کد خبر: 900416
تاریخ انتشار: ۱۵ فروردين ۱۳۹۷ - ۲۱:۳۴
«خاطرات و ناگفته‌هایی از زندگی و زمانه رهبران جریان مذهبی نهضت ملی ایران» در گفت‌وشنود با زنده‌یاد آیت‌الله حاج‌شیخ نصرالله شاه‌آبادی
در واپسین روز‌های سال گذشته، عالم ربانی و خدوم مرحوم آیت‌الله حاج‌آقا نصرالله شاه‌آبادی روی از جهان برگرفت و رهسپار ابدیت گشت
محمدرضا كائينی

سرویس تاریخ جوان آنلاین: در واپسين روزهاي سال گذشته، عالم رباني و خدوم مرحوم آيت‌الله حاج‌آقا نصرالله شاه‌آبادي روي از جهان برگرفت و رهسپار ابديت گشت. آن شادروان به لحاظ نشو و نما در بيتي پرآوازه و نيز آغاز فعاليت اجتماعي از دوران نوجواني، شاهد بسياري از رويدادهاي سياسي ايران در آن دوره از جمله نهضت ملي و تكاپوي جريان مذهبي آن بود و از فعل و انفعالات دروني آن خاطراتي شنيدني داشت. آنچه در گفت‌وشنود پيش روي مي‌خوانيد، شمه‌اي از خاطرات ايشان از زندگي و زمانه رهبران جريان مذهبي نهضت ملي ايران است كه بي‌ترديد مي‌تواند براي تاريخ‌پژوهان و عموم علاقه‌مندان جذاب باشد.

جنابعالي از جمله چهره‌هايي هستيد كه با رهبران شاخص جريان مذهبي نهضت ملي ايران از نزديك آشنا بوديد. بفرماييد از چه مقطعي و چگونه با مرحوم آيت‌الله سيد ابوالقاسم كاشاني آشنا شديد و چه ويژگي‌هايي در ايشان بود كه شما را به خود جلب كرد؟

بسم‌الله‌الرحمن‌الرحيم. الحمدلله رب‌العالمين و صلي الله علي محمد و آله الطاهرين(ع). بنده از دوره جواني در تهران ساكن و در مراسم‌ها و مناسبت‌هاي مختلف با اكثر روحانيون و علماي تهران آشنا بودم و با آنها ارتباط داشتم. يكي از آنان مرحوم آيت‌الله سيد‌ابوالقاسم كاشاني(رضوان الله تعالي عليه) بود كه انصافاً بسيار باسواد و ملا بودند و به دليل اينكه افكاري روشن و متناسب با زمانه داشتند و بسيار روشن‌بين و زيرك بودند، بسيار به ايشان علاقه پيدا كردم و به شكلي مستمر به منزل ايشان مي‌رفتم و زيارتشان مي‌كردم. مرحوم آيت‌الله كاشاني از شاگردان ممتاز مرحوم آميرزا محمدتقي شيرازي بودند و از نظر علمي جايگاه بسيار والايي داشتند.

