کد خبر: 893761
تاریخ انتشار: ۱۴ بهمن ۱۳۹۶ - ۲۲:۰۰
گفت‌وگوي «جوان» با همسر شهيد مدافع حرم مجيد عسكري‌جمكراني كه فرزندي روشندل دارد
در ميان تصاويري كه از تشييع پيكر شهداي مدافع حرم منتشر شده است، شايد هيچ تصويري تاثيرگذارتر از وداع فرزندان شهيد مجيد عسكري‌جمكراني با پدرشان نباشد.
  عليرضا محمدي
در ميان تصاويري كه از تشييع پيكر شهداي مدافع حرم منتشر شده است، شايد هيچ تصويري تاثيرگذارتر  از وداع فرزندان شهيد مجيد عسكري‌جمكراني با پدرشان نباشد. در اين تصوير محمدحسن فرزند روشندل شهيد عسكري بي آنكه پدر را ببيند، كنار پيكرش نشسته و بي‌تابي مي‌كند. شهيد عسكري مدافع ارزش‌ها بود. مدافع حريم اهل‌بيت، مدافع اسلام ناب محمدي، مدافع عزت و سربلندي كشور عزيزمان ايران و اگر آگاه باشيم، خون امثال او بيدار‌كننده غيرت و همت بعضي از ماست كه اين روزها انگار در پيچ و خم روزمرگي‌ها به خواب رفته‌ايم! فقط خدا مي‌داند حاج مجيد وقتي كه قدم در ميدان نبرد مي‌گذاشت، چه دل‌نگراني‌هايي براي فرزندانش داشت. حالا كه حاج‌مجيد به شهادت رسيده است، ميدان جنگ از جبهه سوريه تغيير كرده و به قم منتقل شده است. آنجا كه مريم عسكري همسر شهيد در نبود شريك زندگي‌اش به تنهايي سرپرستي سه فرزندش را بر عهده گرفته است. گفت‌و‌گوي ما با اين همسر شهيد را پيش رو داريد.

گويا شهيد عسكري از اقوامتان بودند، نام فاميلتان يكي است؟
ايشان پسرعمويم بودند. از همان دوران كودكي و نوجواني همديگر را مي‌شناختيم. مي‌دانستم كه آقا مجيد جوان مذهبي و مؤمني است. من هم خانواده مذهبي داشتم و با هم همفكر و هم عقيده بوديم. من و همسرم روز17 ماه رمضان سال 1376 ازدواج كرديم. معيارهاي مشتركي هم براي زندگي داشتيم. صداقت و قدم گذاشتن در مسير درست براي من و ايشان اولويت داشت. انصافاً هم آقا مجيد در طول 20 سال زندگي مشتركمان آدم صادق و روراستي بود. در كوچك‌ترين كار با من مشورت مي‌كرد. ايشان با روحيه آرام و خلق و خوي مهربان و خوشرويي كه داشت، باعث شده بود زندگي خوبي در كنار هم داشته باشيم. من در خيلي از مراحل زندگي‌ام از ايشان راهنمايي و روحيه مي‌گرفتم. يكي از مهم‌ترين خصوصياتشان توجه به نماز اول وقت بود. ايشان نماز شب را در حرم حضرت معصومه(س) مي‌خواند و به نظر من همين گريه‌هاي شبانه بود كه آقا مجيد را به مقام شهادت رساند.
در خبرها از همسرتان به عنوان يك فرهنگي شهيد ياد شده بود.
بله، آقا مجيد فرهنگي بودند. قرار بود هفت سال دیگر  از آموزش و پرورش بازنشسته شود. همسرم كلاً به امور ديني و كارهاي فرهنگي علاقه خاصي داشتند. خادم افتخاري مسجد جمكران و خادم افتخاري حرم حضرت معصومه(س) بود و در بسيج هم فعاليت مي‌كرد. همچنين طلبه بود و دروس حوزوي را عاشقانه دنبال مي‌كرد چون از نظر معلومات ديني آگاهي زيادي داشت، مربي حلقه صالحين شده بود و جوان‌ترها را آموزش مي‌داد.
غير از محمدحسن كه تصويرش در كنار پيكر پدر رسانه‌اي شد، فرزندان ديگري هم داريد؟
من سه فرزند دارم. فاطمه خانم 16 سال دارد. محمدمهدي 14 ساله است و محمدحسن هم هفت سال دارد.
رابطه بچه‌ها با پدرشان چطور بود، خصوصاً محمدحسن؟
اخلاق خوب شهيد باعث شده بود كه بچه‌ها با ايشان خيلي راحت باشند. بيشتر دوست بودند تا پدر و فرزند. همسرم عاشق بچه‌ها بود و وقت زيادي برايشان مي‌گذاشت. بچه‌ها هم عاشق پدرشان بودند. همسرم محمدحسن را كه ته‌تغاريمان بود جور ديگري دوست داشت. به خاطر مشكل بينايي و شرايط خاصش، توجه زيادي به او نشان مي‌داد. اما از نظر تربيتي سعي مي‌كرد به هر سه تايشان برسد. تربيت ديني و معرفتي بچه‌ها خيلي براي آقا مجيد و من اهميت داشت.
