کد خبر: 912538
تاریخ انتشار: ۲۶ خرداد ۱۳۹۷ - ۲۱:۴۰
تأملی در مفهوم‌شناسی انقلاب
اغلب نظریه‌پردازان علوم سیاسی و اجتماعی صاحبنظر در حوزه مفهوم انقلاب، اعتقاد دارند بروز انقلاب اسلامی شوک جدی به حوزه نظریه‌پردازی وارد کرد. اسپوزیتو از نظریه‌پردازان انقلاب می‌نویسد: «نحوه وقوع انقلاب ایران شگفتی همگان را بر انگیخت.»
محمدحسن صادق‌پور
انقلاب در تعریف سنتی

انقلاب در تفکر ارسطویی «حرکت چرخه‌ای در اشکال مختلف حکومت» است. در این تفکر نظام سیاسی و تحول نظم پیشین، مفهوم کلیدی انقلاب را متبادر می‌سازد. افلاطون که شارح نظرات ارسطو است، مفصل‌تر از همه دانشمندان پیشین یونان به ارائه نظرات فلسفی در حوزه سیاست پرداخته است. وی با تقسیم‌بندی مدل‌های مختلف حکومتی، علل انقلاب در هر یک از آن‌ها را بررسی کرده است. در تئوری افلاطون، انقلاب در حکومت‌های «الیگارشی» ناشی از این مسئله است که مردم برای کوشش خود در نیل به ثروت که در این حکومت‌ها برتر از همه چیز تصور می‌شود، حد و مرزی قائل نیستند و موانعی، چون صاحب نفوذان را در قیام خود کنار می‌زنند یا در انقلاب‌های مدل «تیموکراسی» که در آنها، زمامداران متشکل از افتخارجویان و رزم آوران جاه‌طلب است، عقلانیت به مرور ضعیف شده و افراد مطیع که حاضر به اطاعت بی‌چون و چرای فرامین جنگاوران هستند رشد می‌کنند. در نگاه افلاطون همین تغییر ارزش‌ها و تقویت جاه‌پرستی یک طبقه و حقیر شمردن سایرین باعث می‌شود قوانین در خدمت طبقه‌های بالا قرار گیرند و همین زمینه بروز نارضایتی و انقلاب را فراهم می‌سازد، بنابراین علت این تحول را باید در تغییر ارزش‏هاى حاکم در بین زمامداران و به تبع آن‌ها توده مردم دانست که در آن فضیلت ارزش خود را از دست مى‏دهد و به جاى آن ثروت ارزش پیدا مى‏کند. در حکومت‌های «آریستوکراسی» که زمامداران از صاحبان خرد تشکیل شده‌اند، به نظر افلاطون احتمال وقوع انقلاب ناشی از تعارض دیدگاه‌های خردورزان حاکم و شکل‌گیری دشمنی و نزاع آشکار میان گروه‌ها خواهد بود. به عبارتی انگیزه تغییر حاکمان یا نظامات حکومتی، اختلافاتی است که از داخل حکومت شکل می‌گیرد. دسته دیگر مدل‌های حکومتی در نگاه افلاطون «دموکراسی» است. در دموکراسی از قضا افراط در همان موضوعی که آن را مهم‌ترین ارزش می‌داند (یعنی آزادی) باعث هرج و مرج و نابودی می‌شود.

مجموعاً افلاطون و مکتب یونان نسبت به موضوع انقلاب، نگرشی منفی دارند و در نظرگاه وی، انقلاب پدیده‌ای است که تا حد امکان باید از وقوع آن جلوگیری شود؛ چراکه نه تنها به بهبود وضعیت اجتماعی کمک نمی‌کند، بلکه پس از انقلاب وضعیت حاکم از وضعیت سابق، به مراتب بدتر خواهد شد.
این نگرش «ضد انقلاب» در تئوری‌پردازی مدت زمان زیادی در غرب رایج بود. در قرون وسطی به دلیل هماهنگی متفکران کلیسا با حکومت، اساساً قیام علیه ساختار، به عنوان یک ضدارزش و حتی ضد آرمان‌های دینی به حساب می‌آمد. حتی نخستین فلاسفه با رویکرد مدرن در اواخر قرون وسطی نیز چنین دیدگاهی نسبت به انقلاب دارند. مثلاً ماکیاولی که وی را پدر علم سیاست مدرن برمی شمرند، انقلاب را ذاتاً پدیده‌ای نامیمون و دارای عواقب مخرب می‌داند و معتقد است، حفظ بوروکراسی از جمله عوامل پیشرفت است و وظیفه مهم حاکمان، حفظ قدرت و ممانعت از فروپاشی ساختار سیاسی به هر نحوی است.