ايشان از ايام جواني به شكلي جدي وارد عرصه مبارزه شدند و در جنگ ثوره عراق معروف به ثوره‌العشرين -كه در سال1920 پيش آمد- همراه با مرحوم آيت‌الله سيد محمدتقي خوانساري در كنار مرحوم ميرزا جنگيدند و ظاهراً هر دو اسير شدند. حافظه و حضورذهن كم‌نظيري داشتند و هنگامي كه از ايشان سؤالي پرسيده مي‌شد، بدون درنگ با حديث و آيات قرآني پاسخ مي‌دادند. يكي از ويژگي‌هايي كه به شدت مرا جذب ايشان كرد، تواضع و ساده‌زيستي فوق‌العاده ايشان بود. با همه افراد در هر سن و طبقه و صنفي، با نهايت ادب و احترام رفتار مي‌كردند، مخصوصاً در برابر اهل علم، فروتني بيش از اندازه‌اي داشتند. خود من بار اولي كه خدمت ايشان رسيدم، 16، 17 سال بيشتر نداشتم، ولي به قدري به من احترام گذاشتند كه واقعاً شرمنده شدم!
مرحوم آيت‌الله كاشاني جز براي رضاي خدا كار نمي‌كرد و ثروت و شهرت پشيزي در نظر ايشان ارزش نداشت، به همين دليل هم كلام ايشان بسيار نافذ بود و مردم را به حركت وا مي‌داشت. هرگز به ياد ندارم كه كسي از ايشان درخواستي كرده باشد و از دست ايشان برآيد و دريغ كنند. هيچ كس از نزد ايشان دست خالي برنمي‌گشت، به همين دليل هميشه در خانه‌شان كه در آن به روي همه باز بود، جمعيت زيادي حضور داشتند و آن مرد كريمِ بزرگوار، با نهايت خوشرويي و محبت با همه صحبت مي‌كرد و حالشان را مي‌پرسيد.

هنگامي كه ايشان از تبعيد برگشتند، شما هم در مراسم استقبال حضور داشتيد. از خاطرات آن روز برايمان بگوييد.

نفوذ و محبوبيت ايشان در اوج خود بود و مردم واقعاً مشتاق استقبال از ايشان بودند. من استقبالي جز استقبال از حضرت امام، شبيه به استقبال آن روز از آيت‌الله كاشاني نديدم. آن روز جلوي مدرسه مروي چند دستگاه اتوبوس گذاشته بودند تا براي استقبال از ايشان به فرودگاه برويم. جمعيت آن روز تهران زياد نبود، اما خيابان‌ها از جمعيت موج مي‌زد. وسيله نقليه چنداني هم در تهران نبود، با اين همه مردم با هر وسيله‌اي كه ممكن بود، حتي درشكه به طرف فرودگاه رفتند!

در فرودگاه چه شخصيت‌هايي به استقبال آيت‌الله كاشاني آمده بودند؟

علما و شخصيت‌هاي زيادي به استقبال ايشان آمده بودند كه آنها را در داخل سالن جا داده بودند و مردم بيرون بودند. من را هم چون معمم بودم، به داخل سالن راه دادند. دكتر مصدق آمد و چون ازدحام جمعيت زياد بود، نفسش بند آمد و حالش به‌ هم خورد! مرحوم خاقاني- كه كشتي‌گير، بوكسور و از علاقه‌مندان آيت‌الله كاشاني بود- رفت و يك سلطل آب آورد و دو سه بار به صورت دكتر آب زد، ولي فايده نداشت. بالاخره هم همه سطل آب را روي سر او خالي كرد و بالاخره دكتر به‌هوش آمد. چند دقيقه بعد دكتر مصدق به سمت باند فرودگاه رفت و من و مرحوم جواد مناقبي هم دنبالش رفتيم و از آيت‌الله كاشاني استقبال و با ايشان احوالپرسي كرديم.

حال و هواي آن روز ايشان چگونه بود؟

با اينكه بحران‌ها و مصائب زيادي را از سر گذرانده بودند، اما حواسشان به همه چيز بود. مدتي قبل از اينكه ايشان برگردند، پدر ما از دنيا رفته بود. ايشان همين كه مرا ديدند تسليت گفتند و فرمودند كه در لبنان براي مرحوم ابوي ما مجلس فاتحه گرفته بودند! بعد هم اشاره كردند كه من تلگراف زدم و تسليت گفتم، نمي‌دانم تلگراف به شما رسيده است يا نه؟ عرضم اين است كه ايشان تا اين حد متوجه حال و روز آشنايان و اطرافيان خود بودند.

