نظريات بسياري براي تحليل انقلابها بيان شده است و البته همه آنها از تحليل انقلاب ايران بازماندهاند. ليلي عشقي نويسنده ايراني مقيم فرانسه يكي از جامعهشناساني است كه نظرش پيرامون انقلاب اسلامي ايران، با ساير نظريات تفاوتهاي بسياري دارد. شايد پرداخت ليلي عشقي به مسئله انقلاب ايران جزو معدود رواياتي است كه سعي كرده خود را از دامان نظريات مبتني بر ساينتيسيسم غربي فاصله دهد و ابعاد متافيزيكال در تحليل آن مبتني بر آموزههاي عرفاني شيعي ارائه كند. عشقي كتاب «زماني ميان زمانها» را در سال 1370 به زبان فرانسه نوشته و با ترجمه احمدنقيبزاده به فارسي در ايران منتشر شده است.
نگاه ويژه عشقي به انقلاب ايرانعشقي خودش در باب تمايز نظريه خود با ساير نظريات مينويسد بر خلاف كتابهاي ديگر كه بيشتر به شرايط عيني وقوع يك انقلاب توجه شده است او به شرايط ذهني و سوبژكتيو آن توجه كرده است.
كريستيان ژامبه متفكر بزرگ فرانسوي در مقدمهاي كه بر كتاب «زماني غير زمانها» نگاشته است آن را اثري فوقالعاده دانسته كه در پي آن است تا رمز انقلاب ايران را در دل متافيزيك ايراني بيابد. تأثيرات هانري كربن متفكر اروپايي در اثر ليلي عشقي و نظريه او كاملاً مشهود است، هرچند او ميكوشد تا اين نظر را فراتر از دستهبندي ذيل نظريات عرفان اسلامي يا نظريات هنري كربن قرار دهد.
وجه اصلي تحليل عشقي از تبيين انقلاب اسلامي آن است كه وي در نظريه خود پيرامون انقلاب پيش از هرچيز بر «حادثه» بودن آن نظر دارد. او انقلاب را يك «حادثه تصادفي» در زماني ميانه زمانها ميانگارد و از آن به عنوان يك رويداد استثنايي ياد ميكند كه هيچگاه با انقلابهاي مدرن پيش از خود قابل مقايسه نيست.
از نظر اين نويسنده، انقلاب ايران صرفاً حادثهاي «تاريخي» در «زمان فاني» نيست بلكه رويدادي است كه در زمانشناسي شيعي در «زمان باقي» يا زمان عالم ملكوتي رخ ميدهد.
البته غربيها انقلاب ما را تفسير به واپسگرايي، به قهقرا رفتن و بازگشت به عقب كردند. همين حرف هم با همه غلط بودنش نشان ميدهد كه انقلاب اسلامي برشي ويژه در تاريخ انجام داده است كه همه گفتند مردم به 14 قرن پيش بازگشتهاند. زمان حادثه انقلاب در «بي زماني» است. آنجا كه برههاي از تاريخ انتهاي قرن بيستم ميلادي به عاشوراي سال 61 و حادثه كربلا پيوند ميخورد.
از نظر عشقي البته تأثير عوامل ابژكتيو اقتصادي- سياسي و زمينههاي عيني را در بروز انقلاب نميتوان ناديده گرفت اما اصالت قضيه با بعد ذهني و زمينههاي سوبژكتيو انقلاب است. وجه ويژه متمايزكننده انقلاب ايران از ساير جنبشهاي معاصر، جنبه ملكوتي آن است. آنجا كه ساحت خواست مردم از ملك فراتر رفته و به ملكوت ميپيوندند. عشقي مينويسد: «در انقلاب ايران ما ناگهان در لحظهاي استثنايي قرار ميگيريم و به ملكوت ميرسيم و بعد از آن دوباره از ملكوت به عالم ملك و عالم تاريخي بازميگرديم. منتها اين بار كه بازميگرديم نگاهمان به همه چيز متفاوت ميشود.» گويي «امام» در عالم ملكوت رازي را بر ما مكشوف ميكند و ما را دوباره به عالم ملك بازميگرداند.
ليلي عشقي انقلاب ايران را حادثهاي ميداند كه نه در هيچ كشوري جز ايران و نه هيچ مذهبي جز شيعه امكان تحقق نداشت. حادثهاي كه از طرفي با روح ايراني و از طرفي با روح شيعي ايرانيان ارتباطي لطيف برقرار ميكند، اما در عين حال بعدي فرامكاني و فرازماني دارد و گويي دروازهاي گمشده در تاريخ است كه فلسفه تاريخ ياراي تحليل آن نيست.