اما رفته‌رفته و با وقوع انقلاب‌های مدرن در اروپا نظیر انقلاب کبیر فرانسه، نظریه‌پردازی درباره انقلاب نیز دارای تحولاتی شد. از جمله کمرنگ شدن نگاه منفی و ناپسند شمردن انقلاب و حتی لازم و قهری دانستن آن در نظریه‌های تاریخی از تبعات نظریه‌پردازی مدرن در حوزه انقلاب‌ها بود. هانا آرنت اعتقاد دارد: «ظهور مفهوم جدید تاریخ در فلسفه هگل، دامنه‌دار‌ترین پیامد نظری انقلاب فرانسه بود.»
هگل که خود در سال ١٧٨٩ و حین وقوع انقلاب فرانسه، جوان بود، انقلاب را طلوع شکوهمند یک صبح می‌دانست که باید گرامی داشته شود. او هر ساله در تاریخ وقوع انقلاب فرانسه، جشن به پا می‌کرد و این نگاه را می‌توان در آثار فلسفه سیاسی هگل نیز جست‌وجو کرد. او در یکی از توصیفاتش انقلاب فرانسه را پدیده شکوهمندی می‌داند که در آن آسمان از جایش کنده شده و به زمین انتقال یافته است.
هگل با طرح موضوع فلسفی دیالکتیک و مفهوم خاصی که از تغییرات سیاسی ارائه داد، تحولی در مفهوم واژه انقلاب ارائه نمود. از نظر هگل، انقلاب در واقع تحقق فرجام بشریت است. انقلاب از نظر او مگر با وجود رهبری ملتزم به اجرای اصلاحات محقق نمی‌شود.

البته هگل بعد‌ها و با مشاهده برخی نتایج انقلاب فرانسه، نظرات ناامیدکننده نسبت به آن ارائه می‌کند که «نتیجه‌ای جز یک خشم ویرانگر نداشت.»
تفکر هگل در خصوص فلسفه تاریخ، به عنوان پایه‌ای نظری برای مطالعات و نظریات مارکس قرار گرفت و او با افزودن کلیدواژگانی نظیر «محوریت اقتصاد در ساختار حکومت»، «لزوم تمرکز نهاد‌های سیاسی اقتصادی»، «شکل‌گیری جامعه بدون طبقه» و «سیالیت دائمی انقلاب» تفکر مارکسیسم را پایه نهاد که به قهری بودن انقلاب در جوامع فئودال و بورژوا برای رسیدن به جامعه بدون طبقه تأکید داشت. مارکس انقلاب را عامل ناگزیر پیشرفت و «لوکوموتیو تاریخ» می‌داند. مارکسیسم گرچه پایه‌ای نظری برای وقوع بسیاری از انقلاب‌ها در جهان بود، اما زودتر از آنچه تصور می‌شد به مرگ خود رسید؛ چراکه تئوری انقلاب مارکسیستی و جامعه بدون طبقه، پس از تحقق، دچار رکود و یکنواختی شد و این انقلاب‌ها که ذاتاً با تمرکز بر نیاز‌های اقتصادی شکل می‌گرفت، ایده‌ای برای مشکلات فزاینده اقتصادی در جامعه کمونیستی نداشت.

به طور کلی واژه انقلاب در واقع از قرن ۱۸ به بعد به عنوان ادبیات رایج در علوم سیاسی و بیشتر با کوشش‌های مارکس ارائه و بسط داده شد. مجموعاً می‌توان در تعاریف مدرنی که از انقلاب در غرب ارائه شد برخی وجوه مشترکی از جمله مبنای اومانیستی، پایه بودن نیاز‌های اقتصادی و مادی در فرآیند شکل‌گیری، ذات مخرب و خشن بودن انقلاب و نقش‌آفرینی توده‌ها در تعاریف معاصر انقلاب، عمومیت دارد.