اعضاي فدائيان‌اسلام هم آمده بودند؟

بله، آنها كه جزو فعالان بودند. من، مرحوم نواب‌صفوي، مرحوم سيد عبدالحسين و مرحوم سيد محمد واحدي را ديدم. آن روزها ماشين داشتن براي خودش عنوان و تشخصي داشت و هر كسي ماشين نداشت. آقاياني هم كه ماشين داشتند با يك نوع تبختر و تكبري من و مرحوم مناقبي را جا گذاشته و رفته بودند تا اينكه بالاخره يكي از رفقا آمد و ما را سوار كرد. آن روز آقايان واحدي و نواب هم بي‌ماشين مانده بودند! آنها را هم سوار كرديم. مرحوم سيدعبدالحسين چشمش به انگشتر فيروزه من افتاد. از من خواست كه آن را به او بدهم و من با كمال ميل اين كار را كردم. سر پامنار كه رسيديم، فشار جمعيت به قدري زياد بود كه مردم ماشين آيت‌الله كاشاني را بلند كردند و كمي جلو بردند. بعد ايشان از ماشين پياده شدند و مردم، ايشان را سردست بلند كردند و بردند. مرحوم آيت‌الله بهبهاني هم براي استقبال آمده بودند. مردم ايشان را هم سردست بلند كردند و بردند.

نوبت بعد كه با ايشان ملاقات كرديد كي بود؟

هر شب در منزل آيت‌الله كاشاني جلسه سخنراني بود و من هم هر شب مي‌رفتم.

چه كساني صحبت مي‌كردند؟

خيلي‌ها، از جمله دكتر بقايي و آقاي شريعتمدار كه سخنراني‌هاي مفصل مي‌كردند. البته در دوراني هم كه آقاي كاشاني در لبنان در تبعيد بودند، اين جلسات در منزلشان برگزار مي‌شد و آقاي شريعتمدار سخنراني مي‌كرد. يادم هست كه ايشان در صحبت‌هايش هميشه هژير را مسخره مي‌كرد و مي‌گفت: چون يك چشم بيشتر ندارد، همه مردم را به يك چشم نگاه مي‌كند و فقير و غني ندارد!

عده‌اي معتقدند كه وجه سياسي شخصيت مرحوم آيت‌الله كاشاني بر وجه ديني ايشان غلبه داشت. تحليل شما چيست؟
به هيچ وجه اينگونه نيست. وجه ديني مرحوم آيت‌الله كاشاني همواره بر وجه سياسي ايشان غلبه داشت و ايشان لحظه‌اي از فعاليت‌هاي ديني و اسلامي غافل نبودند، منتها اولويت‌سنجي‌ها و مصلحت‌سنجي‌هايي داشتند كه بايد در جاي خود درباره‌اش صحبت كرد.

براي اين موضوع مصاديقي هم داريد؟

بله، اولين كسي كه تلاش كرد روز شهادت امام صادق(ع) را در تقويم اين كشور تبديل به روز تعطيل كند، ايشان بودند. ايشان آن موقع رئيس‌مجلس بودند و برخي از علما و مردم از ايشان چنين درخواستي كردند. ايشان هم موضوع را در مجلس طرح كردند و به تصويب رساندند. در بازار هم با سخنراني‌هاي مرحوم حاج مقدس كه از منبرهاي معروف تهران بود، بازار تعطيل شد. با تصويب مجلس، ادارات و مراكز دولتي هم تعطيل و خلاصه اعلام تعطيل عمومي شد.

