به گزارش خبرنگار ما، تابستان سال94، مردي با مراجعه به اداره پليس از مرد همسايه شكايت كرد و گفت: «ساسان 32سال دارد و در همسايگي ما زندگي ميكند. او رفتارهاي عجيبي دارد و گاهي داد و فرياد راه مياندازد. بارها به او تذكر داده بوديم، اما او توجهي نميكرد و به رفتارهايش ادامه ميداد. اين گذشت تا اينكه روز گذشته پسر 10سالهام در حاليكه گريه ميكرد به خانهآمد و گفت ساسان او را ربوده و در جايي خلوت او را آزار داده است.»
با طرح اين شكايت، مرد جوان بازداشت شد، اما در بازجوييها جرمش را انكار كرد و گفت: «ميخواستم خودم را به ديوانگي بزنم تا زودتر بازنشسته شوم. به همين دليل فقط ميخواستم همسايهها شهادت دهند كه من ديوانهام وگرنه قصد آزار و اذيت آنها را نداشتم.»
به اين ترتيب متهم با توجه به شواهد و قرائن موجود به اتهام آدمربايي روانه زندان شد و پرونده بعد از صدور كيفرخواست به يكي از شعبات دادگاه كيفري يك استان تهران فرستاده شد. در اولين جلسه رسيدگي به پرونده متهم با انكار جرمش تبرئه شد. حكم صادره به ديوان عالي كشور فرستاده شد، اما از سوي يكي از شعبات ديوان نقض و به شعبه همعرض ارجاع داده شد.
به اين ترتيب متهم بار ديگر در شعبه پنجم دادگاه كيفري يك استان تهران به رياست قاضي بابايي پاي ميز محاكمه قرار گرفت. او در آخرين دفاعش گفت: «شغل من نظامي بود و از آنجائيكه علاقهاي به كارم نداشتم، ميخواستم زودتر از موعد بازنشسته شوم، چند بار درخواستم را فرستادم، اما قبول نكردند به همين خاطر تصميم گرفتم خودم را به ديوانگي بزنم تا به هدفم برسم.» متهم در ادامه گفت: «روزي دست يكي از بچههاي همسايه را گرفتم و از او خواستم خارج از ساختمان با هم قدم بزنيم. ميخواستم همسايهها شهادت دهند ديوانهام به همين خاطر چند روز بعد مرتضي را زير نظر گرفتم. او را هم خارج از ساختمان بردم و كمي در خيابان معطل نگه داشتم و بعد رهايش كردم. تصميم داشتم اين كار را ادامه دهم كه به دام پليس گرفتار شدم.» در پايان هيئت قضايي متهم را به اتهام آدمربايي به پنجسال حبس محكوم كرد.