چنانچه بپذیریم انسان و طبیعت دو هویت جدا از هم هستند؛ به بیانی، انسان مدرن که طبیعی زندگی میکند، موجودی فرهنگی خوانده شود و انسانی هم که فرهنگی زندگی میکند ، موجودی طبیعی به شمار آید، آنگاه به این مجادله فرهنگی که چرا چنین انسان مدرن، طبیعی و فرهنگی در ایران چندان عنایتی به مطالعه کتابهای جدی و معتبر ندارد ، چگونه پاسخ دهیم؟
اگر در مدرسه چند خطی از حافظ و سعدی و فردوسی را به اجبار نمیخواندیم که نمرهای بگیریم تا امروز بتوانیم لقمه نانی به کف آوریم، به مثابه یک ایرانی مدرن، طبیعی و فرهنگی، در خارج از محیط مدرسه و دانشگاه آیا آثار این اسطورههای ادب و علم و هنر این سرزمین را میخوانیم؟ اگر چنین است، پس آمار نشر چرا از کتاب تا «کباب» سقوط کرده است؟ راستی از صادقها چه خبر؟ آیا این روزها کسی چوبک و هدایت را میخواند؟
از قدیم تا اکنون میگویند: «ادبیات فلسفه را تبیین میکند و فلسفه نیز ادبیات را تفسیر میکند.» اینک برخی از این به اصطلاح مدعیان جریان روشنفکری ایران که بخشی از آنها هم هنوز «مدرن» نگشته نابهنگام «پست مدرن» شده و تیغ را علیه مدرنیته از رو بستهاند، آیا برای آشنایی با فرهنگ و فلسفه غرب یکی از آثار گوته، ولتر، روسو و راسل را تا پایان خواندهاند یا میتوانند حتی به اندازه سطور این «رنجنامه» بر آثار این نامآوران نقدی کوچک بنویسند؟ تعین و تجسم فرهنگ را یا در ادب میجویند یا در اندیشه که هر دو نیز در «کتاب» و کتابخوانی ممکن میشود. حال که به یاری تکنولوژی، کتاب نیز هویت دوزیستی یافته و مانند دوزیستان از دنیای کاغذی به جهان مجازی دگرگون شده و زیست الکترونیکی هم یافته است، باز در غرب شاهدیم که همان انسان طبیعی فرهنگی، کتاب و کتابخوانی را رها نمیکند ؛خواه کاغذی باشد خواه مجازی. در آنجا شمار انتشار دوزیستی کتابهای ارزشمند متقارن است با شمار کتابخوانان. آیا در سرزمین ما نیز چنین است؟
پروای من اینجا نخواندن کتاب نیست چرا که کتابهای زرد و کمبها را بسیار میخوانند، بلکه پروای من عنایت به عصاره ادب و هنر و فلسفه است که در هیچ یک از کتابهای بازاری یافت نمیشود. این نوع کتابهای وُلگاری فینفسه نه ارزش سیاسی دارند و نه ارزش فرهنگی؛ این کتابها شایسته فرومایگاناند برای گذران اوقات فراغت اما مناسب فرودستان نیستند. فرهنگ زمانی در شیب سقوط میافتد که بستر آن «ولگاریزه» شود. به این سیاق، کتابهای بازاری عرصه را برای حضور کتابهای جدی و ارزشمند تنگ میکنند؛ آنگاه آثار ادبی و هنری نیز ولگاری و ساده پسند میشوند و در نتیجه، روح و نهاد فرهنگ آسیب میبیند.
بیتردید در غرب نیز کتابها و نشریات زرد یا ولگاری یافت میشود و اینگونه نیست که قلم آن را یادآور نشود اما هنر آن است که سنت کتابخوانی را آسیبشناسی کنیم. میگویند در نسل پیشین در دهه سی و چهل هنگامی که دبیر یا استاد وارد کلاس میشد معمولا کتابی خارج از رشته درسی را در دست داشت. امروز آیا دبیر و وکیل و وزیر هیچ کتابی در دست دارند که در صدا و سیما به جوانان پیام کتابخوانی دهند؟ سیمای میلیاردی ما هنگام مصاحبه حضوری با دولتمردان، حتی برای دکور صحنه هیچ قفسه کتاب و نشریاتی را نشان داده است؟ فریدریش نیچه به مثابه نخستین منتقد فرهنگ غرب که آثاری به شمار بیست جلد نوشت، هنگام مرگ چشم به سوی آن قفسه هزار کتابی داشت که در طول عمر خوانده بود؛ در ایران اما روشنفکران منتقد فرهنگ غرب همانند نیچه آیا هزار جلد کتاب خواندهاند تا آثاری بیافرینند که نشان دهد آنان نیز هزار جلد خواندهاند؟ اگر پاسخ مثبت است پس نام آن آثار چیست و در چند هزار جلد منتشر شده است؟
در حیات طبیعی و مدرن غرب، بند بند بنای فرهنگی را بر انتشار و مطالعه کتابهای ارزشمند استوار ساختهاند و نه بر پایه کتابهای بازاری. به بیان ساده، کتاب در آنجا بیش و پیش از آنکه ابزاری سیاسی باشد، یک ابزار فرهنگی و سنگ بنای مدرنیسم و مدرنیته است. در آلمان مدرن، گوته، نیچه، شیلر و هرمان هسه را از فرادستان تا فرودستان آلمانی میخوانند. در ایران آیا شاملو و دو صادق را از فرادستان تا فرودستان ایرانی میخوانند؟ در دو دهه «نوستالژیک» سی و چهل ایران که کتاب و کتابخوانی بیش از آنکه یک بار «مثبت» فرهنگی تصور شود، گویا دو بار منفی سیاسی در بر داشت و بعضا عواقب هولناکی نیز برای خواننده در پی آورد، دیدیم که تولستوی، داستایفسکی، چخوف و گورکی ، گوی سبقت را از هوگو و همینگوی ربودند. امروز در دهه نود اما پنداری از آن سلحشوران ادب روس و فرانسه و آلمان دیگر خبری نیست و به ندرت جوان دانشآموختهای را مییابیم که عنایتی به آثار کلاسیک داشته باشد حتی در نمایشگاه بین المللی کتاب!
در پایان زنهار که هیچ اندیشهای در شورهزار زبان نمیروید؛ کتاب و زبان ویران در واقع بزرگترین مانع تفکر اند و «نگونبخت» آن زبان و فرهنگی که مفاهیم بیگانه در آن قلب شده و آن معنا و مفهومی را نداشته باشند که در زبان اصلی دارند. بنابراین ارزش و جایگاه کتاب را در فرهنگ ایرانزمین هرگز «خنثی» نپنداریم. به باورم برای شکستن طلسم بیکتابی و یافتن مرهمی بر زخم بیمهری به سنت کتابخوانی، شاید باید به دهه سی یا چهل ایران بازگردیم و به سراغ سهراب کاشان برویم که زیبا سرود:
کار ما نیست شناسایی راز گل سرخ
کار ما شاید این است
که در افسون گل سرخ شناور باشیم
منبع: روزنامه اطلاعات