تفسیر و ارائه تحلیل از ماهیت هستی و عوالم موجود، همواره از مسائل مهم و مورد بحث در فلسفه اسلامی بودهاند. فلاسفه با نظر به چارچوب مباحث فلسفی و البته با پیشینه اعتقادات اسلامی، به تشکیک در انحصار حقیقت عالم در مادیات و محسوسات نموده و ظن بر وجود عوالمی دیگر بردند که برتر از عالم موجود هستند و عالم محسوس در آنها احاطه شده است.
طبعاً وجود یا رد وجود چنین عالمی در درجه اول، مرزی پررنگ میان فلاسفه اسلامی و فلاسفه غیراسلامی ماتریالیست است چراکه در فلسفه الهی و اسلامی اعتقاد به چنین عالمی ورای عالم ماده، جزو نخستین مواردی است که آنان بالاتفاق درصدد اثبات عقلانی آن برآمدهاند، ضمن اینکه به صرف وجود عالمی غیرمادی بسنده ننموده و با توصیف ویژگیها و خواص آن، احاطه و تسلطش بر عالم مادی را مورد اشاره قرار دادهاند. این در حالی است که بسیاری از فلاسفه غیر اسلامی گزارهای نظیر «حقیقت عالم همان طبیعت است» را مبنای هستیشناسی خود قرار داده و مسیر خود را از فلاسفه موحد جدا میکنند. تشریح عوالم فراتر از عالم ماده توسط فلاسفه مسلمان نشان میدهد که آنان چنین عالم مادی را صرفاً یکی از چند حقیقت وجودی در میان عوالم موجود میدانند که از قضا در پایینترین درجه نسبت به سایرین است و حرکت ذات مادی در جهت استخلاص از این عالم و نیل به مراتب بالاتر وجودی است.
عالم ماده، خاستگاه نقص و عدم
جهان قابل ادراک با ابزار حسی، در نظرگاه فلاسفه پایینترین جایگاه را در بین مراتب وجودی تشکیل میدهد. مهمترین تمایز عالم ماده با سایر عوالم همانگونه که از اسمش پیداست، وابستگی صور جوهری متحرک در این عالم به ماده است؛ چه در مقام ذات و چه در افعال. هر جوهری در این عالم در صورتی پدید میآید که نخست به صورت بالقوه استعداد در ماده برای پذیرش یک صورت مشخص به وجود آید. کمال در عالم مادی بطئی و در صورتی است که انتظامی در مسیر کمالش به وجود نیاید چراکه عقول مادی ذاتاً در تعارض و کشمکش با یکدیگر هستند و این استعداد ماده است که تعیین میکند چه درجهای از کمال نصیبش شود. پس جوهر در عالم ماده همواره در تحرک و دگرگونی است و غایت کمالی که این حرکت جوهری به دنبال آن است، رسیدن به تجرد است.
عالم ماده سرشار از نقص و عدم است. یکی از دلایلی که مرتبه وجودی این عالم را پایین آورده، وجود پراکندگی و گسستگی چقدر زمان و در چه مکان است. در تعریف موجود مادی، آن را بر خلاف موجودات مثالی و عقلی، وجودی میدانند که همه افزایش را نمیتوان متحد کرد و در یک جا جمع نمود، در حالی که در سایر عوالم چنین پراکندگی و گسستگی معنا ندارد و اتحاد وجودی در میان اجزای عالم عقول به صورت مطلق وجود دارد.
عالم ماده که در تعابیر فلسفی گاه از آن با عنوان عالم ناسوت، مرکبات یا طبیعت نیز نام برده میشود در واقع همان زیستگاه امروز بیشتر است که پس از هبوط آدمی در آن روزگار میگذراند. ویژگی اصلی این عالم که آن را در مقام ضعف قرار میدهد، محدودیت در زمان و مکان است البته ویژگی من تازه عالم ناسوت که برگرفته از همین نقایص و ضعفهاست، حرکت جوهری همه موجودات این عالم به سوی کمال است که در سایر عوالم میتواند به فعلیت برسد.
