«پايم که رسيد به فرانسه، با اولين رفتارها و سوالهايي که درباره حجابم ميشد و بخصوص درباره وضعيت و شرايط ايران، متوجه شدم آنجا کسي مرا نميبيند. آن که ميديدند و با او سر صحبت را باز ميکردند، يک مسلمان ايراني بود؛ نه نيلوفر شادمهري. آنها چيز زيادي از ايران نميدانستند؛ و من شدم ايران.»
اين ها بخشهايي از خاطرات يک دختر جوان دانشجوست که براي ادامه تحصيل در مقطع دکتري عازم کشور فرانسه ميشود. «نيلوفر شادمهري» که حالا صاحب يک فرزند دختر است و در ايران زندگي ميکند، در کنار کار طراحي که رشته تحصيلي وي بوده در قامت استاد نيز به عنوان يک زن موفق ايراني شناخته ميشده است. البته اين روزها او را بيشتر به واسطه کتاب «خاطرات سفير» ميشناسند، کتابي که خاطرات سفرش به فرانسه را بازگو ميکند؛ سفري که او را در مدت اقامتش، به واسطه ايراني و محجبه بودن، با چالشهاي زيادي رو به رو ميسازد و البته او به خوبي از پس تمام اين چالشها برميآيد.
* روز معلم
شغل استادي خانم شادمهري باعث شد تا خبردار شوم عدهاي از دانشجويان تشکلهاي مختلف و جمع ديگري از خوانندگان کتابش، براي روز معلم قصد سورپرايز کردن او را دارند. وعده ديدار، دانشگاه هنر بود در يکي از کلاسهاي ساختمان دانشکده طراحي صنعتي، همان دانشگاهي که خود نويسنده کتاب، آنجا مقطع کارشناسي و کارشناسي ارشدش را گذرانده بود.
بيرون درب کلاس ايستاده بودم تا با دانشجويان پيش استاد شادمهري بروم، اما با تعجب ديدم يک خانم با روي خندان از جنس همان خندههايي که بي شيله پيله تعبير ميشوند بيرون آمد و خيلي گرم با تک تک بچهها سلام و احوال پرسي کرد و با خنده گفت: «ببخشيد امروز خيلي غافلگير شدم، چند تا از دانشجوهاي ارشد که رساله شان را با من دارند امروز با کيک و کادو آمدند ديدنم. به محض اينکه بروند، در خدمت شما هستم.»
در اين فاصله که داخل راهرو در حال حرف زدن با ما بود چند دانشجوي دختر و پسر چنان ذوقي از ديدن استاد کردند که جا خوردم. خب شايد بايد اعتراف کرد ذوق زدگي از ديدن استاد، آن هم در دوران دانشجويي اين روزها، خيلي وقت است به تاريخ پيوسته. اما نکته جالب تيپ و ظاهر هنري دانشجويان دانشگاه هنر بود که در نگاه اول با آن سطح ذوق زدگي از ديدن نيلوفر شادمهري با ظاهري مذهبي و پوشش چادر ذهن را دچار پارادوکس ميکرد. اما نشان ميداد چرا و چطور توانسته مرز تفاوتها را اين گونه کنار بزند و در قلب کشوري که صراحتا با حجاب مخالف است درس بخواند، ازدواج کند و بچه دار شود.
* زندگي خوابگاهي در فرانسه پر از تجربه بود
وارد کلاس شديم و سر صحبت با استاد باز شد. سوالات دانشجويان از زندگي او در فرانسه شروع شد؛ اينکه شرايط خوابگاهي در کشوري مثل فرانسه چطور بوده؟ او ميگفت: زندگي خوابگاهي در فرانسه يک زندگي پر از تجربه بسيار خوب بود، از اين جهت که با آدمهاي خيلي متفاوتي از فرهنگ ها، زبانها و اديان مختلف آشنا ميشدم و با آنها در ارتباط بودم. اين ارتباط خود زمينه تجربيات بسيار زيادي شد که در زندگي از آنها کمک گرفتم. اما اين به اين معني نيست که آنجا اصلا سختي نگذرانده باشم.
