نيمههاي شب در خواب عميقي بودم که با صداي انفجارهاي مهيبي از جا پريدم. اتاق از نور نارنجي رنگ آتش روشن شده بود. قلبم با شدت تمام ميکوبيد و انگار ميخواست از جا کنده شود. با عجله و اضطراب به سمت پنجره رفتم. وقتي پرده را کنار زدم ديدم براي ورود عروس و داماد به منزل آتش بازي به راه انداختهاند. همانجا خشکم زد. براي انجام يک تشريفات غيرواجب و خوشحالي يک شبه آيا بايد ديگران را تا مرحله سکته زدن و عذاب دادن برد؟ به اهالي خسته و خفته يک محله چه ربطي دارد که دونفر امشب قرار است زندگي مشترک خود را شروع کنند. قرار است يک زندگي جديد آغاز شود ولي آيا درست است که با اشتباهات خود لعن و نفرين ديگران را بدرقه راه زندگيمان کنيم؟ هيچ وقت حکايت راهاندازي کاروان عروس را درک نکردم. هميشه هم کاروانهاي عروس براي ديگران دردسرآفرين هستند. يا در خيابانها با ويراژهاي خود اضطراب را به جان رانندههاي ديگر مياندازند يا در بزرگراهها با حرکتهاي آهسته و لاکپشتي موجب ايجاد ترافيک ميشوند. در کوچه و خيابان هم با سر و صدا و پايکوبيهاي خود مخل آسايش ديگران هستند. يکي نيست بگويد شمايي که به اندازه کافي در جشن عروسي شادي و بزن و بکوب کردهايد ديگر چه الزامي دارد که نيمهشب آن هم در کوچه و خيابان اين شادي و بزن و بکوب را ادامه دهيد و باعث بر هم زدن خواب و آسايش ديگران شويد؟ شادي کردن اصلاً بد نيست و هيچ کس هم با شادي شما همشهري عزيز مخالف نيست اما وقتي اين شادي آرامش و آسايش ديگران را برهم ميزند بد و زشت است. بدون شک شما خواننده گرامي هم مثل من زخم شادي کردنهاي عجيب و غريب از اين دست را خوردهايد. سه روايت از سه شهروند شايد تلنگري به ما بزند.
پارتيهاي شبانه، سلب آرامش ديگران
خانم 38 ساله خانهداري که ساکن يک آپارتمان 70 متري در يکي از محلات متوسط شهر است از زوج جواني که به تازگي در طبقه پايين منزل آنها ساکن شدهاند، گلهمند است. علت اين نارضايتي را پارتيهاي شبانهاي عنوان ميکند که نه تنها در روزهاي پاياني هفته که در طول روزهاي هفته هم انجام ميشود و تا پاسي از شب هم ادامه دارد. او ميگويد: « من انسان منزوي نيستم که از مهماني و شادي فراري باشم. اصلاً هم اينطور نيست. خود من هم در آپارتمانم مهماني برگزار ميکنم ولي نه هر شب و نه به اين شکل که اين زوج جوان برگزار ميکنند. البته از شواهدي که در جامعه پيداست خيلي از جوانان امروزي بعد از ازدواج همچنان به جيب پدران خود وصل هستند وگرنه با اين شرايط اقتصادي که در جامعه وجود دارد ديگر خانوادهها کمتر ميتوانند مهماني برگزار کنند. شايد ماهي يکبار اين اتفاق بيفتد اما امروزه زوجهاي جوان خيلي در هيجان برگزاري مهماني در منزل خود هستند. سبک زندگي آنها به نوعي است که خانه براي آنها فقط محل خواب و برگزاري مهماني است. شايد استقلال و خانه و زندگي مستقل داشتن دليل برگزاري اين همه مهماني و دورهمي و درواقع اين مدل سبک زندگي باشد. باز هم ميگويم اشکالي ندارد مهماني برگزار کنند ولي نه با سروصداي بسيار و جيغ و هيجانهاي تمام نشدني. نه اينکه ساعت 12 شب تازه يادشان بيفتد که ترانهاي را با هم همخواني نکردهاند و همه يکصدا شروع به خواندن ترانههاي قديمي کنند. هر کسي تا يک جايي ميتواند مراعات همسايه پر سروصداي خود را بکند ولي وقتي صبر و حوصله تمام شود قطعاً برخوردهايي صورت ميگيرد که در عالم همسايگي روي خوشي ندارد.»
در قانون آپارتماننشيني آمده است که از ساعت 9 شب به بعد نبايد ساکنان با سروصداهاي بسيار اسباب ناراحتي و آزار ديگران را فراهم کنند اما در مورد برگزاري مهماني معمولاً همسايهها مراعات حال يکديگر را ميکنند و از سروصداهاي ايجاد شده ابراز ناراحتي نميکنند مگر آنکه همسايهاي در طول هفته يا ماه مرتب در حال برگزاري مهماني باشد. مثل همسايه اين خانم جوان که با بيملاحظگي تمام اسباب ناراحتي همسايه خود را فراهم کرده است. قرار نيست ما با شادي کردن کام خود را شيرين و کام ديگران را تلخ کنيم. هرچيزي اندازه و حدودي دارد. براي يک لحظه خود را جاي ديگران بگذاريم آن وقت به زشتي رفتار خود پي ميبريم. بهتر است همه با هم براي آرامش يکديگر تلاش کنيم. با شادي و خوشحالي و پايکوبي خود آرامش و خواب شبانه را از ديگران سلب نکنيم. قطعاً خود ما هم روزي در جايگاه همسايهمان قرار خواهيم گرفت، پس مراعات حال يکديگر را بکنيم.