عالم عقل
عالم عقل نظرگاه فلسفه عالمیست که هم در ذات به هم مقام فعل مجرد از ماده و آثار آن که از دیگر عالمها برتر و قویتر و مقدم بر هر یک از آنهاست. در واقع این عالم نزدیکترین به مبدأ نخستین آفرینش است، چون که مظهر کمال و تام بودن اختیار در فعلیت در این عالم وجود دارد. وجود این عالم نزدیکترین وجود پس از واجبالوجود است. موضوع قدیم یا حادث بودن عالم از عالم عقول شروع میشود و فلاسفهای که معتقد به قدیمی بودن عالم هستند در واقع منظورشان حقیقت همین عالم است که از نظر حدوث همانند ذات حق قدیم است، اما باری تعالی خالق این قدیم محسوب میشود. در این عالم از این حیث محدودیت زمانی و مکانی راه ندارد و تنها به محدودههای امکانی (مخلوق بودن) تحدید شده است وگرنه هیچ یک از اندازهها و حدودی که در عوالم مادون برقرار است در آن راه ندارد. پس این قرابت عالم عقول به ذات حق سبب تفضل و برتری آن بر همه عوالم دیگر میشود.
منشأ شکلگیری همه موجودات عالم ماده را نیز میتوان به تبع همین برتری عالم عقول نسبت داد. در عالم عقول موجود است که بروز معلولهای متکثر متعدد را از وحدت موجود در آن عالم ممکن میسازد. در اینجا فلاسفه اسلامی اختلافاتی در زمینه نحوه منشأ گرفتن عالم مادی از عالم عبور دارند. در فلسفه مشاء اعتقاد بر این است که جهات مختلف در عالم عقول خود سازنده مراتب دیگری از عقل هستند که این توالی عقول سبب شکلگیری بدون واسطه موجودات در عوالم مادون عالم عقل میشوند. به عبارتی کثرتی بر اساس توالی عقول شکل میگیرد که منتهی به عالم ماده میشود و نیازی ندارد تا عالم دیگری به عنوان واسطه به خلق عالم ماده از عالم عقل منجر گردد.
ابنسینا در خصوص عقول به مراتب ده گانهای اشاره کرده است که عالم طبیعت را متصل به آخرین حلقه سلسله عقول، یعنی همان عقل فعال از طریق سلسله ارتباطات طولی نسبت میدهد، اما به معقولی هم اشاره میکند که بین آنها رابطه طولی علت و معلولی برقرار نیست و هر یک از این عقول، ما به ازایی در عالم ماده دارند و در واقع تدبیر آن را در دست دارند.
موجود مجرد اهتمام و عنایت تام به افراد مادی نوع خودش دارد و به واسطه صورت نوعی خودش امور آنها را تدبیر میکند و با حرکت جوهری که در آنها پدید میآورد قوا و استعدادهای آنها را به فعلیت میرساند و این نظر را پذیرفته است.
این عقول همعرض در اصطلاح فلاسفه با «مثل افلاطونی» نیز یاد میشوند.
عالم عقول که از آن با عناوینی، چون عالم تجرد نیز یاد شده است، به اعتقاد فلاسفه قرابت مفهومی با انشای الهی دارد و بنا به تعبیری این عالم مظهر تجلی اسما و جلوهگاه آن به حساب میآید.
عالم مثال
در میانه عالم عقل و عالم ماده که مرز محسوس و مجرد است، به زعم گروهی از فلاسفه و البته عرفای اسلامی، به مرزی به نام عالم مثال میرسیم. مهمترین ویژگی این عالم، تجرد برزخی آن است. با تدمل در ماهیت سه گونه ادراک متناظر با هر یک از این عوالم، میتوان به ماهیت عالم مثال بهتر پی برد. در ادراک مربوط به عالم ماده، از شکل و خصوصیات مربوط به هر شئ میتوان به ادراک آن محسوس نائل آمد. گرچه در این وضعیت، جسم بودن و مادیت، مؤثر نیست. همچنین در ادراک عقلی، همه آنچه جسم مورد نیازش هست، وجود دارد و قابل درک است، گرچه نه از جسمیت و نه از مادیت خبری نیست و نه اثری میتوان از ابعادی نظیر، شکل و رنگ آن یافت.
فلاسفه مسلمان گونه سومی برای ادراک لحاظ میکنند که ادراک تخیلی یا مثالی است. برزخی بودن این ادراک از این حیث است. این ادراک، مشابه خیال و تصور آدمی است و ملاصدرا در خصوص نسبت ادراک و عوالم به بحثهای متعددی پرداخته که بحث در خصوص خیال و عوالم آن در این زمره است. همین ادراکات از نظر این دسته فلاسفه دلالت بر وجود عالمی دارد که نمیتوان آن را در زمره هیچ یک از دو عالم ماده یا عقل آورد.
