در عمليات كربلاي 5 شدت درگيري، تلفات طرفين و حجم آتش نسبت به كل مدت جنگ تحميلي بينظير بود، به حدي كه اين نبرد را «اُمُ المعارك» ناميدهاند. شهيد روحاني عبدالحسين فارابي از شهداي اين عمليات است كه بهمن ماه سال 1365 در منطقه شلمچه به مقام شهادت نائل آمد. براي آشنايي حداقلي با اين شهيد گفتوگويي را با مريم فارابي خواهر و علي فارابي پدر اين شهيد انجام داديم. پدري كه پيكر عزيزش را با دستان خود گلاب زد و تطهير كرد و به خاك سپرد.
خواهر شهيدشهيد فرزند چندم خانوادهتان بود؟ از خاطرات كودكياش بگوييد. برادرم متولد پانزدهم اسفند 1348 مصادف با سوم ماه محرم بود. ما در روستاي خانيك بخش كاخ از توابع گناباد خراسان رضوي زندگي ميكرديم و شغل پدرمان كشاورزي بود. عبدالحسين از همان نوجواني در تمام برنامههاي انقلابي شركت داشت. آن موقع در منطقه ما بيشتر تجمع مردمي در امامزاده سلطان محمد عابد انجام ميشد. پس از گرفتن مدرك سيكل وارد حوزه علميه امام رضا (ع) گناباد شد. از آنجا بود كه هيجان رفتن به جبهه در وجودش شعله كشيد و در 16 سالگي با عضويت در بسيج از طريق پايگاه خانيك به جبهه اعزام شد. البته قبلش هم اقدام كرده بود اما چون سن كمي داشت اجازه نميدادند تا اينكه سال 65 اعزام شد.
چند بار به جبهه اعزام شدند؟شهيد چهار بار به جبهه اعزام شد. اولين اعزامش شش ماه طول كشيد. تا مدتي از داداش خبر نداشتيم و فكر ميكرديم شهيد شده است تا اينكه ديديم براي مرخصي به خانه آمد. من كه از ديدنش تعجب كردم چراكه قيافه داداش نوراني شده بود طوري كه قابل وصف نبود. قيافه داداش «يادگاري» شده بود. هنوز چهره او در خاطرم مانده است. بعد از آن باز هم اعزام شد و آخرين عملياتش كربلاي5 بود. آن زمان مادرمان ميگفت حسين جان ديگر نرو اما در جواب مادرمان گفت: حتماً بايد در عمليات كربلاي5 حضور داشته باشم. آخرين بار حسين از پدر اجازه رفتن گرفت. پدرم ميگفت موقع خداحافظي و جدا شدن از حسين يكهو بند دلم پاره شد و تا دور شدن حسين چشم از او برنداشتم. پنج روز بعد از رفتنش هم به شهادت رسيد.
شهيد فارابي چه خصوصيات اخلاقي بارزي داشت؟داداش حسين با آنكه يك روستازاده بود ولي در درس خواندن ممتاز بود و بسيار دلسوز خانواده و حتي اهالي محله بود. نمازش را اول وقت ميخواند. هميشه دائمالوضو بود. به مادر و پدرش بسيار احترام ميگذاشت. رعايت حقالناس، جديت در عمل و رعايت بيتالمال از ديگر خصوصيات حسين بود. آن موقع در روستاها مثل حالا لولهكشي آب در منازل نبود ولي داداش حسين وقتي ميديد كسي با مشقت دارد ظرف آب را تا منزلش حمل ميكند سريع ميدويد و به آن شخص در بردن ظرف آب كمك ميكرد.
با گذشت 30 سال از شهادت برادرتان چه خاطرهاي از او برايتان ماندگار شده است؟موقع شهادت حسين، برادر دومم حسن 10 ماهه بود. حسين قبل از شهادتش خيلي سر به سرمان ميگذاشت و هميشه به من ميگفت اگر من شهيد شدم نگرانم نباشيد. يك نفر جاي من را ميگيرد. ميپرسيدم منظورت كي است؟ در جوابم ميگفت داداش حسن جاي من را ميگيرد. الان حسنآقا مسير نيمه تمام داداش در درس طلبگي را تا آخر ادامه داده است. شهيد ميگفت هر وقت مامان دلش براي من تنگ شد، داداش حسن را به جاي من نگاه كند.
از نحوه شهادت برادرتان چيزي به خاطر داريد؟همرزمانش ميگفتند حسين در شلمچه بيسيمچي گردانشان بود كه بر اثر اصابت تركش به سر، دست و پا و پهلو با فاصله اندكي با شهيد مهدي صفرزاده و شهيد عباس جعفري به شهادت ميرسد. پيكر برادرم را در گلزار شهداي روستاي خانيك به خاك سپرديم.
پدر شهيدعلي فارابي پدر شهيد از فرزند شهيدش ميگويد: وقتي كه حسينم شهيد شده بود، اول به من گفتند زخمي شده، اما وقتي به گناباد رفتم ديدم همه ساكت هستند. همان جا متوجه شدم حسين شهيد شده و جنازهاش را به كاخك بردهاند. به سپاه كاخك رفتم و خواستم پيكر شهيد را ببينم. گفتند تحملش را داري؟ گفتم چراكه نه؟ امانتي خدا به ما داده و اكنون خودش او را گرفته است. اينكه ناراحتي ندارد. خدا امانتياش را در شلمچه از ما گرفت. بعد بر بالين پسرم حاضر شدم. در حالي كه راضي به رضاي خدا بودم و پيكر پاكش را با گلاب معطر كردم. بدنش خيلي تر و تازه بود. پيكر پسرم را در امامزاده سلطان محمد عابد واقع در بخش كاخك تشييع كرديم. از من خواسته شد به عنوان پدر شهيد براي حاضرين صحبتي داشته باشم. به آنها گفتم و باز هم ميگويم اگر چند حسين ديگر داشتم همه را در راه امام و انقلاب ميدادم.