نقش «امام» در بروز انقلاب اسلامي
دكتر ليلي عشقي در كتاب خود، برداشت از واژه امام را ميان شيعيان و اهل سنت متفاوت تلقي ميكند و معتقد است در ميان اهل سنت، اين واژه به معناي پيشنماز تقليل يافته است و بار معنايي فراتر از اين ندارد در حالي كه در ميان شيعيان اين واژه جايگاهي بسيار فراتر از اين دارد.
او يكي از علل اصلي تحقق انقلاب در يك زمان فراتاريخي را وجود مذهب شيعه و كاركرد آن ميداند. اين مسئله مخصوصاً در نظام «امامت» متجلي ميشود و به عنوان واسطه فيض خداوند و ائمه شناخته ميشود. «امام» از نظر عشقي واژه سوم شيعه است. «علي» در اذان شيعه پس از اقرار به وحدانيت خدا و نبوت پيامبر اكرم آمده است و هويت مضاعفي به شيعيان بخشيده است. به طوري كه از نظر عشقي: «بيهوده است كه كسي در پي فهم اين انقلاب برآيد، بيآن كه در جاده پر پيچ و خم شناخت امامت خطر كند.»
از منظر وي «امام» دو جايگاه بسيار مهم در جامعه شيعي دارد:
اول آن كه امام محل تجلي نور خداست و نزديك شدن به خدا از مسير امام ميسر است و عشق به خدا در دل شيعيان از طريق محبت امام شكل ميگيرد؛ و دوم محل امام در رابطه با كلام الهي است. شيعيان پيامبر(ص) را عامل تنزيل كلام خداوند ميدانند كه به واسطه او كلام از بالا به پايين ميآيد. و در ادامه امام را عامل «تأويل» وحي ميدانند؛ يعني كسي كه به واسطه او به معني و حقيقت كلام خداوند پي ميبريم و حركتي از پايين به بالا براي فهم و شناخت حضرت حق با تأويل رموز كلام خدا ايجاد ميكند.
در اين ميان امام دوازدهم شيعيان جايگاه ويژهاي دارد، چراكه وي قرار است آخرين رموز كلام خدا را با حضورش آشكار نمايد. انقلاب اسلامي ايران نيز از منظري انقلاب «كلام» است و حضور امام است كه ميتواند اين «حادثه كلامي» را تأويل و تفسير نمايد. لذا حضور امام در بطن حادثه انقلاب از منظر عشقي ويژگي منحصر به فردي است كه از انقلاب اسلامي ايران، يك «حادثه» فرازماني و استثنايي ميسازد.
او در ادامه به نگاه شيعي به تاريخ بر پايه تأويل امامان ميپردازد و ميگويد: «نگرش شيعي از تاريخ نه خطي است، نه دايرهاي و نه فنري، بلكه حركتي است نامتناهي و تلاش جوامع در پي رمز و راز خود. هر رويدادي باطن ويژه حوزه خود و خاستگاه خود را آشكار ميسازد؛ مثل آتشبازيهايي كه در شب صورت ميگيرد. بر پايه احاديث ائمه شيعه دوازده امامي: «هر باطني كه آشكار شود خود به ظاهر براي يك باطن ديگر تبديل ميشود.»
شجاعت ويژه انقلابيون و قيام عاشوراعشقي معتقد است انقلاب اسلامي يك «حادثه دروني» است كه براي ملت ايران اتفاق افتاده است. مردم ناگهان به گونهاي عمل كردند كه همه دنيا و حتي خودشان هم از اينكه اين طور شجاعت به خرج دادند، تعجب كردند. در حادثه انقلاب گويي هيچ چيز براي مردم مهم نبود و مردم صرفاً در صدد ابراز وجود خود بودند. ميخواستند وجود داشته باشند و حرف خود را بزنند. كلامي كه تأويل اسلامي و تحقق آن بود. درست از جنس حركت امام حسين(ع) كه آن حركت نيز، حركتي وجودي بود كه گرچه به مرگ منتهي شد امام آغازگر حركتهاي متعدد در بستر تاريخ شد. عشقي در ادامه ميگويد: «بايد گفت كه هيچ شروعي، شروع مطلق نيست. خوشبختانه به رغم ظواهر ايران هم بايد گفت كه امام حسين(ع) در انقلاب اسلامي حضور دارد. اين دشمن ما صدام حسين بود كه ما را وارد اين صحنه كرد. اغلب دشمن، حقايق و نقاط قوتي را در ما مشخص ميكند كه خود از آن غافل بودهايم؛ زيرا نيروي ما مشغله اوليه دشمن ماست.»