به عبارتی در سیر نزولی از عوالم فوقانی، نخست باید به عالم عقل اشاره نمود که موجودات آن ویژگی تجرد مطلق را دارا هستند. گرچه موجودات حاضر در عالم عقل حقیقت همه مراتب نازلتر از خود را دارند، اما در خود اثری از بعد و ماده و اندازه ندارند. در عالم میانی یا مثال اما، شکل و اندازه و رنگها معنی دارند، اما فاقد محدودیتهای جسمی عالم مادهاند. در واقع عالم مثال که در اصطلاح فلاسفه با نامهایی، چون «برزخ» نیز به کار رفته است، حائلی است میان دو عالم که برخی از صفات عالم ماده و برخی صفات عالم عقل را در خود دارد.
عالم مثال را البته همه فلاسفه شیعه مورد تأیید قرار نمیدهند، چراکه پیش فرض وجود چنین عالمی و اعتقاد به موجوداتی مثالی آن است که تحقق صور جسمانی با ویژگیهای خود بدون نیاز به ماده ممکن باشد. ابنسینا با توجه به مبانی فلسفی خود و برخی براهین میکوشد تا بر این عقیده پابفشارد که عاری نمودن صورت از ماده و تلبس آن با اشکال و اندازهها، در غیاب حضور ماده، محالی عقلانی است.
رابطه سه عالم
بنا بر اعتقاد اغلب فلاسفه مسلمان رابطهای که میان سه عالم فوقالذکر برقرار میشود، رابطهای است طولی. در واقع عالم عقول را حقیقت و بطن عالم مثال میدانند و عالم مثال را حقیقتی میدانند که از عالم ماده برخاسته است. باید توجه داشت عالم مثال و عالم عقل که فراتر و حقیقت عالم ماده هستند؛ خودشان داخل ماده یا خارج آن نیستند. چراکه واژگان داخل و خارج خود از مشخصات عالم مادی هستند و در ساحتهای بالاتر کاربرد ندارند. همانگونه که قوه خیال و قوه عقل آدمی را نه میتوان در داخل بدن انسان تصور کرد و نه در خارج آن؛ یا همانطور که معنی یک واژه را نمیتوان محیط یا محاط بر لفظ آن واژه دانست. امیرالمؤمنین (ع) نیز روایتی دارند که به همین مسئله اشاره دارد: «الارواح فیالجسد کالمعنی فیاللفظ» روح در جسد به مثابه معنی در لفظ است.
نکته دیگر در خصوص این سه عالم، عدم حصر عقلی این ترتیب و شمارش است. بدین معنی که کسی مدعی نشده است تعداد عوالم موجود در حقیقت هستی، همین سه مورد است و جز آن نیست. حتی ممکن است عوالم دیگری موجود باشد که فراتر از عالم عقول باشد، اما آنچه حصر عقلی میسازد، تقسیمبندی علوم به دوگانه عوالم مادی و عوالم غیرمادی است. در میان فلاسفه نیز عوالم گوناگون برشمرده شده است و حتی برخی اهل تفلسف موضوع عوالم چهارگانه (عالم جبروت، عالم لاهوت، عالم ناسوت و عالم ملکوت) را در مباحث خود به میان آوردهاند.
همچنین در میان روایات، شواهدی مبنی بر تقریب نگاه شیعه به مسئله حقیقت عالم و عوالم ثلاث وجود دارد. یکی از مهمترین آنها روایتی از امام صادق (ع) است: «انّ اللَّه عزّ و جلّ خلق ملکه على مثال ملکوته، و اسّس ملکوته على مثال جبروته لیستدلّ بملکه على ملکوته و بملکوته على جبروته.» همانا خداوند عزّوجل عالم ملک خویش را به سان ملکوتش آفرید و ملکوتش را به سان جبروتش تأسیس نمود تا با ملکش بر ملکوتش و با ملکوتش بر جبروتش استدلال کند.
بسیاری فلاسفه معتقدند عالم ملک در این روایت قابل تطبیق با عالم ماده، عالم ملکوت منطبق با عالم مثال و عالم جبروت همان عالم عقل است.