کد خبر: 837805
تاریخ انتشار: ۲۲ بهمن ۱۳۹۵ - ۲۱:۴۹
گفت‌وگوي «جوان» با مادر شهيد مهندس علي يزداني شهيد مدافع حرمي كه در نهروان آسماني شد
در ماجراي شهادت علي مي‌بينيم كه چطور يك پهپاد امريكايي به بهانه حمله به داعشي‌ها، جبهه الحشدالشعبي عراق را بمباران مي‌كند و به اين ترتيب علي يزداني به همراه يكي ديگر از همرزمانش در منطقه عمومي نهروان به شهادت مي‌رسند.
فريده موسوي
شهيد علي يزداني از مدافعان حرم اهل بيت(ع) بود كه هم در جبهه سوريه و هم در جبهه عراق حضور داشت. او با سخت‌ترين دشمنان اسلام جنگيد و عاقبت نيز توسط شقي‌ترين آنها كه همان امريكايي‌ها باشند به شهادت رسيد. در ماجراي شهادت علي مي‌بينيم كه چطور يك پهپاد امريكايي به بهانه حمله به داعشي‌ها، جبهه الحشدالشعبي عراق را بمباران مي‌كند و به اين ترتيب علي يزداني به همراه يكي ديگر از همرزمانش در منطقه عمومي نهروان به شهادت مي‌رسند. براي گفت‌و‌گو با زهرا زالزاده مادر پير و آذري زبان اين شهيد بزرگوار، عصر يك روز زمستاني راهي محله خزانه فلاح و ميدان مقدم شديم كه متن زير برگرفته از ساعتي همكلامي ما با اين مادر شهيد است.
حاج‌خانم چند سال داريد و شهيد فرزند چندم شما بود؟
من 72 سال دارم اصالتاً اهل اردبيل و شهر سرعين هستيم. من و همسرم غلامرضا يزداني چهار پسر و چهار دختر داشتيم كه شهيد پسر سومم بود. علي دوم شهريور ماه 1357 كه مصادف با 20 رمضان و شب شهادت امام علي(ع) بود، به دنيا آمد. به همين خاطر نام علي را برايش انتخاب كرديم. از همان كودكي مي‌دانستم كه سرباز امام زمان(عج) مي‌شود. هم به خاطر روز خوبي كه به دنيا آمده بود و هم به اين خاطر كه روحيات و خصوصيات خاصي داشت. علي كه هفت سالش بود به تهران مهاجرت كرديم و در ميدان مقدم ساكن شديم. پسرم بچه بازيگوشي بود اما درسش را هم مي‌خواند و زياد با بچه‌هاي كوچه نمي‌پريد. كمي بزرگتر كه شد، اهل مسجد شد و در بسيج ثبت نام كرد. شب و روزش را در مسجد مي‌گذراند. سال 76 رفت خدمت سربازي. من خيلي دوست داشتم درسش را ادامه بدهد و او هم در همان زماني كه خدمت مي‌كرد در كنكور و رشته كارشناسي مهندسي صنايع قبول شد و مدرك مهندسي‌اش را گرفت. همان زمان دانشجويي‌اش در بسيج دانشجويي فعاليت مي‌كرد. در فتنه‌اي كه سال 78 بود در سيستان و بلوچستان خيلي فعال بود.
منظورتان فتنه تير78 است؟ آن زمان شهيد در سيستان چه كار مي‌كرد؟
بله همان فتنه كه در كوي دانشگاه تهران شروع شد. خيلي از دانشگاه‌هاي كشور هم تا حدي درگير آن شدند. شهيد آن موقع در دانشگاه زاهدان درس مي‌خواند. جانشين بسيج دانشجويي دانشگاه آزاد زاهدان بود و توانست با اقدامات فرهنگي و سياسي تاثيرات فراواني را در سطح دانشگاه و اين شهرستان بگذارد. وقتي فتنه 78 رخ داد خيلي از دانشجوها را جذب كرده بود و باعث شد كه جمع آنها دچار تفرقه نشود و خيلي به بحث فتنه ورود پيدا نكند. همان زمان تحصيلش در تهران هم يك كانون فرهنگي را با همكاري يكي از بهترين دوستانش پايه‌گذاري كرد و نامش را كانون شهيد همت گذاشتند. كار اصلي اين كانون پرورش نوجوانان و هدايت آنها در مسيراسلام و اهل بيت و انقلاب بود. اين جوان‌ها اكنون هر كدام شان فارغ‌التحصيل دانشگاه‌هاي كشور و از افراد متدين، هيئتي و انقلابي هستند.
چرا اسم كانونشان را شهيد همت گذاشتند؟
پسرم به شهيد همت خيلي علاقه داشت. يعني به همه شهداي دفاع مقدس علاقه عجيبي داشت. اما عاشق شهيد همت بود. عكس اين شهيد را داشت و سعي مي‌كرد خودش را شبيه او كند. به همين خاطر نام كانون شان را شهيد همت گذاشتند.