وي همچنين در خصوص علت گردآوري خاطرات دانشجويي اش در فرانسه اين طور ميگفت که از اول قصد چنين کاري را نداشتم و فقط خاطرات خود را در وبلاگ شخصيام منتشر ميکردم. بعد از اينکه دوره تحصيلم در فرانسه تمام شد و به ايران بازگشتم همسرم فايل اين خاطرات را از من گرفت و به انتشارات سوره مهر برد، البته اين اتفاق به سال ۹۲ باز ميگردد، اما کتاب «خاطرات سفير» سال ۹۶ چاپ شد.
يکي از دانشجويان در خصوص واکنشهاي هم دورهايها و هم کلاسيهاي نيلوفر شادمهري پس از انتشار کتاب خاطرات سفير پرسيد. شادمهري ميگفت: آنها خيلي ذوق زده شدند. يکي از دوستانم که هندي بود مدام از من ميپرسيد آيا در اين کتاب عکسي هم از من چاپ کردهاي؟ به خنده ميگفت: آيا قشنگ افتادهام يا نه؟ يکي ديگر از دوستانم به طور جدي از من تقاضا کرد کتاب را براي او ترجمه کنم يا حداقل قسمتهايي از خاطرات را که او نيز در آنها حضور دارد براي او ترجمه کرده و ارسال کنم.
* فکر نمي کردم حجاب در فرانسه باعث محدود کردن يک دانشجو در مقطع دکتري شود
اين استاد دانشگاه در ادامه صحبتهاي خود به محدوديتهايي که کشور فرانسه به خاطرحجاب وي براي ادامه تحصيلش اعمال کرده بود اشاره کرد و گفت: من به کشوري براي ادامه تحصيل رفتم که از روز اول ميدانستم در آنجا احساس خوبي نسبت به حجاب وجود ندارد. اما شنيده بودم اين محدوديتها بيشتر براي مقاطع مدرسه است، به همين خاطر انتظار اين محدوديتها را در مقطع دانشگاه خصوصا دکترا که هر دانشجو به عبارتي استاد محسوب ميشود نداشتم.
مرا مجبور کردند که به دانشگاه سطح پايين براي ادامه تحصيل بروم، در واقع لابراتواري که براي ادامه تحصيل انتخاب کرده بودم از سوي آنها با موافقت مواجه نشد و من به دانشگاهي که گزينه دومم بود رفتم البته پس از مدتي به لطف خدا لابراتوار ما زيرمجموعه اِکولهايي قرار گرفت که از اول قصد تحصيل در آنجا را داشتم.
* هيچ وقت قصد ادامه زندگي در فرانسه را نداشتم
شادمهري در پاسخ به سوال يکي از دانشجويان در خصوص اينکه آيا تصميمي براي ادامه زندگي در فرانسه داشتهايد يا خير، نيز گفت: نه، آنجا زندگي خوب، رفاه خوب و... داشت، اما به درد من نميخورد، به دليل اينکه رفاهي که الان از آن صحبت کردم اولويت اول زندگي من نبود و نيست. اولويت اول زندگي من مواردي است که اصلا آنجا پيدايشان نميکردم. من ترجيح ميدادم در اجتماعي زندگي کنم که در مصاحبت با آدمها حس زندگي داشته باشم، حس زندگي کردن با آدمهايي که فهيم هستند و خيلي بيشتر از کف ميفهمند.
اينجا احساس نميکنم که فقط با آدمها ميتوانم در خصوص اين که امروز هوا چه طور است يا گل و گياه و.. حرف بزنم، بلکه احساس ميکنم ميتوانم در خصوص مسائل جدي تري با آنها حرف بزنم، چيزي که مردم فرانسه يا به طور کلي خارج از کشور آن را درک نميکنند. چرا که در فرهنگ آنها چنين چيزي وجود ندارد. شما نميتوانيد با آنها در خصوص مسائل جديتر عالم صحبت کنيد چرا که مسائل خيلي کف هستند. اين بعد از مدتي براي آدم خسته کننده مي شود.
يکي از اساتيد من در دانشگاه فرانسه پروفسور پيري بود که اميدوارم هنوزدر قيد حيات باشد. وقتي براي کنفرانسي رفته بودم و با او در آنجا همکلام شدم خيلي احساس خوبي داشتم، حس ميکردم چه قدر کلام مرا ميفهمد و آن چيزي را درک ميکرد که بقيه درک نميکردند. آن روز خيلي ذوق زده بودم، اما در ايران هر روز اين حس ذوق زدگي را دارم. من با اينکه فرزندم متولد فرانسه است و به راحتي ميتوانستم مقيم آنجا باشم اصلا ترجيح ندادم آنجا بمانم.
