کد خبر: 832670
تاریخ انتشار: ۲۴ دی ۱۳۹۵ - ۲۰:۰۹
«آقاسيد مجتبي نواب صفوي و آقا سيد‌محمود طالقاني، روايت يك تعامل» در گفت‌و‌شنود با محمد‌مهدي عبد‌خدايي- بخش نخست
گفت‌وشنودي كه بخش اول آن را امروز پيش رو داريد و به مناسبت سالروز شهادت رهبر فدائيان اسلام و...
محمدرضا كائيني

گفتوشنودي كه بخش اول آن را امروز پيش رو داريد و به مناسبت سالروز شهادت رهبر فدائيان اسلام و يارانش به شما تقديم ميشود، تعامل ديرين دو تن از پيشگامان مبارزات اسلامي معاصر يعني شهيد سيدمجتبي نواب صفوي و آيتالله سيدمحمود طالقاني را مورد بازكاوي قرار داده است. بيشك ارتباط صميمانه ميان آن دو بزرگوار، رقمزننده بخشي از مهمترين وقايع تاريخ فعاليتهاي جريان مذهبي است كه بدون خوانش آن، پژوهش دراينباره ناتمام خواهد بود. با سپاس از جناب محمدمهدي عبدخدايي كه فرصتي موسع را به انجام اين مصاحبه اختصاص دادند.

چگونه با آيتالله طالقاني آشنا شديد و در برهه آشنايي، شخصيت ايشان را چگونه يافتيد؟

بسم الله الرحمن الرحيم و به نستعين. من در اواخر 1329 از مشهد به تهران آمدم. در آن روزها تنها گروهي را كه در تهران ميشناختم، فدائيان اسلام بود، زيرا بعد از زدن هژير و فراري شدن شهيد نواب صفوي، او يك بار در مشهد به منزل پدرم مرحوم آيتالله آشيخ غلامحسين تبريزي كه از علماي مبارز و تبعيدي بود، آمد و پدرم به يكي از مريدانش در اطراف مشهد دستور داد كه او را پنهان كند. روي اين سابقه ذهني، در تهران، همزمان با شاگردي در مغازه مرحوم حاجكاظم باقرزاده خرسندي كه ميخ‌‌فروشي داشت و خواهرزاده مرحوم ستارخان بود، در جلسات فدائيان اسلام هم شركت ميكردم.

فدائيان اسلام در آن مقطع از طرف مرحوم نواب صفوي مأمور شده بودند كه شبهاي شنبه بهطور دستهجمعي در خيابان اسلامبول تهران اذان بگويند. علت انتخاب اين محل هم اين بود كه در آن خيابان چندين كافه و كاباره و سينما وجود داشت و شبهاي شنبه افرادي كه اهل رفتن به اين اماكن بودند، در آنجا جمع ميشدند. اين كار در آن محدوده، به نوعي تبليغ شعائر اسلامي بود. مرحوم نواب به ما توصيه كرده بود كه بعد از انجام اين مأموريت، همگي به مسجد هدايت برويم و در نماز جماعت مرحوم آيتالله طالقاني شركت كنيم.

ايشان همواره از حضور ما استقبال ميكردند. شايد يكي از دلايل آن اين بود كه شبهاي شنبه كسبه خيابان اسلامبول تعطيل بودند و دانشجويان هم كه براي درس تفسير ايشان ميآمدند، طبيعتاً روزهاي پنجشنبه و جمعه به منازل خود ميرفتند و قاعدتاً بايد مسجد خلوت ميشد، اما حضور فدائيان اسلام، نه تنها مانع خلوت شدن مسجد در آن شبها بود، بلكه آنها شبهاي شنبه با اجتماع و صلواتهاي پرشور خودشان به اين مسجد رونق بيشتري ميدادند. البته در بعضي از موارد، ما فرصت نداشتيم كه بنشينيم و در درس تفسير ايشان هم شركت كنيم، چون همان شب جلسه هفتگي فدائيان اسلام تشكيل ميشد و ما بايد خودمان را به آن جلسه ميرسانديم. خاطرم هست در همان مقطع چند هفتهاي پشت سر هم رفتيم تا در نماز جماعت آيتالله طالقاني شركت كنيم، اما ايشان تشريف نياوردند! وقتي علت را سؤال كرديم كه ايشان كجا رفتهاند، مشخص شد به چالوس رفته و كانديداي دوره هفدهم مجلس شدهاند. بعدها مشخص شد كه به دليل اعمال نفوذي كه در انتخابات آن منطقه صورت گرفته بود و همچنين فئوداليسمي كه بر آن منطقه حاكم بود، مانع انتخاب ايشان شدند، چون انتخاب شدن ايشان از چالوس امر محتملي بود و در آن منطقه دوستان و مرتبطين زيادي داشتند.

