کد خبر: 839140
تاریخ انتشار: ۲۹ بهمن ۱۳۹۵ - ۲۱:۵۸
محمد علي‌آبادي، سرپرست وزارت نفت شده بود...
وحيد حاجي‌پور
محمد علي‌آبادي، سرپرست وزارت نفت شده بود؛ در همان روزهاي نخست براي حضور در مناطق نفتخيز جنوب و بازديد از شرکت‌هاي مناطق نفتخيز و شرکت ملي حفاري ايران، مناطق عملياتي و پروژه‌هاي غرب کارون راهي اهواز شد. گروه خبري هم هيئت وزارت نفت به جنوب را همراهي مي‌کرد و قطاري از پرادوهاي لوکس نشان از ورود يک مقام ارشد کشور در منطقه يادآوران داشت.

در مسيري که به ميدان يادآوران ختم مي‌شد، چندده موتورسوار از اهالي روستاهاي اطراف به دنبال اين کاروان پرشکوه به راه افتاده بودند و با برگه‌هايي که «کار» استمداد مي‌کردند، نهايت سرعت را در حاشيه جاده به کار گرفته بودند تا نامه‌هاي‌شان را به آقاي سرپرست برسانند. چفيه‌هاي دور صورت، سدي بود براي نرسيدن بادهاي داغ منطقه به صورت‌شان. همسايگان چاه‌هاي نفت با موتورهاي مستهلک‌شان خود را به پرادوها نزديک مي‌کردند و مديراني که روي برمي‌گرداندند، بيشتر مايه تأسف بود. از فنس‌ها که عبور کرديم، موتورسوارها ماندند پشت فنس و فغان‌ها با بغضي که ترکيده بود سر به آسمان گذاشت و چهره‌هايي که ته‌مانده‌اي از يک غرور خوزستاني نداشت.

اعتراض خبرنگاران به بي‌توجهي مديران و سرپرست وزارت نفت به بومي‌هاي منطقه، علي‌آبادي را به آنها رساند و خواسته‌ها مطرح شد. با لهجه عربي غليظ کار مي‌خواستند و حقوق 300 هزار توماني. فنسي که حائل شده بود ميان ولي‌نعمتان انقلاب و مديران انقلاب حس تلخي را همگاني کرده بود، اعتراضات که بالا گرفت ناجي سعدوني، مديرعامل وقت شرکت متن به ميان آمد و کمي فضا را با زبان عربي تلطيف کرد. اوضاع کمي آرام شد ولي بوميان پشت فنس‌ها ماندند و نرفتند.
آنها پر بودند از وعده‌هايي که داده شده بود و به سرعت هرچه تمام‌تر به «هيچ» رسيده بودند. التماس آنها کشش عجيبي ايجاد كرد تا به سمت آنها برويم. نيروهاي حراست ما را از نزديک شدن به بوميان برحذر مي‌داشتند، ولي نمي‌شد از آنها عبور کرد. از پشت فنس‌ درددل کردند و از زندگي و خانه‌هاي‌شان گفتند. مرد ميانسالي که خانه و زندگي‌اش را در جنگ تحميلي از دست داده بود، بيش از هر بومي ديگري التماس مي‌کرد. از خانه‌اش که گفت باورمان نشد و در نهايت تصميم گرفتيم با يکي از دوستانمان به خانه‌اش سري بزنيم.

