کد خبر: 913358
تاریخ انتشار: ۳۰ خرداد ۱۳۹۷ - ۰۹:۵۲
خانواده شهدای فاجعه گلستان هفتم از داغ بر دل نشسته شان می گویند
حکم قصاص محمدرضا ثلاث باباجانی، عامل شهادت سه مامور نیروی انتظامی سحرگاه 28 خرداد 97 پس از پنج ماه از حادثه گلستان هفتم اجرا شد.

جوان آنلاین: حکم قصاص محمدرضا ثلاث باباجانی، عامل شهادت سه مامور نیروی انتظامی سحرگاه 28 خرداد 97 پس از پنج ماه از حادثه گلستان هفتم اجرا شد. محمد ثلاث در پی تجمع غیرقانونی آشوبگران در گلستان هفتم خیابان پاسداران، با راندن اتوبوس به سمت ماموران نیروی انتظامی آنان را هدف تهاجم عمدی خود قرار داده که منتهی به شهادت سه نفر از ماموران نیروی انتظامی شد. ثلاث در جریان تحقیقات، ضمن اقرار به عمدی بودن اقدام خود، راندن و هدایت اتوبوس به سمت ماموران ناجا را به دلیل عصبانیت و خشم اعلام کرده است. در این میان برخی مدعیان روشنفکری و همچنین وکیل این متهم سعی داشتند تا با راه‌اندازی کمپین‌هایی از اعدام این فرد جلوگیری کنند و در این بین به تنها چیزی که توجه نکردند، این بود که محمد ثلاث خود به جرمش اعتراف کرده است و آنها دارند برای هیچ تلاش می‌کنند. اگر قرار باشد برای هر مجرمی که محکوم به اعدام است، کمپین‌هایی با هدف رهایی متهم از اعدام راه‌اندازی شود، دیگر سنگ روی سنگ بند نمی‌شود و هر فرد خلافکاری به‌راحتی به اعمال خلافکارانه خود ادامه می‌دهد و خیالش هم راحت است که اگر جرم بزرگی مرتکب شود، می‌تواند با تحت تاثیر قرار دادن احساسات و عواطف مردم از اجرای حکم فرار کند.  

آتنا فرقدانی از محکومان حوادث سال 88 هم در ارتباط با اظهارات و مواضع زینب طاهری،وکیل« محمد ثلاث» گفته است: «حتما به خاطر دارید زمانی که به شما وکالت داده بودم حتی یک بار در دادگاه برای مطالعه‌ پرونده‌ من مراجعه نکردید و مانند بسیاری از وکلای دیگر برای خانواده‌ام پیغام فرستادید که اگر آتنا در دادگاه از قاضی صلواتی درخواست بخشش و توبه کند، حضور می‌یابید اما در غیر این صورت خیر!»

خانواده‌های شهدای نیروی انتظامی که فرزندانش به خاطر رفتار اشتباه محمد ثلاث شهید شده‌اند، می‌گویند: «آیا لحظه‌ای که داشت با ماشین از روی فرزند ما رد می‌شد به صدای خرد شدن استخوان‌های آدم‌ها زیر چرخ ماشینش گوش می‌داد؟ مگر ثلاث به فرزندان ما رحم کرد که حالا خودش و وکیلش به دنبال دل رحمی ما هستند؟ جوانان ما در حال دفاع از شهر و کشورشان بودند. کسی که به آنها حمله کرد ثلاث بود، او باید به سزای اعمالش می‌رسید.»
 
در ادامه صحبت‌های مادران شهدا «رضا امامی» و «محمدعلی بایرامی» را بخوانید :

 با صدایی ضعیف و گریان گوشی را برمی‌دارد و زمانی که از او می‌خواهم از فرزند شهیدش بگوید به‌شدت گریه می‌کند و می‌گوید: «پسرم شهید شد دلم خون شد اما از روز گذشته که این قاتل را اعدام کردند و برخی نیز می‌گویند که نباید اعدام می‌شد، دلم خون‌تر شد و نفسم بند آمد.»