پس قاعدتا شهيد يزداني در فعاليت‌هايي كه مربوط به شهدا و دفاع مقدس مي‌شد، شركت داشت؟
بله، خيلي اردوي راهيان نور مي‌رفت. در بسيج دانشجويي هم كه بود كاروان‌ها را همراهي  و سعي مي‌كرد هميشه جوان‌ها را با شهدا و مناطق عملياتي دفاع مقدس آشنا كند. كلاً عشقش همين كارها بود.
چه سالي وارد سپاه شدند؟
سال 81 دانشگاهش را تمام كرد و ديگر تمام‌وقت به تهران برگشت. چون خدمتش را به خاطر درس خواندن نيمه‌كاره رها كرده بود، خدمتش را تمام كرد و سال 83 جذب سپاه شد. خودش هم داوطلبانه عضو نيروي قدس سپاه شد. كارش خيلي سخت بود و بايد مرتب مأموريت مي‌رفت. اما راهي بود كه خودش انتخاب كرده بود.
موقعي كه به سوريه و عراق اعزام شدند، متأهل بودند؟
بله، پسرم سال 85 با همسرشان كه سيده هستند عقد كرد و سال 87 هم ازدواج كردند. علي به حضرت زهرا(س) ارادت خاصي داشت. دوست داشت داماد حضرت زهرا(س) شود. يعني با يك سيده ازدواج كند. به خاطر علاقه به حضرت زهرا هم نام فرزند اولش را زهرا گذاشت. زهرا خانم متولد دي ماه 1389 است و زينب فرزند دومش هم 22 دي ماه سال 92 به دنيا آمد. آن موقع كه زينب متولد شد، پسرم در جمع مدافعان حرم بود. تا مدتي حتي نمي‌دانست كه فرزندش به دنيا آمده است. چون مدافع حرم بي‌بي زينب(س) شده بود، نام زينب را براي فرزندش انتخاب كرد.
شهيد يزداني از چه زماني عازم دفاع از حريم اهل بيت شد؟
پسرم از همان اولي كه جنگ در سوريه شدت گرفت تصميم به رفتن داشت. يعني وظيفه شغلي‌اش هم طوري بود كه احتمال اعزامش وجود داشت. ولي خودش قبل از اينكه بخواهند اعزامش كنند، دوست داشت برود. بالاخره خرداد 92 بود كه به سوريه رفت. آن موقع چشم به راه دنيا آمدن زينب بودند. اول قرار بود مدت كمي برود، ولي انگار وقتي شرايط آنجا را كه مي‌بيند، نمي‌تواند زود برگردد و حدود 50 روز در منطقه ماند. وقتي برگشت، فهميد فرزندش دختر است و همان طور كه عرض كردم اسم زينب را برايش انتخاب كرد. گفت من براي خانم حضرت زينب(س) خدمت مي‌كنم و او را بيمه حضرت زينب(س) مي‌كنم ان‌شاءالله خود خانم مراقب فرزندم است. بعد از تولد فرزند دومش محل مأموريت‌هايش به عراق انتقال يافت. داعشي‌ها شهر سامرا را كه حرمين عسكريين در آن قرار دارند، تهديد مي‌كردند. سال 93 سه بار به عراق رفت و هر بار مدتي را در آنجا ماند و با داعشي‌ها جنگيد. همان موقع‌ها يكبار پيشم آمد و گفت مادرجان مي‌روم در حرم امام حسين(ع) و براي پدر و مادرت نماز مي‌خوانم. گفتم پس براي من نمي‌خواني؟ گفت مادر جان تو شيرت را به من داده‌اي. تو بدون آنكه من برايت نماز بخوانم پيش آقا احترام خاصي داري.
در همان عراق هم كه به شهادت رسيدند، احتمال شهادتش را مي‌داديد؟
من هميشه نگرانش بودم. ولي درست روز قبل از شهادتش خواب ديدم چند تا خانم و آقا آمده‌اند. حضرت عباس(ع) با آنها بود. ايشان به من فرمودند شما چهار پسر داري كه يكي از آنها براي امام حسين(ع) است. بعد فرمودند: ناراحت كه نمي‌شوي؟ گفتم: نه آقا جان. من راضي هستم كه جانم هم فداي آقا امام حسين(ع) شود. روز بعدش شب شهادت حضرت زهرا(س) هم بود. علي هم در همين روز به شهادت رسيد.