* ازدواج ما به نوعي دانشجويي بود!
يکي ديگر از دانشجويان با خنده در خصوص نحوه آشنايي وي با همسرش و چگونگي ازدواج آنها پرسيد. براي همه دانشجويان حاضر در جمع جالب بود که جنس ازدواج نويسنده کتاب خاطرات سفير از جنس ازدواجهاي دانشجويي باشد. شادمهري ميگفت: سال اول تحصيل در فرانسه مجرد بودم، وقتي به ايران بازگشتم همسرم به همراه خانواده به خواستگاريام آمد. البته قبل از اينکه عازم فرانسه شوم نيز ايشان را ميشناختم چرا که او نيز در همان تشکلي بود که من در آن فعاليت داشتم. در واقع او سردبير نشريهاي بود که من ستون طنز آن را مينوشتم. ما کلا در ۱۵ روز، خواستگاري، نامزدي و عقد را تمام کرديم.
وي در خصوص بهترين خاطره خود در فرانسه نيز خاطر نشان کرد: بهترين خاطره من ديدن تغييرات در بچههايي بود که پس از بحثهاي ما متحول ميشدند. من شيعه شدن بعضي از بچهها را ديدم و به نظرم شيرينترين چيزي است که هر کسي ميتواند آن را تجربه کند.
نويسنده کتاب خاطرات سفير در پاسخ به اين سوال که بهترين ويژگي يک استاد چه ميتواند باشد، گفت: علم، اکتسابي است و به تبع آن قدرت تدريس نيز يک چيز اکتسابي است، چون ميتوانيد ياد بگيريد چه طور تدريس کنيد که همه آن را ياد بگيرند. بخشهاي ديگر آن دروني است يعني به نظرم ميرسد هر استادي بايد بداند استادي، فقط به تدريس سر کلاس نيست؛ بلکه مهم علمي است که در اختيار دانشجويان قرار ميدهد. استاد بايد ياد بگيرد که وظيفه او ياد دادن حکمت به دانشجويان است و چنين چيزي را از اساتيدي در کشورهايي مثل فرانسه، آلمان و... انتظار ندارم، اما در کشوري مثل ايران با توجه به فرهنگ و تمدنش انتظار دارم اساتيد اين ويژگي را دارا باشند.
* جلد دوم خاطرات سفير در انتظار چاپ
يکي از خوانندگان کتاب در خصوص شخصيتهاي معرفي شده در خاطرات نويسنده پرسيد. در کتاب متوجه ميشويم که سرانجام شخصيتها ادامه دارد و به اتمام نميرسد، آيا قصد داريد جلد دوم کتاب خاطرات خود را منتشر کنيد؟ شادمهري پاسخ داد: تمام خاطرات دانشجويي من يادداشت برداري
شده و نيازي به نوشتن آنها نيست و هر موقع که انتشارات اراده کند آنها را در اختيارشان قرار ميدهم تا جلد دوم نيز منتشر شود. کاشتهايي که در کتاب ميبينيد و شخصيتهايي که به آنها پرداخته شده است، قطعا در جلد دوم به آنها دوباره پرداخته خواهد شد تا بخوانيد و متوجه شويد که سرانجام شان چه ميشود.
قطعا براي خوانندگان کتاب جالب خواهد بود که نتيجه آن همه بحث و ممارست من با افرادي که آنجا با آنها زندگي ميکردم چه ميشود. البته اين را بگويم که همه آنها به نتيجه نرسيد، چون طبيعت کار تشکيلاتي همين است؛ روي صد نفر سرمايه گذاري ميکني ۴ نفر جواب ميدهند، اما ۴ نفر نيروي کيفي.
براي کساني که علاقه مندند شخصيتهاي کتاب را ببينند بايد بگويم آنها را به زودي خواهيد ديد و همچنين انتشارات سوره مهر چاپ ويژهاي از اين کتاب براي نمايشگاه کتاب آماده کرده بود که حاوي عکسهايي از شخصيتهاي "کتاب خاطرات سفير" است.
در ميان بحث گرم استاد با دانشجويان غرق شده بودم که در کلاس با ورود گل و کادو و کيک استاد را حسابي غافلگير کرد. خصوصا که عکس روي کيک جلد کتاب «خاطرات سفير» بود. چاييها را آوردند و گرماي بحث بيشتر شد.