سه نسل نظریات انقلاب

در واقع می‌توان گفت: تا قبل از وقوع انقلاب اسلامی، سلسله‌ای از نظریات مدون پیرامون کیفیت و ماهیت انقلاب شکل گرفته بود. به عنوان مثال گلدستون نظریه‌های معاصر انقلاب را تا دهه ۱۹۸۰ به عنوان سه نسل نظریه تشریح کرده است.
این محقق علوم اجتماعی در کتاب «انقلاب‌ها؛ مطالعاتی نظری، تطبیقی و تاریخی» نسل اول این نظریات را با عنوان نظریات «تاریخ طبیعی انقلاب‌ها» یاد می‌کند که تا دهه ۱۹۴۰ رایج بودند. این نظریات بیشتر رویکردی توصیفی داشته و در پی ارائه الگویی حقیقی از چیزی هستند که در فرآیند یک تحول انقلابی روی می‌دهد. نظریات این دسته غالباً مبانی پیچیده‌ای در تحلیل نداشت و مجموعه‌ای از عوامل غیرمنسجم و مختلف را برای انقلاب‌ها با توجه به انقلاب‌های رخ‌داده در دنیای مدرن ارائه می‌نمود. گلدستون از محققانی، چون لوبون، جرج پیتی، لیفورد ادواردز و کرین برینتون به عنوان نظریه‌پردازان دسته نخست یاد می‌کند.

در نسل دوم نظریه‌پردازان که از دهه ۱۹۴۰ تا ۱۹۷۵ ارائه شدند، صرفاً به توصیف چیستی و مراحل وقوع انقلاب بسنده نشد و شرایط تحقق انقلاب و زمان مناسب برای آن دستمایه تحقیق قرار گرفت. در این دوران نظریه‌های جامعه‌شناسی، روانشناسی و علوم سیاسی در یک راستا برای فهم مفهوم انقلاب به کار گرفته شدند و علم سیاست را برای تبیین انقلاب‌ها به کار بردند. دیدگاه‌های گار، جیمز دیویس، چالمرز جان، سونساموئل هانتینگتون و چالز تیلی از جمله نظریه‌پردازان این نسل دانسته شده‌اند.

آخرین نسلی که جانسون به عنوان نظریه‌پردازان انقلاب نام می‌برد که از ۱۹۷۰ مطرح بوده‌اند، با تمرکز بر شواهد تاریخی درصدد تبیین برون‌داد‌های گوناگون انقلاب‌ها و تحلیل ساختارگرایانه (ساختارهایی، چون نقش نظامات بین‌المللی، جامعه دهقانی، جامعه نخبگان، نیرو‌های نظامی کشور و...) برآمده‌اند. تریمبرگر و اسکاچپول را از مهم‌ترین نظریه‌پردازان این نسل به حساب آورده‌اند.
اما اغلب نظریه‌پردازان علوم سیاسی و اجتماعی صاحبنظر در حوزه مفهوم انقلاب، اعتقاد دارند بروز انقلاب اسلامی شوک جدی به حوزه نظریه‌پردازی وارد کرد. اسپوزیتو از نظریه‌پردازان انقلاب می‌نویسد: «نحوه وقوع انقلاب ایران شگفتی همگان را برانگیخت. سیاسیون و پژوهشگران کوشیدند وضعیت سیال و بسیار پیچیده‌ای را که بر بخش‌های وسیعی از جهان نیز تأثیر گذاشت، دریابند. گرچه نتیجه چنین تلاشی غالباً ساده‌سازی این واقعیت پیچیده بود.»