از ديگر اقدامات آيت‌الله كاشاني، تلاش براي بستن حظيره‌القدس بهائي‌ها و تبديل آن به مركز اتحاديه‌اسلامي بود. روزي كه ايشان براي اين كار حركت كردند، من و جمعيت زيادي ايشان را همراهي كرديم. به چهارراه مخبرالدوله كه رسيديم، ديديم در قسمت بالاي خيابان سعدي و خيابان استانبول، تانك و زره‌پوش گذاشته‌اند. معاون شهرباني كنار چهارراه ايستاده بود. آقاي كاشاني او را صدا كردند و به او تشر زدند كه راه را باز كند. او گفت كه مأمور است و معذور! در اين موقع دوتا از جوان‌هاي قوي‌هيكل -كه از رفقا بودند- آمدند و به آقاي كاشاني گفتند كه ما شهادتين خود را مي‌گوييم و جلو مي‌رويم و راه را باز مي‌كنيم، ولي ايشان فرمودند: نيازي به اين كارها نيست. بعد به طرف شاه‌آباد راه افتاديم و ديديم جلوي باغ‌سپهسالار و جلوي ظهيرالاسلام هم تانك گذاشته‌اند. همراه با جمعيت به طرف ميدان بهارستان حركت كرديم و ديديم خيابان صفي‌عليشاه و دروازه‌شميران را هم بسته‌اند. خلاصه هيچ راهي را باز نگذاشته بودند. آقاي كاشاني هم كه ديدند تلاش فايده‌اي ندارد، به منزل خود برگشتند.

اما بعدهاحظيره‌القدس تخريب شد...

بله، در پي سخنراني مرحوم آقاي فلسفي در ماه رمضان در مسجد شاه عليه بهائيت، موجي عليه بهائيت در كشور به راه افتاد و در نتيجه شاه مجبور شد دستور بدهد حظيره‌القدس را تخريب كنند اما بسياري از علماي نجف و قم و تهران با سخنراني آقاي فلسفي موافق نبودند.

چرا؟

چون شاه قصد داشت بهائيت را مطرح كند و اين كار به اين وسيله انجام شد! چون سخنراني آقاي فلسفي از راديو پخش شد و در نتيجه فكر بهائيت كه تا آن موقع خيلي‌ها از آن خبر نداشتند، مطرح شد.

ولي بالاخره در قبال فعاليت‌هاي بهائي‌ها بايد كاري انجام مي‌شد يا نه؟

قطعاً بايد كارهايي صورت مي‌گرفت، ولي در اصل بايد اطرافيان شاه، از جمله پزشك مخصوص او، ايادي و نخست‌وزير او، هويدا تصفيه مي‌شدند. تا وقتي كه آنها در دستگاه حاكمه حضور داشتند و صاحب قدرت بودند، تخريب حظيره‌القدس تأثير چنداني نداشت.

دكتر مصدق با حمايت‌هاي آيت‌الله كاشاني و جريان مذهبي- سياسي فعال در آن روزگار نخست‌وزير شد.حضرتعالي از نزديك در جريان روي كار آمدن او و شروع اختلافاتش با مرحوم آيت‌الله كاشاني بوديد. تحليل شما از اين قضيه چيست؟

همينطور است. اگر پيگيري‌ها و به ويژه اعتماد گسترده مردم به آيت‌الله كاشاني نبود و به دعوت ايشان لبيك نمي‌گفتند، دكتر مصدق نمي‌توانست به نخست‌وزيري برسد، ولي متأسفانه وقتي روي كار آمد، اول از همه تلاش كرد آيت‌الله كاشاني را از صحنه بيرون كند!

به چه علت؟

به علت اينكه نه خود دكتر مصدق و نه اطرافيانش اهتمامي جدي به اجراي احكام ديني نداشتند. بعضي از آنها از نظر فردي آدم‌هاي متديني بودند، مثل مرحوم حسين مكي يا مرحوم مهندس حسيبي -كه من ارتباط خانوادگي با او داشتم- ولي همه آنها كم و بيش، قائل به جدايي دين از سياست بودند و نگاه‌شان در مسائل ديني و اسلامي، كلاً با نگاه آيت‌الله كاشاني تفاوت داشت. آنها اصلاً اعتقادي به اينكه دين مي‌تواند اداره جامعه را به عهده بگيرد، نداشتند.