مشكل بينايي محمدحسن چيست؟
پسرم مادرزاد از نظر بينايي مشكل دارد. تقريباً چيزي را نمي‌بيند، فقط نور و رنگ را مي‌تواند تشخيص بدهد.
سؤالي كه از ابتداي ديدن تصوير فرزندانتان در كنار پيكر پدرشان در ذهنم نقش بست اين بود كه چطور يك پدر مي‌تواند از فرزندانش بگذرد و به جبهه برود.  به خصوص شهيد عسكري كه به حتم دغدغه زيادي براي محمدحسن داشت؟
ببينيد! نوع نگاه امثال شهيد عسكري‌ها به دنيا طور ديگري است. ايشان دنيا را خيلي كوچك مي‌ديد و از مال دنيا چيزي نداشت. از من بپرسند مي‌گويم همسرم در دنيا فقط خدا را داشت. از طرفي آقا مجيد به جهاد و شهادت در راه خدا عشق مي‌ورزيد. همين اشتياقش باعث مي‌شد به حالش غبطه بخورم. هميشه به من مي‌گفت دعا كن به مرگ طبيعي از دنيا نروي. براي من هم طلب شهادت كن تا در آن دنيا كنار هم باشيم. به جرئت مي‌توانم بگويم كه يك لحظه آرزوي شهادت از سرش نيفتاد. چنين تفكري باعث شد كه همسرم با وجود همه دغدغه‌هايش راهي جهاد بشود. وگرنه كه ايشان مثل هر پدري نگران آينده فرزندانش بود. ولي آقا مجيد فقط به خودش و خانواده‌اش فكر نمي‌كرد. ايشان نمي‌توانست بنشيند تا حرم اهل‌بيت به خطر بيفتد، تروريست‌ها مسلمانان را بكشند و بي‌تفاوت بنشيند و زندگي‌اش را بكند.
اگر عده‌اي بگويند كه همسر شما تعلق خاطري به زندگي و خانواده‌اش نداشت، پاسخ شما چيست؟ اصلا خودتان چطور راضي به رفتنش شديد؟
اتفاقاً ايشان خيلي خانواده دوست بود. عاشق بچه‌هايش بود ولي عرض كردم كه توي زندگي هدف والاتري داشت. من هم به راهي كه انتخاب كرده بود اعتقاد داشتم. اگر امثال همسر بنده به جبهه مقاومت نمي‌رفتند و جلوي دشمن را نمي‌گرفتند كه دشمن خيلي راحت وارد خاك ايران مي‌شد. آنها براي ما رفتند. شما كه مثال محمدحسن را مي‌زنيد، اگر داعشي‌ها وارد كشورمان مي‌شدند، چند تا بچه مثل محمدحسن گرفتار آتش دشمن مي‌شدند؟ بنابراين راهي كه همسرم انتخاب كرد درست بود و بايد مي‌رفت.
مسلماً رفتن و دوري ايشان براي شما و بچه‌ها سخت بود؟
بله، واقعاً سخت بود. وقتي كه مي‌رفت من در مرحله اول سلامتي برايشان آرزو كردم. به خدا سپردمش و حالا كه خدا خواست تا همسرم به مقام شهادت برسد راضي به رضاي خدا هستم. بچه‌ها هم دلتنگي‌هاي خودشان را داشتند. خصوصاً محمدحسن كه وابستگي زيادي به پدرش داشت.
اتفاقاً يك مداحي از محمدحسن در فضاي مجازي پخش شد كه يك احساس دلتنگي در خودش دارد. قضيه اين مداحي چيست؟
شعر اين مداحي را همسرم در دوره آموزشي‌اش يادداشت كرده بود. وقتي از آموزشي برگشت تا زمان اعزامش يك ماه طول كشيد. در اين يك ماه آقا مجيد گاهي اين مداحي را زير لب زمزمه مي‌كرد و من از شنيدنش خيلي منقلب مي‌شدم. آقا مجيد عاشقانه اين شعر را مي‌خواند. گذشت تا مراسم چهلم همسرم همرزمانش اين مداحي را خواندند. محمدحسن گفت مامان شعر بابا را مي‌خوانند و خيلي خوشحال شد. همان شب موقع خواب گفت مامان آن شعر را برايم بخوان. من هم كه حفظ نبودم، با پيگيري شعر را تهيه كردم و برايش خواندم. در عرض دو روز محمدحسن شعر را حفظ شد و به ياد پدرش خواند. به نظر من اين خواست همسرم بود كه محمدحسن شعرش را زود ياد بگيرد و بخواند.
