فريده موسوي
وقتي به ديدار خانواده شهيد داوود مايلي رفتيم، نوشته زير تصويرش توجهمان را جلب كرد. زير عكس شهيد نوشته بود:«شهيد داوود مايلي شير نخلستانهاي شلمچه». اينكه چه اتفاقي باعث شده تا داوود را شير نخلستان بنامند، ماجرايي دارد كه از غيرت و شجاعت رزمندگان خميني(ره) حكايت ميكند. جوانهاي كم سن و سالي كه شجاعت را معنايي دوباره بخشيدند و با دستان خالي، كمر قدرتمندترين لشكرهاي زرهي بعث عراق را شكستند. پيشتر گفتوگو در مورد حاجاحمد مايلي، برادر شهيد داوود مايلي را منتشر كرديم و امروز مصاحبه با عصمت مايلي، خواهر شهيدان را در خصوص شهيد داوود مايلي پيش رو داريد.
چرا برادرتان را شير نخلستانهاي شلمچه مينامند؟برادرم آرپيجيزن بود. در عمليات كربلاي 4 و 5 شركت كرد و در شلمچه به شهادت رسيد. وقتي پيكرش را ديديم، متوجه شديم از گوشش خون ميآيد.علت را كه از همرزمانش جويا شديم، گفتند آنقدر آرپيجي شليك كرد كه از موج انفجار پرده گوشش پاره شد. در همين عمليات شهيد همراه چند تن از همرزمانش در منطقهاي محاصره ميشوند. جايي مثل يك نخلستان كه داوود در آنجا شجاعانه ميجنگد، با آرپيجياش غوغا ميكند و خاطرهاي زيبا از خودش به يادگار ميگذارد. همين رزم خالصانه و شجاعانهاش باعث شده بود كه همرزمانش لقب شير نخلستانهاي شلمچه را براي داوود انتخاب كنند.
داوود از شما كوچكتر بود؟ از خصوصيات اخلاقياش بگوييد.بله، من متولد سال 43 هستم و برادرم متولد سال 45 بود. سال 65 كه شهيد شد، فقط 20 سال داشت اما بزرگي اين جوانها انگار تحفهاي خدادادي بود. اگر موسيقي گوش ميكرديم كه داوود فكر ميكرد حكم غنا دارد، ميآمد و با احترام آن را خاموش ميكرد تا مبادا دچار گناه بشويم. يادم ميآيد يك بار در مورد شخصي بحث ميكرديم. داوود دو، سه سال از من كوچكتر بود ولي آن روز حرفي زد كه واقعاً خجالتزده شدم. گفت خواهرجان سعي كن از بحث و جدل دوري كني. اگر آرامتر باشي براي خودت بهتر است تا اينكه بخواهي بحثي انجام بدهي كه لابهلايش غيبتي صورت بگيرد و خودت هم اذيت بشوي. آن زمان كه اين حرفها را ميزد سنش خيلي كم بود ولي گفتم كه بزرگي اين بچهها به سن و سال نبود. به داشتههاي درونيشان و به قلب بزرگشان بود.
شهيد مايلي از چند سالگي به جبهه رفت؟داوود از 14 سالگي وارد جبهه شد. چند بار به جبهه رفت و چند بار مجروح شد. حتي در يكي از پاهايش پلاتين گذاشته بودند.
به نظر شما چه اتفاقي باعث ميشد نوجوانهايي مثل داوود اينقدر زود مرد ميدان شوند؟ايمان به هدفي كه داشتند آنها را به اين مرحله ميرساند. محيط جبهه هم آنها را مرد ميكرد. برادرم تعريف ميكرد در همان سالي كه در پايش پلاتين گذاشتند، مجروحيت پيدا ميكند و براي عمل جراحي آمادهاش ميكنند. در همين حين ميشنود كه يك مجروح نياز به خون دارد ولي كسي را با گروه خونياش پيدا نميكنند. برادرم همگروه آن مجروح بود ولي چون خودش را براي عمل ميبردند نميتوانست خون اهدا كند. داوود ميگفت در اتاق عمل خدا خدا ميكردم تا بعد از عمل جراحيام آن مجروح زنده بماند و بتوانم به او خون بدهم. هر كسي بود ميگفت من خودم مجروح هستم و بايد به فكر خودم باشم ولي داوود به اين چيزها فكر نميكرد. خلاصه وارد اتاق عمل ميشود و بعد كه كارش تمام ميشود، ميشنود كه آن مجروح شهيد شده است. برادرم تا زنده بود از اينكه نتوانسته بود به آن مجروح خون برساند حسرت ميخورد و ناراحت بود. ميگفت اي كاش قبل از اينكه به اتاق عمل بروم به او خون ميدادم.
سخن پاياني... داوود بهمن ماه سال 65 طي عمليات كربلاي5 به شهادت رسيد. همانجا بود كه لقب شيرنخلستانها را از آن خود كرد. 20 سالش بود كه شهيد شد. قبل از آخرين اعزام قرار بود با دخترخانمي وصلت كند كه قسمتش شهادت شد. يعني خودش راهي را انتخاب كرد كه به شهادت ختم شود. به نظر من هر قطره خون جوانهايي مثل داوود چراغ راهي است كه ما را از ظلمتهاي نفساني نجات ميبخشد. بايد هميشه به ياد شهدا باشيم تا خودمان را گم نكنيم.