مهندس حسيبي بعد از انقلاب از جبهه ‌ملي استعفا کرد. دليلش چه بود؟

اتفاقاً من دليل اين كارش را از ايشان پرسيدم. گفت:«ما سال‌ها مبارزه كرديم كه شاه سرنگون بشود. وقتي انقلاب پيروز شد، من به هم‌حزبي‌هايم گفتم: حالا كه به مقصود رسيده‌ايم و يك سيد اولاد پيغمبر و روحانيت، شاه را از صحنه بيرون كرده و جمهوري تشكيل داده‌اند، خوب است كه ما به كمكشان برويم، ولي آنها گفتند كه حساب ما از آخوندها جداست. به همين دليل استعفا کردم و از حزب بيرون آمدم.» غرض اينكه برخي از اطرافيان دكتر مصدق اهل نماز و روزه بودند و به روحانيت و دين اعتقاد داشتند، ولي خودش خيلي اهل اين حرف‌ها نبود.

نظر ساير علما درباره دكتر مصدق و جبهه‌ملي چه بود؟

علماي عراق و ايران، به هيچ وجه با جبهه‌ ملي موافق نبودند. نمونه‌اش مرحوم امام بود. برايتان خاطره‌اي نقل كنم. مرحوم آقاي فلسفي در اوايل انقلاب سخنراني تندي عليه جبهه ‌ملي و دكتر مصدق در مدرسه فيضيه ايراد كرد. من در محضر حضرت امام بودم كه آيت‌الله مكارم‌شيرازي از مدرسه فيضيه آمدند و به امام گفتند كه آقاي فلسفي چنين حرف‌هايي‌ زده است. امام فرمودند: در برابر آنچه رخ داد، خيلي كم گفته است!

مصدق به آقاي كاشاني ظلم بسيار و جسارت‌هاي فراوان كرد. لغزش‌هايش يكي دو تا نبودند و بزرگ‌ترين آنها اين بود كه راه خود را از آقاي كاشاني جدا كرد. مرحوم آقاي كاشاني سخت نگران سرنوشت نهضت ملي و سپس حاكميت دين در جامعه بود.
روزنامه‌هاي تحت حمايت دكتر مصدق، كار را به جايي رساندند كه كاريكاتور‌هاي مستهجني را چاپ كردند و روي عمامه ايشان پرچم انگليس را گذاشتند، البته بعدها دفتر آن روزنامه آتش گرفت و از بين رفت، ولي اهانت‌هاي زيادي كرد. يكي ديگر از دلايل اختلاف آيت‌الله كاشاني و دكتر مصدق، مخالفت آقاي كاشاني با خروج شاه از كشور بود. شاه آنگونه كه بايد قدرت نداشت و آيت‌الله بروجردي و آيت‌الله كاشاني به موقع اداره‌اش مي‌كردند.

از سوي ديگر دكتر مصدق دست حزب‌ توده را كاملاً باز گذاشته بود و آنها هم تشكيلات حزبي عريض و طويلي داشتند و در همه جا نفوذ كرده بودند. آيت‌الله كاشاني معتقد بودند اگر شاه را نگهداريم، مي‌توانيم اداره‌اش كنيم، ولي اگر برود، قوي‌تر برمي‌گردد. همينطور هم شد و وقتي شاه با كودتاي 28 مرداد به ايران برگشت، عملاً كل نهضت‌ملي به باد رفت.

در 28 مرداد شما در ايران بوديد؟

خير، من در نجف بودم و درباره تركتازي‌هاي توده‌اي‌ها اخبار نگران‌كننده‌اي را مي‌شنيدم. در آنجا بود كه شنيدم زاهدي كودتا كرده و شاه دوباره سر كار آمده است.