ناکارآمدی نظریه انقلاب‌ها در تعریف انقلاب اسلامی

تد اسکاچپول یکی از نخستین نظریه‌پرداز ساختارگرا در حوزه انقلاب‌ها بود که ناتوانی نظریه‌های رایج در تبیین انقلاب را معترف شد. وی در این زمینه می‌نویسد: «مراحل اولیه انقلاب ایران آشکارا عقاید قبلی من در مورد علل انقلاب‌های اجتماعی را مورد چالش قرار داد. سه مشکل بارز فوراً به ذهن می‌رسد: اول؛ به نظر می‌رسد انقلاب ایران صرفاً محصول روند فوق‌العاده پرشتاب نوسازی بوده است. دوم؛ برخلاف روال معمول تاریخ انقلاب‌ها، پلیس و ارتش شاه ـ. سازمان‌های قهریه مدرن بالغ بر ۳۰۰ هزار نفر مردان قوی ـ. در روند انقلابی بین سال‌های ۱۹۷۷ و اوایل ۱۹۷۹ بدون هیچ‌گونه شکست نظامی در جنگ خارجی و فشاری از خارج که رژیم شاه را تضعیف نماید یا تضاد بین رژیم و طبقات مسلط را افزایش دهد، بی‌اثر شده بودند... سوم؛ اگر انقلابی وجود داشته باشد که جنبشی اجتماعی توده‌ای با هدف از بین بردن رژیم قدیمی آن را آگاهانه ساخته باشد، آن انقلاب، انقلاب ایران است... انقلاب آنان [مردم شهر‌های ایران]صرفاً نیامد، بلکه آگاهانه و به طور منسجم ساخته شد.»
محققان، علاوه بر واقعیت‌ها و آمار‌های سال‌های مربوط به انقلاب، به شعار‌های انقلاب کنندگان نیز اشاره می‌کنند که در قریب به اتفاق آنها، اثری از مطالبات اقتصادی و معیشتی یافت نمی‌شود و حتی در شعار کلیدی «استقلال، آزادی، جمهوری اسلامی» که فشرده اعتراضات مردم ایران به شمار می‌رفت، نشانی از این مسئله یافت نمی‌شود که انقلاب اسلامی، یک انقلاب معیشتی بوده است.
یکی از مهم‌ترین وجوه انقلاب اسلامی که تحلیل آن توسط نظریات مدرن را ناکارآمد ساخته بود، نقش اساسی نهاد دین و روحانیت در شکل‌گیری انقلاب بود. از همین رو بسیاری از اندیشمندان معتقدند بر خلاف نسل‌های پیشین نباید به دنبال علل صرفاً «اقتصادی» برای انقلاب بود، بلکه تمرکز اصلی را باید روی تبیین گفتمانی و فرهنگی گذاشت.
الگو‌های اعتراض در انقلاب اسلامی غالباً دینی بود و زمامداری جریان انقلاب نیز به صورت بلامنازع در اختیار یک فقیه دینی قرار داشت. این مسئله و تمرکز فرماندهی در دست یک فقیه در نهضت‌های اساسی پیشین مردم ایران- مانند نهضت مشروطه و نهضت ملی شدن صنعت نفت- بی‌سابقه بود. در نظریه فرهنگی برای تیبین انقلاب، دین اسلام عامل اساسی برای قیام مردم در نظر گرفته می‌شود. در این رویکرد عدم پایبندی رژیم سابق به ضوابط و اصول دینی (از جمله حفظ شرعیات، مفاهیم عزت و استقلال دینی) هدف کلیدی برای پیشبرد و پیروزی انقلاب برشمرده می‌شود، اما اینکه برخلاف انقلاب‌های مارکسیستی، ایدئولوژی یا همان مکتب، محرکی فرااقتصادی بود و اهدافی بیش از تغییر طبقات اجتماعی که مارکس به تحول آن در فرآیند انقلاب اعتقاد داشت مورد مطالبه قرار می‌گیرد، شاید تنها در ویژگی‌های منحصر به فرد جهان بینی اسلامی- شیعی قابل تصور باشد، بلکه اغلب ادیان و مکاتب رایج خاصه در دوران متأخر و پسامدرن، توانی چنین فعال برای برانگیختن نیاز‌های فرامادی در حد شکل دهی به یک انقلاب را ندارند. وجود مؤلفه‌هایی، چون اعتقاد به آینده روشن نزدیک (دیدگاه منجی‌گرایی)، عدم انفعال در دوران انتظار (مکتب ولایت فقیه) و ساختار‌های مهم اجتماعی در نظام تشیع، باعث شکل‌گیری یک نهضت کاملاً ساختارمند، تشکیلاتی، منسجم و در ادامه موفق به نظام‌سازی و استمرار هویت انقلابی گردید.

