌اش در همان مکان ارزان‌قیمت شهر رفتم و با او ساعت‌ها درباره زندگی آینده و مسائل اجتماعی روز و چیز‌های مختلف حرف زدم، نتوانستم بفهمم که چند ساعت را روی آن کاناپه ساده نشسته‌ام. وقتی مادرم از روی نگرانی مادرانه به گوشی همراهم زنگ زد تا حالم را بپرسد، فهمیدم که ساعت چند شده است. خورشید پایین آمده و پشت زمین‌های بی‌آب و علف مجتمع‌های اطراف، به غروب نشسته بود. آن روز درک کردم که در زندگی چه چیزی مهم است. آن روز با تمام وجود دریافتم که هیچ مرد ثروتمند یا حتی دانشمندی نمی‌توانست من را تا آن اندازه خوشحال کند. آن روز معنی آرامش را در آن خانه دریافتم. نامزدم سفره ساده‌ای از دستپخت خودش را برایم پهن کرد و با متانت، آرامش و بزرگواری‌ای که درونش بود، چنان آرامشی را به من هدیه کرد که تا به آن روز ندیده بودم. آن روز فهمیدم که یک عمر به دنبال این احساس بودم که دیگر آن راپیدا کردم. از آن ماجرا چند سالی می‌گذرد و دوست من و آن مرد هم‌اکنون دارای پسری هفت ساله هستند. او هنوز هم در همان آپارتمان زندگی می‌کند. چمنزار‌ها جای زمین‌های خشک آنجا را گرفته است و همچنان از آرامشی که در زندگی‌اش و در کنار آن مرد دارد، لذت می‌برد.
نظر شما
جوان آنلاين از انتشار هر گونه پيام حاوي تهمت، افترا، اظهارات غير مرتبط ، فحش، ناسزا و... معذور است
تعداد کارکتر های مجاز ( 200 )
پربازدید ها
پیشنهاد سردبیر
آخرین اخبار