وقتي شاديهايمان بوي باروت ميدهد!
عباس الياسي کارمند 50 ساله ميگويد:« هر سال دو سه هفته مانده به شب چهارشنبه آخر سال، اضطراب وجودم را فرا ميگيرد. در زمان جواني ما چهارشنبهسوري اصلاً اينگونه که امروزه است نبود و شادي و پايکوبي در آخرين شب چهارشنبه سال خيلي آرامتر و بدون تنش و اضطراب برگزار ميشد. آن روزها فقط همان شب چهارشنبه هيزمي و آتشي و مراسمهايي خاص بود که همه خانوادهها دور هم جمع ميشدند، با هم شادي ميکردند و چند ساعت بعد هم تمام ميشد اما امروز رنگ و بوي شادي کردنها هم تغيير کرده است. بمب و نارنجک و فشفشهها نقش اصلي اين روز را بازي ميکنند. شاديهايمان بوي باروت گرفته و آرامش جايش را به دلهره و اضطراب داده است. هر سال چند هفته مانده به پايان سال صداها و بوهايي که در هواي شهر پراکنده ميشود اضطراب به جان شهروندان مياندازد. من نميدانم و نميفهمم که اين مدل پايکوبي و هيجان، چه نوع شادي به همراه دارد؟ چرا بايد براي شادي و خوشحالي بمب و ترقه منفجر کنيم؟ وقتي همين بمب دستسازي که براي جشن و شادي و يک لحظه هيجان و خنده ساختهايم در دستان کودکي منفجر ميشود و خانوادهاي داغدار ميشود آيا باز هم بايد اين نوع شادي را در سالهاي بعد تکرارش کنيم؟ چرا براي شادي خود جراحت و مرگ را براي ديگران رقم ميزنيم؟ نگاه هم نسلهاي من به شادي و با نسل امروزي خيلي متفاوت است. نسل امروزي هيجانهاي خود را با انفجار و تخريب تخليه ميکند و توقع دارد که همه آنها را درک کنند.» بدون شک تخليه هيجانهاي روحي به روشهاي مختلف يکي از خصوصيات جواني و نوجواني است. نميتوانيم به جوان و نوجوان بگوييم که روي هيجانات خود سرپوش بگذاريد و به آن اهميت ندهيد و ما هم با سرکوب جلوي تخليه هيجان آنها را بگيريم. اين سرکوب کردن و جلوي تخليه هيجان آنها را گرفتن مثل اين است که اجازه ندهيم گاز انباشته شده درون يک بطري با باز شدن درپوش آن تخليه شود. بالطبع اين بطري منفجر ميشود و حتماً خسارت بسياري وارد ميکند. يک نوجوان و جوان هم مثل همين بطري پر از گاز است. اگر جلوي تخليه هيجان آنها را بگيريم جور ديگر خسارت وارد ميکنند که در بسياري از موارد غير قابل جبران است. البته اين شهروند هم درست ميگويد که اين هيجانات و شاديهاي امروزي فقط اضطراب و نگراني بزرگترهاي هر خانواده را به همراه دارد ولي بايد به نوجوان و جوان امروزي راه صحيح شادي کردن و تخليه هيجاناتشان را ياد بدهيم. سرکوب و اجازه ندادن راه صحيحي نيست. بهتر است راههاي شادي و تخليه هيجانات روحي را که آسيبي به آنها نرساند يا اثرات تخريبي کمتري دارد به آنها معرفي کنيم. اگر در کنار جوان و نوجوان خود باشيم و همراه با آنها شادي کنيم قطعاً هم آنان بيشتر در امان خواهند بود و هم آسيب کمتري به ديگران خواهند زد.
دور دور کردن تنها تفريح من است!
از پسر جوان 20 سالهاي که در خيابانها و اتوبانهاي شهر در حال ويراژ دادن بود، پرسيدم: اين ويراژ دادنها و اين خيابانگرديها چه لذتي براي تو دارد؟ گفت: «کيف ميکنم وقتي لايي ميکشم. ته دلم قنج ميرود. وقتي با سرعت از جلوي پليس و دوربين رد ميشوم. حالم خوب ميشود با ماشينم خيابانهاي شهر را با صداي بلند ضبط متر ميکنم. اگر يک روز ماشينسواري نکنم حالم بد است. من با اين کار حالم را خوش ميکنم.»
اين هم نوعي تخليه هيجان و شادي کردن است. شادي ما در گرو ترساندن ديگران! نميتوانيم بگوييم که چه بر سر جوانان ما آمده است. اين نوع تخليه هيجانات روحي تنها مختص جوان جامعه ما نيست و در همهجاي دنيا کم و بيش اينگونه است. ولي ميتوانيم اين را بگوييم که چرا نبايد براي جوانان تفريحات سالم و کافي در کشور وجود داشته باشد که با دور دور کردن در خيابانها به دنبال شادي و وقتگذراني نباشند. همين دور دور کردن عواقب بسياري به همراه دارد. هم باعث ايجاد ترافيک ميشود و هم با مصرف بنزين فراوان آمار سرانه مصرف بنزين افزايش پيدا ميکند و هم منجر به هر چه آلودهتر شدن هواي شهر ميشود. پس بهتر است هر چه زودتر مسئولان جامعه و خانوادهها به فکر راه و چارهاي باشند. به راستي جوانان ما شادي و خوشحالي خود را در چه چيزهايي ميبينند. زنگ خطر را چرا نميشنويم؟