تحليل شما از پيامدهاي28 مرداد چيست؟

آيت‌الله كاشاني خانه‌نشين شدند و مصدق هم پس از مدتي، در احمدآباد در حصر قرار گرفت. آن روزها آيت‌الله كاشاني در منزل يكي از دخترهايشان در قلهك بودند. من و برادرم و يكي از پسردايي‌هايم به ديدن ايشان رفتيم. ايشان در حياط روي تخت نشسته بودند. سلام و احوالپرسي كرديم و فرمودند:«بي‌سواد! ديدي كجا بوديم، كجا آمديم، چي بوديم، چي شديم؟» بعد هم خنديدند. ايشان ناراحت نبودند، چون احساس مي‌كردند وظيفه خودشان را انجام داده‌اند. حال اگر ديگران همراهي نكرده يا حتي مخالفت كرده بودند، چيزي از عظمت و شأن ايشان كم نمي‌كرد، چون ايشان همواره به اداي تكليف مي‌انديشيدند.

جنابعالي آشنايي نزديكي با فدائيان‌اسلام داشتيد. از فعاليت‌هاي آنها و تأثيراتي كه بر روند نهضت‌ ملي داشتند و سرانجامي كه برايشان رقم خورد برايمان بگوييد.

بنده با بسياري از اعضاي اصلي فدائيان‌اسلام از جمله مرحوم نواب‌صفوي، مرحوم سيدعبدالحسين واحدي، مرحوم سيدمحمد واحدي، مرحوم خليل طهماسبي و بسياري ديگر از فدائيان‌اسلام ارتباط مستقيم داشتم و تقريباً يكي از پاتوق‌هاي هميشگي مرحوم نواب‌، منزل بنده بود. فدائيان‌اسلام، در واقع حركتشان را از نجف شروع كردند. مرحوم نواب در نجف تحصيل مي‌كرد و سر پرشوري داشت. مرحوم آيت‌الله سيد اسدالله مدني هم با آنكه ظاهر بسيار آرامي داشت، مثل مرحوم نواب پرشور و انقلابي و اهل مبارزه و با او دوست بود. در آن ايام، احمد كسروي سخت تركتازي مي‌كرد و مباني ديني و احكام اسلامي را به سخره گرفته بود. مرحوم مدني نواب را تشويق كرد تا به تهران برگردد و درس خوبي به او بدهد. ايشان هم برگشت و فدائيان‌اسلام را راه انداخت.

شهيد نواب‌ صفوي چه ويژگي‌هاي برجسته‌اي داشت؟چه ويژگي‌هايي او را از ديگران جدا مي‌كرد؟

ايشان شخصيت فوق‌العاده جذابي داشت. چشم‌ها و لحنش به قدري گيرا و نافذ بود كه بيني و بين‌الله، من در تمام عمرم نظيرش را نديده‌ام! يادم هست كه يك شب ايشان همراه با مرحوم سيدعبدالحسين واحدي به خانه ما آمدند. سيد حسين امامي همسايه ما و جوان داش‌مسلكي بود. من به مرحوم نواب گفتم: جواني را مي‌شناسم كه شايد الان زياد سرش توي اين مسائل نباشد، ولي نفس شما كه به او بخورد، درست مي‌شود. واقعاً هم به اين حرف اعتقاد داشتم. مرحوم نواب به من گفت: بگوييد بيايد. من هم صدايش زدم و همان شد كه فكرش را مي‌كردم. او با يك برخورد با مرحوم نواب، از اين رو به آن رو شد! مرحوم سيد حسين امامي بور و سفيد بود و چهره بسيار زيبايي داشت و كسي به او شك نمي‌كرد كه اهل انقلابي‌گري و مبارزه باشد.

