کد خبر: 904860
تاریخ انتشار: ۱۵ ارديبهشت ۱۳۹۷ - ۲۱:۵۲
درآمدی بر مفهوم و ضرورت «استغراب»
حقیقت این است که امروزه، هر کس و زیر نظر هر قلمرو تمدنی زندگی می‌کند، در روزمره خود، خواه ناخواه از دستاوردهای تمدن غرب استفاده می‌کند.
محمدرضا متولی

حقیقت این است که امروزه، هر کس و زیر نظر هر قلمرو تمدنی زندگی می‌کند، در روزمره خود، خواه ناخواه از دستاوردهای تمدن غرب استفاده می‌کند. تمدنی که آغاز آن به هزاران سال پیش بازمی‌گردد و چند ده سال پس از رنسانس، با پسوند «مدرن» شناخته شده و مظاهر تکنولوژیک و فرهنگی آن با ابزارهایی چون رسانه و استعمار در حوزه تمدن‌های دیگر به سرعت رسوخ کرد به گونه‌ای که برخی به صورت افراطی این تمدن را به عنوان «فرهنگ جهانی» نام بردند که دیر یا زود عالم‌گیر شده و جایگزینی بهتر از آن وجود ندارد که بتواند راه حل مناسبی برای مشکلات بشر ارائه کند. در مقابل هم هستند گروهی که به بحران‌های معنویت، اخلاق، محیط زیست، پوچ‌انگاری و... که از محصولات این تمدن هستند اشاره می‌کنند و آن را چیزی فراتر از بسیاری از تمدن‌های پیشین که آمده و رفته‌اند، نمی‌دانند. تمدنی که انسان‌محوری را به عنوان نقطه ثقل خود برگزیده است و کوشیده تا آدمی را بر جایگاه خداوندی بنشاند.
به هر حال نمی‌توان نسبت به غرب بی‌تفاوت بود و این مستلزم شناختی است که از علم «غرب‌شناسی» حاصل می‌شود. همان‌طور که مستشرقینِ غربی با ورود به کشورهای حوزه تمدنی شرق، به ثبت تجارب آنها پرداخته و از مواهب اندیشه آنان خود را بهره‌مند ساختند.
علم غرب‌شناسی را می‌توان علمی دانست که بر اساس شناخت مبانی، مظاهر و نتایج آنچه «غرب فکری» و نه غرب جغرافیایی شناخته می‌شود، به بررسی ویژگی‌های آن می‌پردازد. غرب‌شناسی (occidentology) در واقع می‌تواند به عنوان جایگزینی برای غرب‌گرایی (westernization) قرار گیرد، چراکه غرب‌گرایی بر روی حیات فرهنگی و تصور و انگاشت ما از هویت خود تأثیر گذاشته و پیش‌فرض آن، تحقیر خود مقابل غیریتی به نام «غرب مدرن» است، اما غرب‌شناسی می‌کوشد به قضاوت ماهیت غرب در طول تاریخ تا به امروز و ویژگی‌های آن بپردازد، بی‌آنکه دچار شیفتگی در خصوص پیشرفت آن در سده‌های اخیر شود.