خواننده ديگري گفت: من هم مثل شما دوستان زيادي در کشورهايي مثل فرانسه و آلمان دارم، اما نميدانم چطور به سوالات آنها با همان صلابتي که شما با دوستانتان حرف ميزديد، پاسخ دهم. شادمهري به اين دانشجو گفت: هر کدام از شما اگر جاي من بوديد با همان صلابت جواب ميداديد، اما خبر بد اين است که آن دوستان ما حالا حالاها نميتوانند پاسخگوي اين صلابت باشند. اينجا بحث جامعه شناختي و فرهنگي مطرح ميشود. ما در ايران به دنيا آمدهايم، کشوري که در آن بزرگترين انقلاب تاريخ بشري رخ داده است. بسياري از انديشمندان معتقدند ديگر انقلابي در دنيا بدين شکل رخ نخواهد داد.
* اگر انقلابي بخواهد شکل بگيرد، آدم هايش فقط در ايران هستند
من در بحث جامعه شناسي مجبور شدم براي تزي که ارائه ميدادم در اين خصوص تحقيق کنم و به اين قطعيت رسيدم که اگر انقلابي بخواهد شکل بگيرد، آدم هايش فقط در ايران هستند. براي اينکه ما از نظر فکري اين گونه پرورش يافتهايم. آنها آخرش ميتوانند يک شيعه باشند، اما دنبال شيعههاي فانتوم و جنگنده در آنها نگرديد مگر افرادي که به ايران بيايند و دورههايي را بگذرانند.
يکي ديگر از دانشجويان بحث تفاوت در ظاهر افراد در جامعه کنوني و نوع مواجهه با آنها را مطرح کرد و از استاد پرسيد آيا نوع مواجهه بايد از نوع مواجهه شما در فرانسه باشد؟ استاد هم گفت: من همين اول بگويم هيچ کس دشمن من نيست و من به اين اعتقاد دارم. در همين دانشگاه شما دانشجوياني را ميبينيد که شايد پيش خود بگوييد اصلا چطور آنها را راه ميدهند، اما من آن قدر با آنها دوست هستم و آنها را دوست دارم که تفاوت در ظاهر کم رنگ ديده ميشود.
براي بحث کردن با افراد نميشود فرمول داد. اما اين را بدانيد بحث کردن با افراد در کشور ما به مراتب سختتر از کشوري مثل فرانسه است، چون مردم ما پيش فرض در ذهن دارند، اما افرادي که من آنجا با آنها وارد بحث ميشدم اصلا پيش فرضي نسبت به حرفهاي من نداشتند، به خاطر همين راحتتر قبول ميکردند. به فرض مثال تا چهل سالگي اصلا جمله حق به گوششان نخورده، اما مردم ما از بچگي حتي روي در و ديوار شهر هم حديث و روايت ميخوانند. به خاطر همين تا ميخواهي با آنها وارد بحث شوي ممکن است بگويند: ميدانم، گوشم از اين حرفها پر است و خلاصه از اين قبيل حرف ها.
مليکا منشي لابراتوار ما در فرانسه يکي از افرادي بود که مدام به من ميگفت: تو چرا اين قدر عاقلي؟ چرا چيزهايي ميداني که من در چهل سالگي حتي آنها را نفهميده بودم؟ من هم هميشه به او جمله مادرم را ميگفتم که دين، عقل ميآورد. ميگفتم من ديني را انتخاب کردهام که بر پايه عقلانيت است. از يک زماني به بعد گفت من هم مسيحي هستم در حالي که تا قبل از آن ميگفت لائيک هستم و اين يعني پيشرفت کرده بود. امثال مليکاها در ايران کم هستند يعني انسانهايي که از قبل در ذهن هيچ ديتايي نداشته باشند.
استاد در پايان حرف هايش همه دانشجويان را به فعاليت در تشکلهاي دانشجويي تشويق کرد، آن هم تشکلهايي که بستر کرسيهاي آزاد انديشي آنها آن قدر باز باشد که بتوان به همه چيز شک کرد و براي آنها پاسخ يافت، بشود حرف را راحت زد و دفاع کرد. او ميگفت: کار جمعي و حضور در جمع موجب تفکر ميشود و کار کردن در تشکلها باعث خود سازي فرد ميشود.