مرحوم نواب او را به جلسات كسروي فرستاد تا دقيقاً بفهمد كه او چه مي‌گويد. مرحوم امامي مدتي بعد آمد و گفت كه اينها مراسم كتاب‌سوزي و سوزاندن مفاتيح و بحارالنوار و ديوان حافظ و سعدي و اين برنامه‌ها را دارند. يادم هست كه مرحوم ابوي با شنيدن اين حرف فوق‌العاده متأثر شدند و گريه كردند و به سيدحسين و سيد علي امامي فرمودند كه «اين فرد قتلش واجب است». شب بعد هم روي منبر فرمودند:«كار مملكت ما به جايي رسيده كه عده‌اي با پشتيباني دولت خبيث پهلوي، قرآن و كتاب دعا را آتش مي‌زنند و هيچ كسي هم ممانعت نمي‌كند!» سرانجام با شكايت علما، عليه كسروي پرونده تشكيل و قرار شد محاكمه شود. در آن ايام، يك روز سيد حسين و سيدعلي امامي را ديدم كه به من گفتند: قرار است به دادگاه كسروي برويم و همان جا دخلش را بياوريم!

همين كار را هم كردند و همراه با دو سه نفر ديگر به دادگاه رفتند و او را زدند.بعد هم هر دو دستگير شدند، منتها با ضمانت مرحوم مصباح‌التوليه آزاد شدند. واقعيت اين است كه فدائيان اسلام با ترور هژير و مخصوصاً رزم‌آرا راه را براي جبهه‌ملي و دكتر مصدق هموار كردند تا بتوانند لايحه ملي‌شدن نفت را در مجلس به تصويب برسانند.

واكنش دستگاه حكومت به ويژه دستگاه‌هاي امنيتي آن نسبت به فعاليت‌هاي فدائيان‌اسلام چه بود؟

آنها سخت وحشت كرده بودند. كافي بود يكي از وزرا يا مقامات عالي‌رتبه، وكلا، مديران كل، رؤسا و... خطايي مرتكب شود، فوراً به او تلفن مي‌زدند و مي‌گفتند: خجالت نمي‌كشي كه از اين غلط‌ها مي‌كني! همين باعث مي‌شد كه آنها فرداي آن روز در روزنامه‌ها اعلام كنند كه غلط كرديم! فدائيان‌اسلام هم براي خود دنبال منصب و مقامي نبودند و فقط مي‌خواستند احكام اسلام پياده شود. علامتشان هم اين بود كه هر جا كه بودند، موقع اذان با صداي بلند اذان مي‌دادند.

آيا علماي شاخص آن دوره هم از فدائيان‌اسلام حمايت مي‌كردند؟ از اين عده چه كساني را به خاطر مي‌آوريد؟

بله، مرحوم آيت‌الله سيد محمدتقي خوانساري و مرحوم آيت‌الله آميرزا محمود روحاني از آنها طرفداري مي‌كردند. مرحوم ابوي هم به آنان علاقه داشتند و مورد مراجعه‌شان بودند. فدائيان‌اسلام هيچ كاري را بدون رأي و حكم يك مجتهد عادل انجام نمي‌دادند. مرحوم آيت‌الله كاشاني هم كه آنها را فرزندان خود مي‌دانستند. البته بعد از اينكه فدائيان‌اسلام سركوب شدند، آيت‌الله كاشاني هم قدري تضعيف شدند، چون يكي از مهم‌ترين طرفداران ايشان فدائيان‌اسلام بودند كه حكومت هم سخت از آنها مي‌ترسيد. آنها كه به زندان افتادند، آيت‌الله كاشاني قواي پشتيبان خود را از دست دادند و اختلاف بين ايشان و دكتر مصدق، نهايتاً به كودتاي28 مرداد و خانه‌نشيني مرحوم آيت‌الله كاشاني منجر شد. در اين زمينه خيلي حرف‌ها هست. دوران عجيبي بود. آدم بايد در آن دوره بوده باشد تا بتواند اين عرايض را درك كند.

با تشكر از فرصتي كه در اختيار ما قرار داديد.

نظر شما
جوان آنلاين از انتشار هر گونه پيام حاوي تهمت، افترا، اظهارات غير مرتبط ، فحش، ناسزا و... معذور است
تعداد کارکتر های مجاز ( 200 )
پربازدید ها
پیشنهاد سردبیر
آخرین اخبار