هويت ملي و ايرانيعشقي در نظريه خود تأكيد ويژهاي بر وجه ملي انقلاب اسلامي ايران نيز دارد. به گونهاي كه در ابتدا بيان شد، وي معتقد است اين انقلاب در جايي جز ايران امكان تحقق نداشت. وي در تفسير برداشت خود از حالات تاريخي ايرانيان، فرهنگ شيعي ايراني را عامل اصلي بروز حادثه انقلاب ميداند و مينويسد: «مردم ايران به فكر شكست و تحقير و فروپاشي ايران در مقابل اعراب نبودند. همچنانكه به نوزايي ايراني ميانديشيدند كه مانند ققنوسي از خاكستر خود سر برآورد. در نيروي اين چيزي براي گرفتن وجود نداشت. ايران نوزايي خود را در تشيع ميديد. كنت دوگوبينو كه در قرن 19 به صحنه تعزيهها مينگريست و در چهره امام حسين(ع) ايران مثله شده را مييافت، خوب ميتوانست اين انقلاب را درك كند؛ ايران كشته شده، سر بريده امام محبوب خدا. تشيع به مانند چهره امام حسين(ع)خود قسمتي از هستي ما محسوب ميشود. شيعه هم بهترين قسمت هستي ماست كه از اسلام مهاجمين گرفتهايم؛ چنانكه گويي از دشمن هم ميتوان چيزي گرفت و آن را به قسمتي از سرنوشت خود تبديل كرد. بارها ما دشمن را گرفتهايم و تقسيم كردهايم و بر پايه آن خود را تعريف كردهايم.»
وي پيشينه مذهبي ايرانيان را به حادثه شيعي پيوند ميزند و معتقد است، بايد به دنبال حادثه در فرهنگ شيعي ايرانيان و نه در ميان اساطير ايراني گشت: «امروزه تنها ايران از اين توان برخوردار است كه بگويد از 14 قرن پيش يك پايگاه استوار دارد. وقتي در سال 1979 در حال و هواي انقلاب مردم در پي هويت و بازسازي خويش بودند از اين بنيان ياد آوردند: ايران عصر اسلامي بر محور كربلا و خون امام حسين(ع)استوار است. درست مثل ايران باستان كه بر خون ايرج استوار بود.»
راز تداوم انقلاب
ليلي عشقي در روايت و توصيف خود از انقلاب ايران، آن را برهم زننده نظم موجود دنيا ميداند و معتقد است به همين دليل دشمنان انقلاب خصوصاً در سالهاي نخست كمر به قتل آن بستند: «جهان هميشه بروز يك حادثه ناهمگن مانند انقلاب را در بطن خود برنميتابد؛ به اين دليل ساده كه فكر ميكند نظم موجود زير سؤال ميرود. سپس براي نفي چنين رويدادي حافظان نظم موجود بر آن حمله ميكنند تا آن را از ميان بردارند. اين كار برعكس، انقلاب را به منتهاي خود ميرساند و باعث تقويت آن ميشود. شباهت انقلاب ايران از اين جهت با انقلاب فرانسه بسيار چشمگير است. نتيجه آن بود كه جنگ مانند چيزي عمل كرد كه باعث تداوم اين رويداد بشود.»
آخرين بخش كتاب عشقي به بررسي تداوم انقلاب آن هم با نگاهي عرفاني از منظر رويداد تشييع امام خميني ميپردازد و آن را نشانهاي از تداوم اين روحيه با گذشت 10 سال از انقلاب و برخلاف ساير انقلابهاي معاصر دنيا ميانگارد: « بيشبهه اگر در مراسم تدفين [امام] خميني جماعتي اندك حضور يافته بودند ميشد در وقوع رويداد شك روا داشت. ميشد چنين نتيجه گرفت كه رويدادي صورت نگرفته است و به اين ترتيب هستي جديد مردم اينكه به بهاي سنگيني حاصل شده بود نيز زير سؤال ميرفت. ارائه تصويري باشكوه كه شايد در نوع خود آخرين باشد براي مردم ايران اهميت خاصي داشت. قبول آتشبس، 10 ماه قبل از آن، نقطه پاياني بر استمرار رويداد بود. امام خميني با بصيرت كامل به نيكي ميدانست كه اعلام اين نكته مثل «نوشيدن جام زهر» است. اين كار از نظر سياسي ناپديد شدن واقعي محسوب ميشد و مرگ نمادين كه در بهار 1989 پرده از روي آن برگرفته شد. امروز ما رويداد را دفن كرديم. تصويري كه از خود داشتيم همان مايي بود كه جرئت توليد آن را پيدا كرده بوديم.»
* كارشناس فلسفه