ضرورت غرب‌شناسی

1- ارتباط تاریخی بین شرق و غرب
باید اذعان کرد که نمی‌توان تمدن غرب را کاملاً مستقل از تمدن‌های شرقی دانست. انتقال تمدنی در طول چند هزاره اخیر سبب شده برخی صفات فرهنگی یک تمدن به تمدن دیگر منتقل شود و از این رو، شناخت سایر تمدن‌ها می‌تواند مقدمه‌ای برای شناخت خود ما باشد. در طول تاریخ مواجهه تمدن غرب با تمدن‌های شرقی (تمدن ایرانی و تمدن اسلامی) نقاط عطف بسیار مهمی قابل احصا است که از آن جمله می‌توانیم به جنگ‌های بین ایران و نمایندگان تمدن غرب در دوران پیش از اسلام (از دوران هخامنشیان گرفته تا دولت‌هاي سلوکیان، اشکانیان و ساسانیان)، تسلط ایران بر قسمت‌هایی از بخش‌های اروپا در برهه‌ای از زمان و تسلط رومیان به سرکردگی اسکندر مقدونی و حکومت برخی جانشینان او بر کشور در برهه‌ای از زمان، سبب تبادلات ناگزیر بین‌تمدنی شده و این مسئله را در سبک‌های هنری و معماری هر عصر لااقل در مناطق تحت سلطه این حکومت‌ها می‌توانیم مشاهده کنیم. پس از ظهور اسلام، بخش‌هایی از غرب تحت تسلط مسلمانان قرار گرفت و حضور مسلمانان در کشورهای غربی و نزدیک به غرب (از جمله شامات) منجر به بروز تحولات میان‌تمدنی و انتقالات فرهنگی شد. جنگ‌های صلیبی، یکی از محل‌های تعارض جدی میان تمدن شرق و غرب بود که طی سال‌ها جنگ و خونریزی، بستری نیز برای انتقال فرهنگ میان دو تمدن شد. مرحله استعمار و سلطه کشورهای اروپایی نیز یکی دیگر از نقاط مهمی است که فرهنگ بسیاری از تمدن‌های شرقی را تحت تأثیر تمدن غرب مدرن قرار داد.

2- مصاف فرهنگ‌ها
ضرورت دیگری که برای پرداخت به موضوع غرب‌شناسی ما را مجاب می‌سازد، نظریات فرهنگی استراتژیست‌ها و نظریه‌پردازان بزرگی چون «فوکویاما» و «هانتینگتون» است که در عصر حاضر نیز تمدن‌ها را زنده، پویا و در تعامل و گاه تقابل و رقيب با یکدیگر معرفی می‌کنند. بپذیریم یا نه، در شرایط کنونی به اذعان متفکران غرب در میدانگاه یک مصاف تاریخی قرار گرفته‌ایم که هر حوزه تمدنی می‌کوشد تا ضمن حفظ هویت خود، مبانی آن را به تمدن دیگر منتقل کند. گرچه برخی در داخل کشور آن را «تعامل فرهنگی» یا «تبادل و گفت‌وگوی تمدنی» نام نهادند، اما آنچه در واقعیت مشاهده می‌کنیم، نوعی از رقابت آن‌هم سخت و خونین است که گاه تبدیل به «شبیخون فرهنگی» می‌شود و تلفات زیادی را دربر دارد.

3- رشد غربی‌ها در گرو شرق‌شناسی
با مطالعه تاریخ غرب متوجه می‌شویم خصوصاً بعد از رنسانس، بسیاری از متفکران غرب به مبحثی تحت عنوان «شرق‌شناسی» یا اورینتالیسم رو آوردند و منابع بسیار زیادی در مطالعه احوالات، جوامع و منابع علمی تمدن‌های شرقی به نگارش درآمد.
«ادوارد سعید» از شرق‌شناسان معاصر که کتابی در موضوع استشراق نیز منتشر کرده، اعتقاد دارد شرق‌شناسی در واقع لشکری است که به سمت تمدن شرق حرکت کرد و سربازان آن، مورخان و اندیشمندانی بودند که زمینه سلطه غرب به شرق را با ایجاد شناخت نسبت به شرق ایجاد کردند و از آنجا که مطالعه آنها «شرق‌گرایانه» نبود (شیفتگی افراطی نسبت به ماهیت تمدن شرق) لذا برتربینی نژاد اروپایی را در مطالعه خود پیش‌فرض گرفتند و اطلاعات خود را با تأکید بر نقاط ضعف جوامع و تمدن‌های شرقی ادامه دادند و به این ترتیب زمینه را برای سلطه استعماری غرب فراهم ساختند.
در واقع وظیفه مستشرقین آن بوده که مردم خود را نسبت به تأثیرپذیری از دستاوردهای تمدن شرق در روزگاری که اروپا در عصر تاریکی قرون وسطی به سر می‌برد، واکسینه کنند و حس خودباوری را در تمدن خود تقویت کنند چراکه در دوران پیشرفت اسلامی، وضعیت به جایی رسیده بود که مثلاً مردم اروپا افتخار می‌کردند تا لباسی بر تن کنند که مظاهر تمدنی اسلام مانند آیات قرآن روی آن حک شده باشد. در مسیر شرق‌شناسی البته، موارد متعددی نیز وجود دارد که اروپایی‌های مستشرق با ورود به حوزه تمدنی شرق، ناخواسته شیفته آن می‌شوند و به عنوان مثال برخی از آنها با مطالعه تمدن اسلامی، به دین اسلام گرایش پیدا می‌کنند.
به هر حال شرق‌شناسی سبب شد اروپا به خوبی نقاط قوت و ضعف ما را مورد شناسایی قرار دهد و آنان را به شناختی برساند که شاید بسیاری از متفکران تمدن شرق و تمدن اسلامی نیز تا این حد تسلط نسبت به اصول فکری و آرای اندیشمندان و تاریخ تمدن خود آگاهی نداشتند. با این بررسی دقیق، غرب به فراست یافت چگونه می‌توان راه را برای نفوذ در کشورهای خارج از حوزه تمدنی خود هموار سازد.