از نحوه شهادتشان براي شما تعريف كرده‌اند؟
پسرم اسفند ماه 93 براي آخرين بار به عراق اعزام شد. قرار بود يكماه بعد و موقع عيد نوروز برگردد. تحويل سال 94 در كربلا حضور داشت و نمي‌دانيم در حرم آقا امام حسين(ع) چه گفت و چه حاجتي داشت كه سوم فروردين ماه مصادف با شب شهادت حضرت زهرا(س) در منطقه عمومي نهروان در جنوب بغداد با آتش پهپادهاي امريكايي به شهادت رسيد. آنها در پادگاني بودند كه آنجا مهمات زيادي وجود داشت. امريكايي‌ها به بهانه مبارزه با داعش انبار مهمات و تسليحات نيروهاي عراقي را هدف قرار داده بودند. شدت انفجار به حدي بود كه فقط تكه‌هايي از بدن فرزندم را تحويلمان دادند. دو دستش مانده بود و چيز زيادي از پيكرش باقي نمانده بود. پسرم قول داده بود كه فروردين ماه به خانه برگردد. به قولش هم وفا كرد. اما تنها تكه‌هايي از بدنش به خانه آمد. اين طور به قولش عمل كرد و آمد. مسئولان فقط با انجام آزمايش دي ان‌اي توانستند پيكر او را شناسايي كنند و به ما تحويل بدهند. هشتم فروردين 94 پيكرش را در معراج شهدا تحويل گرفتيم، نهم هم كه تشييع پيكرش بود. خيلي از دوستان پسرم از شهرهاي ديگر آمده بودند. مردم منطقه 17 هم كه خودشان شهيد زياد داده‌اند، خيلي‌هايشان آمده بودند. واقعاً تشييع پيكرش باشكوه بود. پيكر علي در گلزار شهداي يافت‌آباد دفن شد.
پس عيد سال گذشته براي شما فراموش نشدني است؟
ما سال 94 عيدي‌مان را با خبر شهادت علي گرفتيم. خيلي سخت بود اما خب راهي بود كه خودش انتخاب كرده بود. به پسرم بعد از شهادتش درجه سرداري اعطا شد. او سردار و رزمنده دفاع از حرم اهل بيت بود. من و پدرش عشق به اهل بيت را به علي آموختيم و شكر خدا توانست امتحان خوبي پس بدهد.
گذشته از اينكه شهيد يزداني از رزمندگان و فرماندهان جبهه مقاومت اسلامي بود، به عنوان يك فرزند چه رفتاري با شما و پدرشان داشت؟
پسرم هر موقع به خانه مي‌آمد، هنوز از در وارد نشده خم مي‌شد و پاي مرا مي‌بوسيد. مي‌گفتم چرا اين كار را مي‌كني؟ مي‌گفت: بهشت زير پاي مادران است. بعد دست پدرش را مي‌بوسيد. خيلي احترام ما را نگه مي‌داشت. اگر نظري مي‌داد يا قرباني مي‌بريد، سهم ما و خواهر و برادرهايش را كنار مي‌گذاشت. يك بچه با محبت و بسيار با احترامي بود. من و پدرش از او راضي بوديم و به نظرم خدا هم از او رضايت داشت كه شهيدش كرد. ما هميشه در خانه‌مان روضه داشتيم. پسر بزرگم مريض بود و در خانه براي حضرت زهرا(س) روضه انداختم و شفاي پسرم را از او گرفتم. پسرم در همين خانه بزرگ شد و عاشق اهل بيت شد و جانش را هم فداي اهل بيت كرد.
مادر جان حرفي داريد كه با خوانندگان جوان روزنامه بزنيد؟
من عرض خاصي ندارم. فقط از جوان‌ها مي‌خواهم ارتباطشان را با اهل بيت محكم‌تر كنند. پسر شهيدم ارادت خاصي به اهل بيت داشت. در شب‌هاي احيا و ماه رمضان سفره براي مردم پهن مي‌كرد و افطاري مي‌داد. خانه‌اش را تبديل به هيئت عزاداري كرده بود و براي آقا امام حسين(ع) عزاداري راه مي‌انداخت. هنوز كه حدود دو سال از شهادتش مي‌گذرد، هيئتي كه علي راه انداخت پا برجاست و در آن مراسم برگزار مي‌شود.
فرازي از وصيتنامه شهيد علي يزداني:
اي خواهران و برادران هرگز انقلاب را فراموش نكنيد. براي دفاع از كشورتان بشتابيد. ‌اي همسرم،‌اي مادر و پدر عزيزم هرگز براي من سوگواري نكنيد كه خداوند به شما اجر فراوان مي‌دهد. مرا در گلزار شهداي يافت‌آباد دفن كنيد. چون مي‌خواهم نزديك نزديكان و عزيزانم باشم.
نظر شما
جوان آنلاين از انتشار هر گونه پيام حاوي تهمت، افترا، اظهارات غير مرتبط ، فحش، ناسزا و... معذور است
تعداد کارکتر های مجاز ( 200 )
پربازدید ها
پیشنهاد سردبیر
آخرین اخبار