کد خبر: 840542
تاریخ انتشار: ۰۸ اسفند ۱۳۹۵ - ۲۱:۰۰
هنوز صبح نرسيده و چشمم كامل باز نشده، بين عالم خواب و بيداري وقتي با ساعت موبايلم بيدار ميشم بيشتر از اينكه به فكر باشم چه كنم، كجا برم و...
حسين گل محمدي
زندگي در حصار نت‌هنوز صبح نرسيده و چشمم كامل باز نشده، بين عالم خواب و بيداري وقتي با ساعت موبايلم بيدار ميشم بيشتر از اينكه به فكر باشم چه كنم، كجا برم و امروز از صبح تا غروب به چند برنامه كاري و دوستانه برسم نت موبايلم شما بخونيد «انتقال داده»‌رو روشن مي‌كنم. خودم كم هول ميزنم اين آلارم پيام ها، لايك‌ها و حتي كامنت‌هاي مختلف هم باعث ميشه بيشتر هول بشم. تند تند بدون اينكه با دقت هر پيام و مطلب يا عكس رو بخونم و ببينم؛ صرفاً براي خلاص شدن، لايك مي‌كنم. هر كدوم رو هم كه دوست ندارم لايك كنم اول گوشه ذهنم مرور مي‌كنم «اين عكس رو دوستم گذاشته اگه لايك نكنم ناراحت ميشه پس اگه دوست هم نداشته باشم مجبورم لايك كنم» انگار حتي بين خودم و موبايلم و دنياي نت درونش هم تعارف دارم. من و رو دربایستی باعث شده كه هيچ پستي رو لايك نكوبيده رد نكنم. غلت مي‌خورم، چند دقيقه از اين پهلو به اون پهلو شدن با موبايلي كه از اين دستم به اون دستم ميره اما همچنان رفع تكليفم ادامه داره. نگاه به ساعت گوشه مانيتور موبايل مي‌كنم و با ديدن ساعت 7 انگار سوخت موشك رسيده مثل فشفشه ميپرم از جام «اووه چه زود هفت شد، ديره». صداي موبايلم رو از حالت سكوت به صداي «بلند» تغيير ميدم و ميپرم از اين اتاق به اون اتاق. هنوز درست مسواك نزدم كه صداي پيام تلگرامم مياد، همكارمه و سفارش كار داره.


جوابش رو با مسواكي كه هنوز داخل دهنمه ميدم. هنوز صبحانه رو شروع نكرده صداي بوق مياد، اين بوق فرق داره با قبلي و نشونه يك پست جديد در اينستاگرامه! دوتا لقمه خورده و نخورده به قول مادر ميرم كنار آينه دارم با نواي كارآگاه گجت از بدنم استفاده مي‌كنم «دستان پرتوان برسيد به داد من ناتوان...» باز بوق موبايلمه. درخواست يك چت ويدئويي از دوستم كه خارج از ايرانه، اما الان وقت ندارم. درخواستش رو با يك پيام پيش فرض رد مي‌كنم تا سر فرصت جواب بدم اما كو فرصت؟!


هول هولكي يك لقمه در دهان يك دست به موبايل و دست ديگه با كفش از خونه ميزنم بيرون. توي ايستگاه مثل هميشه اين زمان رو دارم كه تا رسيدن به اتوبوس پيام‌هاي گروهي رو چك كنم. از اين گروه به اون گروه. از ديشب تا حالا 4 هزار پيام؟! چه خبره! چرا ملت نمي‌خوابن شب‌ها! انگار يادم رفته خودمم وقتي خوابم تمام حواسم به موبايل و پيام‌هاي گروه هست.


دارم تند تند جوك‌ها رو مي‌خونم. مثلاً قراره من با اين جوك‌ها بخندم، اما انگار آشفته و هول هستم كه سريع برم سراغ پيام‌هاي گروه ديگه كه نخونده رد مي‌كنم. بين خودم و گروه‌ها گيج ميزنم كه يكدفعه با صداي نخراشيده بوق اتوبوس انگار ميرم آسمان هفتم و ميچسبم به زمين! برميگردم اعتراض كنم كه چشمم به نوشته جلوي اتوبوس مي‌افته: «پايانه حقاني». اصلاً يادم ميره كه مي‌خواستم سر راننده داد بزنم. ميپرم سوار ميشم. اما برخلاف من راننده اتوبوس انگار يادش نرفته تا سوار ميشم با لحن اعتراضي و خشن ميگه شما جوون‌ها به خودتون رحم نمي‌كنيد، حداقل وسط خيابون قيد اين ماس ماسك رو بزنید! چي؟! ماس ماسك؟ دو ميليون و خرده‌اي پول دادم كه به موبايلم بگه...


گوش نميدم. روي اولين صندلي ميشينم و باز روز از نو و روزي از نو شروع به چك كردن پيام گروه‌ها مي‌كنم. «آقا نمي‌خواي بري؟» با شنيدن صداي راننده غر ميزنم كه اين چه اتوبوسي بود سوار شدم كه يكدفعه مي‌بينم رسيديم پايانه حقاني! مي‌گويم «من قرار بود رسالت پياده بشم كي رد شديد؟» راننده با اخم نگاهم مي‌كند و مي‌گويد:«وقتي سر شما توي ماس ماسك بود.»


اعصابم خرده، پياده ميشم، بهتره با تاكسي برگردم وگرنه با اين ترافيك ظهر هم نميرسم. سوار تاكسي ميشم. داخل تاكسي راحت ترم چون هر پنج مسافر سرمون توي موبايل هامونه. راننده هم توي عالم خودش سير مي‌كنه كه يكدفعه مسافر كنار دستي‌ام بهم ميگه ببخشيد من نتم قطع شد ميشه خواهش كنم اينترنت موبايلتون رو با «هات اسپات» براي من هم به اشتراك بذاريد تا پيام‌هام رو چك كنم؟...  يعني در اين حد معتاد شديم؟
نظر شما
جوان آنلاين از انتشار هر گونه پيام حاوي تهمت، افترا، اظهارات غير مرتبط ، فحش، ناسزا و... معذور است
تعداد کارکتر های مجاز ( 200 )
پربازدید ها
پیشنهاد سردبیر