حراست مانع خروج ما از محوطه شد و يکي از نيروهاي حراست مي‌گفت اگر بيرون برويد به گروگان گرفته مي‌شويد! پذيرفتنش خيلي سخت بود و باورش غيرممکن براي مايي که از تهران راهي يکي از مرزي‌ترين نقاط ايران شده بوديم. با هر مکافاتي که شده بود خود را به آن سوي فنس کشانديم و سوار بر ترک موتور آن مرد ميانسال به سوي روستا راه افتاديم. صحبت‌هايش در باد داغ اهواز که با سرعت موتورش شدت گرفته بود نامفهوم بود تا آنکه به خانه‌اش رسيديم. خانه که نه زاغه‌اي بود 20 متري که با يک بنر پارچه‌اي منقش به افتتاح فاز دوم دارخوين، به دو بخش تقسيم شده بود. قسمت غربي را براي خود و خانواده‌اش در نظر گرفته بود و قسمت شرقي‌اش براي نگهداري يک گاو و چند مرغ و خروس.
خانه‌هاي کناري هم تقريباً چنين حالتي داشتند و فقر و محروميت غوغا مي‌کرد. باز صحبت کرد و از فحواي کلامش فهميدم گفته‌هايش روي موتور را ادامه مي‌دهد: پيش از جنگ در خرمشهر کار مي‌کردم. وضعيت خوب بود تا روزي که تانک‌هاي صدام به خانه‌هايمان حمله کردند. همه چيز نابود شد، مجبور به مهاجرت شديم. خانواده‌‌ام به اصفهان رفتند و من هم به جبهه. وضعيت پدرم باعث شد به اصفهان برگردم و پس از پايان جنگ به ديارمان بازگشتيم. هيچ چيز نمانده بود و ويرانه‌اي که بايد براي ساختنش کار مي‌کرديم. اينجا چيني‌ها مي‌آيند و مي‌روند و ما را حساب نمي‌کنند. چرا من نبايد کار داشته باشم و شرمنده زن و بچه‌ام باشم. با دست اشک‌هاي خود را جمع مي‌کند و ادامه مي‌دهد: خدا خير دهد چند نفر از نفتي‌ها عصرها از کنار فنس به ما غذا مي‌دهند. باز اشک از چشمش جاري مي‌شود و مي‌گويد من فقط کار مي‌خواهم. برجي 300 تومان هم بدهند من راضي‌ام.

يک ساعتي آنجا بوديم و به سرعت به کمپ چيني‌ها بازگشتيم. نمي‌توانستيم براي‌شان کاري کنيم. آنها صاحب زندگي بودند که جنگ ويرانش کرده بود و حالا ديگر چيزي به نام «زندگي» وجود ندارد. آنها روي هيچ، روزها را سپري مي‌کنند، ولي پرادوها همچنان به منطقه رفت و آمد دارند. آنها براي چيني‌ها موجودات صحرايي شکار مي‌کنند و دستمزد مي‌گيرند، ولي کسي ککش هم نمي‌گزد که چرا؟
بومي‌ها ايني نيستند که ديده مي‌شوند؛ آنها خانه و فرزندان خود را در جنگي از دست دادند که هشت سال کشور را در بحران قرار داده بود. آنها روي خاکي زندگي مي‌کنند که به خون شهدا مقدس شده، ولي سهم‌شان از سفره انقلاب چيزي جز آوارگي و التماس نيست، در مرکز گرد و خاک گذر ايام مي‌کنند و رياست محترم محيط زيست لبخند مي‌زند و آقاي استاندار به وي شاخه گلي پيشکش مي‌کند.

خوزستان در محروميت غرق است و تأسف‌انگيزتر آنکه کسي به فکر آنها نيست. دولت‌‌ها به فکر استمرار و افزايش توليد نفت از خوزستان بوده و هستند و با وجود همه اقداماتي که انجام داده‌اند، باز هم کم‌کاري کرده‌اند. مردم خوزستان نجيب هستند و پاي انقلابي ماندند که عده‌اي خود را صاحب سفره‌اش مي‌دانند و حق استخر خانواده‌شان را سهم‌شان  مي‌خوانند. گناه‌شان، ماندن در سرزميني است که پر بود از رزق و روزي و امروز غرورشان را براي شقي‌ترين امور خرد مي‌کنند و ريه‌هاي‌شان به جاي اکسيژن، ميزبان خاکي است که مديون ايثارشان است. آنها خاک مي‌خورند، ولي خاک نمي‌دهند، با محدوديت‌ها مي‌سازند، ولي از خط انقلاب جدا نمي‌شوند، آنها صاحبان اصلي انقلابند.
نظر شما
جوان آنلاين از انتشار هر گونه پيام حاوي تهمت، افترا، اظهارات غير مرتبط ، فحش، ناسزا و... معذور است
تعداد کارکتر های مجاز ( 200 )
پربازدید ها
پیشنهاد سردبیر
آخرین اخبار