4- جهالت ما، ریشه تاریخی عقب‌ماندگی از غرب
یکی از مهم‌ترین دلایل تسلط غربی‌ها بر کشورهای تمدن شرق، جهالت و شناخت غیردقیق و غیرعمیق سایر جوامع از غرب خصوصاً پس از مدرنیته بود که ضربه مهلکی به جامع شرقی وارد آورد. در نتیجه ما از تمدن استیلاجوی غرب که عزم کرده بود بر ما مسلط شود شناخت درستی نداشتیم و نتوانستیم مقاومت کنیم. در واقع در برهه‌ای از زمان که نیاز به هشیاری و آگاهی بود، غفلت بر کشورهای شرقی و اسلامی مستولی شد و متوجه نشدند که مقابل نفوذ استعماری غرب باید چه واکنشی از خود نشان دهند و چه بسا نه تنها مقاومتی صورت نگرفت بلکه عوامل و عناصر غرب‌گرا در این ممالک آغوش خود را برای پذیرش استعمار غرب و مظاهر فرهنگی آن باز کردند.
کافی است گزارش سفرهای شرق‌شناسان، دیپلمات‌ها و فراماسون‌ها به ایران را مطالعه کنیم تا مشاهده نماییم آنان معتقدند در بین سران ایران و عموم مردم به جز تعدادی اندک که بیشتر تحت رهبری علما هستند و صاحب بصیرت هستند، بقیه نمی‌دانند چه اتفاقی دارد می‌افتد و چه بسا ناخواسته در پازل بازی غرب و به نفع آنان مهره‌چینی می‌کنند.