گلدسته عیدی، مادر شهید استوار دوم رضا امامی از لحظه‌ای که باخبر شد دیگر پسرش در این دنیا نیست می‌گوید و از چشم انتظاری‌های مادرانه‌اش و از رضا که مرد خانه‌اش بود؛ از او می‌خواهم از لحظه‌ای که خبر شهادت فرزندش را شنیده بگوید، بغض خود را سرکوب می‌کند و می‌گوید: «هر شب حدود ساعت ۱۰:۳۰به خانه می‌آمد، آن شب ساعت از ۱۰:۳۰ هم گذشت اما رضا نیامد، دوبار با موبایلش تماس گرفتم ولی خاموش بود، چندبار پشت سر هم تماس گرفتم اما باز هم خاموش بود، کم‌کم دلم شور افتاد، حدود ساعت 11 مادرم با من تماس گرفت و گفت: این وقت شب بیداری؟ گفتم: بله، منتظر رضا هستم، رضا  اصلا عادت به دیر آمدن ندارد، اگر قرار بود دیر بیاید به من اطلاع می‌داد. مادرم گفت که می‌خواهیم همراه پدرت به خانه شما بیاییم، گفتم: چیزی شده که این وقت شب می‌خواهید به اینجا بیایید؟ ولی تلفن قطع شد؛ دلم بیشتر شور افتاد و  رفتم داخل کوچه که دیدم هرکسی به سمت من و خانه من می‌آید گریه می‌کند! از مردم و خانواده‌ام که همان لحظه رسیدند، سوال کردم: چی شده؟ قسم‌تان می‌دهم که حقیقت را بگویید؟ گفتند: رضا تصادف کرده و بیمارستان است. خواستم به بیمارستان بروم که مانع شدند و دلیل‌های مختلف آوردند که من را از رفتن منصرف کنند و گفتند که فردا صبح به دیدار رضا می‌رویم، شب را به عشق دیدن پسرم به صبح رساندم و صبح که شد به من گفتند رضا شهید شده است و باید به دیدار پیکرش برویم!»از او سوال کردم فیلمی که در آن فردی با اتوبوس به ماموران نیروی انتظامی حمله می‌کند را دیدی؟ می‌گوید: «بله، دیدم و آتش گرفتم؛ دیدم که یک فرد وحشی به همه مردم ، پلیس و ماشین‌هایی که در آنجا بود حمله می‌کند، با چشم خودم دیدم که چگونه پسرم زیر چرخ‌های اتوبوس له شد.»

این مادر داغ‌دیده که گویی از شدت خشم و درد و رنج دیگر نایی برای حرف زدن ندارد، می‌گوید: «برخی افراد از روز گذشته می‌گویند آن راننده بی‌گناه است و اصلا او در اتوبوس نبوده! اما به خدا دروغ می‌گویند اولین روز خودش اعتراف کرده که من اعصابم خرد شده و رفتم داخل اتوبوس و به سمت پلیس و مردم حمله‌ور شدم. مگر آدم اعصابش خرد شود، مردم را می‌کشد؟ روزبه‌روز داغم بدتر می‌شود و نمی‌دانم با این داغ چه کنم، منم برم مردم را بکشم؟»

از مادر شهید می‌خواهم کمی از خصوصیات اخلاقی- رفتاری شهید بگوید، گویی که لبخندی می‌زند و می‌گوید: «یادش بخیر رضا از بچگی به پلیس و پلیس‌بازی علاقه داشت. همیشه تفنگ و ماشین پلیس می‌خرید و می‌گفت مامان بزرگ شوم می‌خواهم پلیس شوم تا از مردم دفاع کنم و حالا بزرگ شد و از مردم دفاع کرد و شهید شد، 22 سال عمر کرد و در این 22 سال فقط و فقط از خودش مهربانی و آرامش به جا گذاشت. از هرکسی که سوال کنید تا از خصوصیات رفتاری‌اش بگوید، همه از رضا به مهربانی یاد می‌کنند.»

در ادامه صحبت گفتم: «افرادی هستند که می‌گویند راننده اتوبوس نباید اعدام می‌شد، حالا یک اشتباهی کرده است، او را اعدام نکنید. شما به این موضوع فکر کردید که رضایت بدهید تا او اعدام نشود؟» در کمال آرامش پاسخ می‌دهد: «اشتباه کرده؟ اشتباه را آدم یک بار انجام می‌دهد، دوبار انجام می‌دهد نه اینکه از ابتدای کوچه همه را زیر بگیری و هم آدم‌ها را بکشی و هم به وسایل مردم آسیب بزنی! به خدا اگر رضا در تصادف فوت کرده بود نه ریالی دیه دریافت می‌کردم و نه راضی بودم که یک روز فردی که با رضا تصادف کرده در زندان بماند، اما این آدم عمدا این کار را کرده و چند خانواده را داغدار کرده است، این آدم باید به سزای عملش می‌رسید، این آدم نه‌تنها مسلمان نیست بلکه دشمن هم هست که این بلا را به سر ما آورد.»
 

با خانواده استوار دوم محمدعلی بایرامی تماس می‌گیرم، در ابتدا پدرش پاسخ می‌دهد و وقتی متوجه می‌شود خبرنگار هستم، می‌گوید: «الان در حال رانندگی هستم، اگر امکانش هست مجدد تماس بگیرید. می‌توانستم اصلا جواب ندهم اما محمدعلی همیشه می‌گفت: کوچک‌ترین بی‌احترامی به آدم‌ها نکنید، حق‌الناس خیلی سنگین است.»