اما در بُعد شناختی می‌توان گفت: یکی از مهم‌ترین اهداف و ثمرات انقلاب، استقرار نظامی بود که با خروج از انحصار مادی‌گرای شرقی و غربی، معرفت شناسی اومانیستی را زیر سؤال برد و اصل ثابت «خواست خدا» را مطرح کرد که سایر متغیر‌های اقتصادی، سیاسی و اجتماعی حول آن تعریف می‌شوند. این در حالی بود که فرا روایت‌های مطرح شده تا آن روز و نتایج آن‌ها که انقلاب‌ها یا کودتا‌های کمونیستی، فاشیستی و لیبرالیستی بود همگی در ویژگی اومانیستی بودن اشتراک داشتند.

ویژگی دیگر در تبیین تمایز ماهیت انقلاب اسلامی با رخداد‌های مشابه تفاوتی است که نسبت به اصل مفهوم انقلاب واقع شد. در تفکر انقلابی که رهبران انقلاب اسلامی نیز بر آن تأکید می‌ورزند، مفهوم انقلاب چند ویژگی کلیدی دارد که در تعاریف رایج قابل پرداخت نیست. ویژگی نخست، نگاه فرآیندی - و نه پروژه‌ای- به انقلاب است، در حالی که تعاریف انقلاب، آن را یک رویداد دارای محدوده زمانی مشخص به حساب می‌آورند، اما تفکر انقلاب اسلامی، آن را نهضتی ممتد و ذومراحل می‌داند که از «حرکت انقلاب» آغاز شده و به «تمدن انقلابی» می‌رسد. رهبر انقلاب در دیدار اخیر با دانشجویان فرآیند پنج مرحله‌ای «انقلاب» را هم اینگونه توصیف می‌نماید: «انقلاب مراحلی دارد؛ آنچه در اول انقلاب در سال ۵۷ اتفاق افتاد، مرحله اول انقلاب بود یعنی انفجار در مقابل نظام غلط باطل طاغوت و ایجاد یک نظام جدید بر مبنای آرمان‌ها و ارزش‌های نو و با لغت نو، با تعابیر نو، با مفاهیم نو؛ این مرحله اول انقلاب بود. بعد در مرحله دوم، این نظام باید ارزش‌ها را محقق کند؛ این ارزش‌ها و آرمان‌هایی که حالا اشاره می‌کنم و بعضی را می‌گویم، باید در جامعه تحقق ببخشد. این ارزش‌ها اگر بخواهد تحقق ببخشد، یک دستگاه مدیریتی لازم دارد که آن می‌شود دولت انقلابی. بنابراین مرحله بعد از نظام انقلابی، ایجاد دولت انقلابی است؛ دولتی که ارکان آن انقلاب را از بن دندان باور کرده باشند و دنبال انقلاب باشند. بعد که این دولت انقلابی تشکیل شد، آن‌وقت باید به‌وسیله اجرائیات درست - قانون درست، اجرای درست- این آرمان‌ها و ارزش‌هایی که مطرح شده، این آرزو‌های بزرگ انقلابی، یکی‌یکی در جامعه تحقق پیدا کنند؛ آن‌وقت نتیجه می‌شود جامعه انقلابی؛ یک جامعه انقلابی به وجود می‌آید که این مرحله چهارم است. حرکت انقلابی، نظام انقلابی، دولت انقلابی، جامعه انقلابی؛ این چهارم [است]. بعد که جامعه انقلابی درست شد، آن‌وقت زمینه برای ایجاد تمدن انقلابی و اسلامی به وجود می‌آید. حالا من تعبیر به «انقلابی» کردم؛ به جای کلمه «انقلابی» می‌توانید کلمه «اسلامی» بگذارید؛ یعنی دولت اسلامی، جامعه اسلامی، تمدن اسلامی؛ این مراحلی است که وجود دارد.»
از دل همین نگاه فرآیندی، تفاوت دیگر مفهوم انقلاب که در تئوری‌های رایج نمی‌گنجد نیز مشخص می‌شود. انقلاب در دیگر کشور‌ها برخاسته از خواست یک جامعه مشخص با حدود و مرز‌های معین است. در حالی که انقلاب اسلامی، در تعریف رهبران آن نه تنها نهضتی فراملی و فراجغرافیایی است، بلکه در مراحل مختلف انقلاب اسلامی می‌توانیم شواهد متعددی از تأثیرپذیری و بسط انقلاب مشاهده کنیم. البته برخی معتقدند انقلاب‌های کمونیستی نیز ماهیت خود را در کشور‌های مختلفی (اروپا، امریکای لاتین، آسیای شرقی و...) صادر کردند، اما تفاوت مهم آن است که تفکر مارکسیستی در هر یک از این کشور‌ها در چارچوب اهداف ملی تبدیل به عاملی برای تغییر نظام حاکم شد، درحالی که وحدت روش و هدف در نهضت‌های اسلامی که پس از انقلاب در سایر کشور‌ها شکل گرفته است، نشان می‌دهد یکپارچگی ماهیتی میان آن‌ها وجود دارد و این نهضت‌ها کاملاً به یکدیگر وابسته و متصل و دارای هم افزایی مستقیم بر همدیگر هستند در صورتی که در تعاریف انقلاب چنین مسئله‌ای مطرح نیست.