شهيد عسكري شغل فرهنگي داشت، چطور شد كه به جبهه مقاومت اسلامي پیوستند و چند بار اعزام شدند؟
حدوداً دو سال پيش بود كه از طرف بسيج به ايشان اطلاع دادند كه امكان اعزام وجود دارد. خود شهيد هم پيگير رفتن بود. تلاش كرد و داوطلبانه عازم شد. همسرم براي اولين بار روز يك‌شنبه 28 آبان ماه مصادف با روز شهادت امام رضا(ع) رفت و دوشنبه ششم آذر مصادف با شهادت امام حسن عسگري(ع) به شهادت رسيد.
شهادت رزمنده يك طرف قضيه است و دلتنگي كه خانواده دچارش مي‌شوند طرف ديگر، بچه‌ها چطور با شهادت پدر رو به رو شدند؟
طبيعي است كه دلتنگي نبود همسرم زياد احساس مي‌شود. هم براي من و هم براي بچه‌ها چون خيلي به هم وابسته بوديم. شايد باورتان نشود كه قبل از رفتن‌شان به سوريه، در اين 20 سال زندگي مشترك، طولاني‌ترين سفري كه ايشان بدون من رفتند، 10 روز بود. آن 10 روز را هم براي آموزشي رفته بودند. همسرم در مدتي كه سوريه حضور داشت مرتب با ما در تماس بود. اتفاقا چند ساعت قبل از شهادت، آقا مجيد با من و بچه‌ها تلفني حرف زد. وقتي خبر شهادتش را شنيديم، اصلاً باور نمي‌كرديم. مي‌گفتيم ما تازه با ايشان تلفني حرف زديم، امكان ندارد شهيد شده باشد.
تصويري از دو پسرتان كنار پيكر پدرشان منتشر شد كه واقعاً تأثيرگذار بود، خصوصاً گريه‌هاي محمدحسن. ايشان با نبودن‌هاي بابا چه مي‌كند؟
خب وصف اين لحظه‌ها ناگفتني است. هر سه فرزندم از شنيدن خبر شهادت پدرشان شوكه شده بودند اما محمدحسن خيلي بي‌تابي مي‌كرد. در مراسم پدرش مرتب مي‌گفت: مامان به خانه برگرديم. من مانده بودم چطور آرامش كنم. از طرفي بايد در مجلس مي‌ماندم و از طرفي اين بچه بي‌تابي مي‌كرد. عاقبت مجبور شدم براي چند لحظه مجلس را ترك كنم. به خود شهيد متوسل شدم كه خودت محمدحسن را آرام كن. شايد باورتان نشود كه همان لحظه بوي سربند همسرم كه نزد من به يادگار مانده است در فضا پيچيد. يا من اينطور احساس كردم. هر چه بود پسرم آرام شد و دستم را كشيد و من را به طرف مجلس برد. ديگر حالم را نفهميدم و با گريه وارد شديم.
معمولاً نقش همسران شهدا ناديده گرفته مي‌شود، آنها كه بايد در نبود همسرشان خانه و فرزندان را اداره كنند.
بعد از شهادت آقا مجيد، من براي بچه‌ها خيلي از پدرشان صحبت مي‌كنم. سعي مي‌كنم آرزوي شهادتي كه پدرشان داشت را برايشان توضيح بدهم. بگويم كه شهيدان زنده هستند و اينكه خدا خيلي ما و پدرشان را دوست داشته كه اين مقام را به پدرشان و به ما عطا كرده است. آنها بايد افتخار كنند كه پدرشان را با سعادت شهادت از دست داده‌اند. اينطور سعي مي‌كنم آرامشان كنم.
 به نظر شما چه نيرويي يا چه ايماني مي‌تواند يك پدر را مجاب كند كه از زن و فرزندانش دل بكند و به دل خطرات جنگ برود؟
عشقي كه همسرم به اهل‌بيت و خدا داشت خيلي بيشتر از عشقش به خانواده بود. به نظر من ايشان رفت تا آخرت را براي خانواده‌اش آباد كند. آقا مجيد هميشه مي‌گفت دنيا زودگذر است و اين ديدشان نسبت به دنيا باعث شد تا برود و راه جهاد را انتخاب كند. مي‌گفت اگر خدا بخواهد و من لايق باشم، شهيد مي‌شوم. وگرنه كه بعد از مدتي برمي‌گردم و دوباره زندگي را از سر مي‌گيريم. حالا كه ايشان به شهادت رسيده است، خواست خدا بوده و من هم از خدا صبر مي‌خواهم تا بتوانم فرزندان شهيد را طوري تربيت كنم كه خدا راضي باشد. البته در اين مسير از خود شهيد عسكري استمداد دارم و اميداورم كه بتوانم موفق باشم.

نظر شما
جوان آنلاين از انتشار هر گونه پيام حاوي تهمت، افترا، اظهارات غير مرتبط ، فحش، ناسزا و... معذور است
تعداد کارکتر های مجاز ( 200 )
پربازدید ها
پیشنهاد سردبیر
آخرین اخبار