بعد از چند ساعت مجدد با آنها تماس می‌گیریم و این بار عزیز علوی، مادر این شهید گوشی را جواب می‌دهد، بعد از احوالپرسی می‌گویم: «شما از آن شب تعریف کنید. شب همان حوادث که منجر به شهادت پسرتان شد.»

آهی می‌کشد و می‌گوید: «در حال تلویزیون نگاه کردن بودم که متوجه شدم در آن خیابان درگیری شده است، حدود ساعت پنج بود که به محمدعلی زنگ زدم و وقتی که داشتم با او صحبت می‌کردم سروصداهای آن اوباش را هم شنیدم، گفتم: مادر خطرناک نباشد؟ گفت: خدا هوای ما را دارد. اصلا انگار به من الهام شده بود که قرار است بلایی سر محمدعلی بیاید ولی خودم را آرام کردم و نشستم و به تلویزیون زل زدم که دیدم یکباره اعلام کرد سه تن از نیروهای ناجا در آن درگیری‌ها شهید شدند و دیدم یکی از آنها پسرم است! من تازه دیشب فیلمی را که نشان می‌دهد آن وحشی چگونه به سمت فرزندان ما حمله کرد  دیدم را و صدبار آتش گرفتم و سوختم، روزی که این اتفاق افتاد خواستم به دیدار پیکر پسرم بروم، در ابتدا به ما گفتند که در بیمارستان لبافی‌نژاد هستند و زمانی که به آنجا رفتیم، گفتند باید بروید پزشکی قانونی و خلاصه بعد از سه روز در معراج شهدا توانستیم پیکر پرزخم پسرم را ببینیم.»

انتقادهایی را که این روزها در فضای مجازی برای اعدام محمد ثلاث عنوان شده است با این مادر در میان گذاشتم، با تعجب گفت: «می‌گویند اعدامش نکنید!؟ افرادی که این حرف‌ها را می‌زنند اصلا انسان نیستند؛ مگر می‌شود یک نفر چند نفر را بکشد و با اتوبوس از روی آنها رد شود و در آخر بگویند که او را اعدام نکنید!؟ پسر من خدمت رفت، او برای دفاع رفت و تا لحظه آخر پای اعتقاداتش ایستادگی کرد.»

گفتم: «عده‌ای می‌گویند فرزندان شما را به اجبار بردند تا در آن درگیری حضور داشته باشد.» حرفم را قطع کرد و گفت: «اصلا و ابدا، محمد با اختیار و میل خودش رفته بود، حتی پدرش که در نیروی هوایی کار می‌کرد بارها و بارها به او گوشزد کرده بود که نیروی انتظامی خطرناک است و روز و شب ندارد، ماموریت‌های متعدد خواهی داشت. اما او علاقه زیادی به این کار داشت و خودش مشتاق کارش بود و حتی چندبار هم به خنده به من گفته بود که مادر من شهید می‌شوم.»

گفتم: «پس چرا می‌خواستید رضایت دهید تا قاتل پسرتان اعدام نشود؟» گفت: «این دروغ است، افراد زیادی این سوال را از من پرسیده‌اند و من به همه گفته‌ام که دروغ است. هیچ‌کدام از خانواده‌های شهدای آن حادثه نمی‌خواستند که از اعدام آن قاتل جلوگیری شود.»دیگر بغضش گرفته بود و چند نفس عمیق کشید و گفت: «محمد خیلی باایمان و باخدا بود.

همیشه دین و مملکت خودش را دوست داشت. نمازخوان و روزه‌بگیر بود و با هیچ‌کسی کاری نداشت و کسی از او ناراضی نبود. پنج سال در بسیج الزهرا(س) توحید بود و زمانی که در بسیج خدمت می‌کرد، یکی از آرزوهایش این بود که به سوریه برود که من با او مخالفت کردم.

اگر امثال محمد من نبودند، زندگی ما زندگی نبود. کسانی که مخالف اعدام این قاتل هستند، مسلمان نیستند.» به او گفتم: «سخنی با افرادی که مخالف اعدام قاتل پسرتان هستند، ندارید؟» باخنده گفت: «من با کسانی که این حرف‌ها را می‌زنند هیچ‌کاری نخواهم داشت. من یک پسر برای رهبر و مملکتم دادم و افتخار هم می‌کنم.»

نظر شما
جوان آنلاين از انتشار هر گونه پيام حاوي تهمت، افترا، اظهارات غير مرتبط ، فحش، ناسزا و... معذور است
تعداد کارکتر های مجاز ( 200 )
پربازدید ها
پیشنهاد سردبیر
آخرین اخبار