تفاوت دیگر مفهوم انقلاب که در حقیقت انقلاب اسلامی به وقوع پیوست، مفهوم مستتر خشونت در انقلاب بود. اغلب انقلاب پژوهان در حالی انقلاب را بستری برای تبدیل نارضایتی توده‌ها به خشم عمومی و اعمال رفتار‌های مخرب می‌دانستند که رهبر انقلاب ایران دقیقاً مخالف با این تفکر، از روز نخست مخالفت جدی با تبدیل اعتراضات مردم به رفتار مخرب اصرار داشت و شواهد تاریخی نیز نشان می‌دهد، انقلاب اسلامی ایران با کمترین اعمال مخربانه از سوی انقلابیون توانست به پیروزی برسد.

از دیگر تمایزات جدی انقلاب اسلامی و سایر انقلاب‌ها می‌توان به منشأ انقلاب اشاره کرد. در انقلاب‌های مدرن، تلاش برای تغییر از محیط بیرونی آغاز می‌شود و سپس توده انقلاب‌کننده، پی به اهداف و مبانی می‌برند. در حالی که در انقلاب اسلامی جهت حرکت کاملاً از درون به بیرون بوده است. به گونه‌ای که مردم از ابتدا با علل و اهداف انقلاب اسلامی آشنا شدند و ضرورت آن را طبق آموزه‌های شیعی درک کردند و رهبر نهضت نیز به مردم آموخت باید تغییر را از خود شروع کنند. حتی امام (ره) در نخستین اظهارات خود چند روز پس از پیروزی انقلاب هدف انقلاب را تغییر در انفس و قلوب اعلام نمودند: «ما علاوه بر اینکه زندگی مادی شما را می‌خواهیم مرفه بشود، زندگی معنوی شما را هم می‌خواهیم مرفه باشد. شما به معنویات احتیاج دارید. معنویات ما را بردند اینها. دلخوش نباشید که مسکن می‌سازیم، آب و برق را مجانی می‌کنیم برای طبقه مستمند، اتوبوس را مجانی می‌کنیم برای طبقه مستمند، دلخوش به این نباشید. معنویات شما را، روحیات شما را عظمت می‌دهیم؛ شما را به مقام انسانیت می‌رسانیم.» جملات امام خود به خوبی نشان دهنده تفاوت مفهوم انقلاب از نظر ایشان و سایر نظریات رایج و معاصر انقلاب است.

خلاصه آنکه انقلاب اسلامی با وقوع خود، تحول و چالشی در نظریات و مفاهیم مدرن و سنتی انقلاب رقم زد که به دلیل ویژگی‌های منحصر به فرد آن و عدم تأثیرپذیری ایدئولوژیک از دیدگاه‌های فلسفی غرب و شرق بود. به رغم ابعاد پررنگ تمایز مفهومی و روشی انقلاب اسلامی و انقلاب‌های مدرن، به نظر می‌رسد فضای آکادمیک کشور در تعریف بومی از مفهوم انقلاب کم کاری کرده است و در حالی، برای تبیین انقلاب اسلامی از نظریات و الگو‌های غربی استفاده می‌شود که بسیاری از صاحبنظران غرب و برخی نظریه‌پردازان همین مفاهیم، به ناکارآمدی این الگو‌ها در توصیف انقلاب اسلامی اعتراف کرده‌اند.
نظر شما
جوان آنلاين از انتشار هر گونه پيام حاوي تهمت، افترا، اظهارات غير مرتبط ، فحش، ناسزا و... معذور است
تعداد کارکتر های مجاز ( 200 )
پربازدید ها
پیشنهاد سردبیر