غرب‌شناسی فلسفی و روش‌های آن

عمیق‌ترین گونه «غرب‌شناسی» را می‌توان شناخت غرب از نظر وجوه اندیشه‌ای و فلسفی دانست چراکه هر تمدنی عملاً بر پایه فرهنگ بنا شده و هیچ فرهنگی نیست که یک فلسفه مشخص برای مبانی و ارزش‌های خود نداشته باشد. خاصه تمدن مدرن غرب که از ابتدا فیلسوفان، نقش پیامبری جامعه را در آن به عهده گرفتند و کوشیدند تا با تبیین اصول فلسفی مدرنیته و ویژگی‌های انسان مدرن، آن را به رفتار در حوزه‌های سیاست، اقتصاد، اجتماع و... تبدیل کنند.
غرب‌شناسی از همین رو، دارای شاخه‌های گوناگون و ابعادی نظیر غرب‌شناسی فلسفی، فرهنگی، اقتصادی و... است اما این غرب‌شناسی فلسفی است که بر سایر حوزه‌ها غالب است چراکه زیربنای این تمدن را شکل داده است.
به منظور شناخت غرب از بعد فلسفی ناگزیر به یافتن روشی برای مطالعه هستیم که اهداف ما را پوشش دهد.
نخست باید در نظر داشت که منظور از واژه غرب، حوزه فلسفی و فرهنگی غرب است و نه جغرافیایی که امروزه به نام غرب می‌شناسیم. گرچه اشتراک میان غرب فلسفی و غرب جغرافیایی وجود دارد اما این تطابق مطلق نیست، چراکه اندیشه غربی بعضاً در حال حاضر اندیشه غالب برخی کشورهای شرقی نیز هست.
روش‌های مطالعه غرب را می‌توان در موارد زیر خلاصه کرد که با بهره‌گیری از آنها می‌توان به شناختی جامع از ماهیت غرب فلسفی رسید.
روش تاریخی: در این روش، آرای فیلسوفان غربی در طول تاریخ و به ترتیب ظهور هریک از عقاید بررسی می‌شود.
روش گفتمانی (پارادایمی): این روش، بیش از آن که دنبال فیلسوفان باشد، در پی مکاتب فلسفی غرب است و فیلسوفان هر دوره از تمدن غرب را تحت لوای یک مشرب فکری قرار ‌مي‌دهد و معناداری عناصر پیرامونی را نسبت به عنصر یا عناصر محوری یک مکتب مورد سنجش قرار می‌دهد.
روش کارکردی: به رغم روش‌های قبلی، این روش با فیلسوفان و مکاتب فلسفی غرب سر و کار ندارد، بلکه فلسفه غرب را با دستاوردهای آن مورد سنجش قرار می‌دهد. این شیوه غرب‌شناسی فلسفه در واقع می‌کوشد تا از رابطه میان فلسفه با علم و تکنولوژی در تمدن غرب پرده بردارد.
روش تبیینی: این روش بیشتر مورد توجه و استفاده تجربه‌گرایان و پوزیتیویست‌هاست و در واقع در پی کشف علت پدیده‌ها و پاسخ به سؤالاتی علت‌جویانه نظیر «غرب فلسفی اصلاً چرا به وجود آمد؟» است.
روش تطبیقی: این روش به ما کمک می‌کند تا حوزه‌های تمدنی مختلف را در مسائل مختلف با یکدیگر مقایسه کنیم. مثلاً تمدن اسلام و تمدن غرب در نگاه به «هستی» یا «انسان» چه نقاط اشتراک یا انفصالی دارند. روش تطبیقی مخصوصاً برای افرادی که از خارج تمدن غرب به غرب‌شناسی می‌پردازند، بسیار مهم و شایسته توجه است.
روش تفسیری و روش پدیدارشناسی: این دو روش به نوعی با هم در تقابل هستند. منظور از روش تفسیری «هرمنوتیک فلسفی» است و منظور از پدیدارشناسی آن است که در نظر داشته باشیم، خود پدیده را بشناسیم و به پیش‌فرض‌ها و لوازم آن کاری نداشته باشیم. در حقیقت روش تفسیری، با پیش‌دانسته‌ها و مفروضات خود سعی‌می‌کند غرب فلسفی را بشناسد اما در روش پدیدارشناسی از آنجا که اعتقاد بر آن است صرف نظر از هر پیش‌فرضی می‌توان یک پدیده را به تنهایی شناخت، لذا به مطالعه غرب فارغ از هر پیش‌فرضی می‌پردازد.
روش منظومه‌ای: در روش منظومه‌ای، ابتدا مبانی اصلی غرب فلسفی مورد شناخت قرار می‌گیرد و سپس سایر عناصر در ارتباط با این محورهای اصلی معنی‌یابی می‌شوند؛ شبیه منظومه شمسی که در مرکزیت آن خورشید قرار گرفته و بقیه متعلقات این منظومه در ارتباط با خورشید تعریف پیدا می‌کنند. به عنوان مثال می‌توان «اومانیسم» را محور بنیادین اندیشه غربِ مدرن در نظر گرفت و سایر مفاهیم غربی را در نسبت با اومانیسم مورد مطالعه قرار داد. به نظر می‌رسد روش آخر مطالعه، در شناخت غرب، به درک عمیق‌تر و پیوسته نسبت به ماهیت فکری غرب و نسبت وقایع و نظریات آن با مبانی غرب منتج گردد.

نظر شما
جوان آنلاين از انتشار هر گونه پيام حاوي تهمت، افترا، اظهارات غير مرتبط ، فحش، ناسزا و... معذور است
تعداد کارکتر های مجاز ( 200 )
پربازدید ها
پیشنهاد سردبیر