براي كار جديدم نياز به آخرين مدرك تحصيلي دارم. اينكه بگويم دانشجوي ارشد هستم به تنهايي كفايت نميكند. بايد مدركي ارائه بدهم كه نشان دهد چهار سال جايي نشستهام و درسهايي را خواندهام و...! مدركم دست دانشگاه است. هيچ نسخه كپي شدهاي هم ازش ندارم. انگار چارهاي نيست، بايد بروم سمت دانشگاه و از آموزش بخواهم كه يك نسخه كپي از آخرين مدرك تحصيليام با مهر را بدهند دستم كه به كارم برسم.
آنقدر حس بدي نسبت به دانشگاه دارم كه در ميانه راه تصميم ميگيرم قيد كار را هم بزنم و سراغ مركز آموزش دانشگاه نروم. اما باز هم با خودم كنار ميآيم كه مگر قرار است چهكارت كنند؟ برو مدركت را بگير! حالا از پاياننامه ارشدت دفاع نكردهاي كه نكردي! وروديهاي تو الان دارند از رساله دكتريشان دفاع ميكنند كه بكنند. بعد يادم ميآيد كه استادمان در آخرين جلسهاي كه با هم داشتيم به من گفت: «دخترم، امثال تو كه بروند و قيد پاياننامه را بزنند حتي در دوره دكتري هم زياد هست، اما تو حيفي! من خيلي اميدوار بودم بهت!»
پاياننامه شده است يك دغدغه گوشه ذهنم. دلم راضي نميشود مثل چندتايي از همكلاسيها پول بدهم به كسي تا از صفر تا صدش را برايم بنويسد و آخر سر هم يك مقاله ازش درآورد و راهيام كند سمت دكتري. چه فايده دارد اينطور مدرك گرفتن. يادم هست كه عالمي جايي گفته بود پول درآوردن از چنين مدركي هم حرام است.
فكر اينكه چندماهي بروم بست بنشينم در كتابخانه و درباره موضوعي بنويسم و آخر سر هم برود روي طبقههاي كتابخانه دانشگاه خاك بخورد، آزارم ميدهد. در عوض چه نصيبم ميشود.
من از اين فرصتها ندارم؛ بچهداري، خانهداري و يك كار نيموقت ـ گيريم دوركاري ـ تمام زمانم را ميگيرد.
تا به دانشگاه برسم موضوع پاياننامه توي ذهنم هزار چرخ ميخورد. از اين اتاق به آن اتاق رفتنها حوصلهام را سرميبرد. دست آخر بايد منتظر بنشينم تا بايگاني پروندهام را بعد از نيمساعت برساند دست آموزش تا آنها يك كپي از آخرين مدرك تحصيليام را بدهند.
منتظر نشستهام كه مامان تماس ميگيرد و ميگويد: «نيما ناآرومه، بچه كلافه شده، مدام بهانه تو رو داره، كي مياي؟»
براي مامان توضيح ميدهم كه كارم اينجا گير افتاده است. مامان زير لب غر ميزند كه اگر ارشدت را مثل آدم گرفته بودي الان لازم نبود براي يك كپي از مدرك ليسانست اينقدر الافي بكشي و بچهات را تنها بگذاري!
حوصله ندارم براي بار چندم براي مامان توضيح بدهم كه اگر ميخواستم ارشدم را مثل آدم بگيرم، بچهام خيلي بيشتر از اينها مجبور بود تنها بماند و بهانه بگيرد...