چه چيز موجب جذابيت شخصيت آيتالله طالقاني براي شما و ديگر اعضاي جمعيت فدائيان اسلام شده بود؟

من صرفاً ديدگاه خودم را عرض ميكنم. شخصيت آقاي طالقاني در آن دوران براي من از دو جنبه جذابيت داشت؛ يكي از جنبه فكري و نظري و ديگري از جنبه عملي و اجتماعي. از جنبه فكري ايشان از جمله شخصيتهايي است كه بعد از شهريور 20 علم آشنايي نسل جوان حيرتزده و سرگشته را با اسلام و بهطور مشخص با معارف قرآن بلند كرد. ميدانيد كه بعد از شهريور 20 بسياري از گروهها و نحلههاي فكري به شكلي قارچگونه سر برآوردند. انديشه چپ هم به شكل عجيبي جولان ميداد. قطعاً بيشترين تلاش آقاي طالقاني معطوف به آشنا كردن جوانان با اسلام، منتها با استفاده از سرچشمه اصلي آن، يعني معارف قرآني و ابطال فرضياتي بود كه چپها در صدد القاي آن به جوانها بودند.

خاطرم هست در آن مقطع كه حوزههاي علميه ما هنوز به فكر تبيين اقتصاد اسلامي و پاسخگويي به ادعاهاي مكتب چپ و نقد اين مكتب نيفتاده بودند، ايشان در سال 1330 و 1331 كتاب «اسلام و مالكيت» را منتشر كرد. من مدعي نيستم كه ايشان در آن كتاب كاملاً جواب «كاپيتال» ماركس را داده است، اما مرور اين كتاب نشان ميدهد كه اين روحاني زمانآگاه، دقيقاً سعي كرده است به كنه اين مكتب پي ببرد و در عين حال در مقام طرد و تخطئه سخنان اين مكتب، آن را تحريف نكند. خاطرم هست در همان زمان، نشريه «نبرد ملت» كه تريبون فدائيان اسلام محسوب ميشد، اين كتاب را به شكل سلسله مقالاتي چاپ ميكرد كه نشاندهنده نزديكي فكري فدائيان اسلام به مرحوم طالقاني بود.

جذبه دوم ايشان از جنبه عملي بود. مرحوم طالقاني بعدها براي خود من نقل كرد كه من در اوج مقطع دينستيزي رضاخان عليه او سخنراني ميكردم و يك شب مرا بازداشت كردند و به زندان قصر بردند، اما فردا صبح در اثر فعاليتهايي كه انجام شد، آزاد كردند. به ياد داشته باشيد كه در زمان رضاخان، زندان قصر را پزشك احمديها اداره ميكرد. در دوران مليشدن نفت هم ايشان نقش اجتماعي و سياسي جامع و جالبي را ايفا ميكرد. وي حامي نهضت ملي بود و سعي ميكرد بين جريانات دخيل در اين نهضت نوعي اعتدال را به وجود بياورد و آنها را به هم نزديك كند و همه نيروهاي موجود را به سمت مبارزه با استعمار سوق دهد.

برخي جريانات اصرار دارند كه از مرحوم طالقاني چهرهاي «مصدقي» به مفهوم مؤيد و مدافع كليت رفتارها و عملكردهاي جبهه ملي و دكتر مصدق ترسيم كنند. البته در نفي اين انگاره مدارك مكتوب و شفاهياي وجود دارد، اما در اين مقام هم مايليم خاطرات شما را در اين مورد بشنويم.

آنچه من شاهد بودم اين بود كه ايشان با همه اضلاع نهضت ملي در ارتباط بود و روابط خوبي داشت. با دكتر مصدق رابطه داشت و به او علاقهمند هم بود، اما اين علاقهمندي به هيچ وجه به مرز شخصيتزدگي و دفاع بيچون و چرا و مطلق از وي نرسيد. مخصوصاً از آن نوع كه در رفتار برخي از مصدقيها مشاهده ميشد. نمونه بارز آن اعتراض و نارضايتي شديد ايشان از دستگيري و ضرب و شتم نواب صفوي و فدائيان اسلام در زندان قصر در زمان حكومت دكتر مصدق بود. ميدانيد بعد از اينكه دكتر مصدق نخستوزير شد، تاب انتقادات و هشدارهاي نواب صفوي را نياورد و به بهانهاي واهي، او را 20 ماه زنداني كرد. بهانه او هم جالب توجه بود! او گفته بود كه نواب صفوي چند سال پيش در ساري عليه مشروبفروشي و مشروبخواري سخنراني كرده و مردم پس از سخنراني او تحريك شده و به يكي از مشروبفروشيهاي شهر حمله كردهاند و مشروبفروشي شكايت كرده و نواب بايد به زندان برود! به اين بهانه نواب صفوي را دستگير كردند.

ما به همراه ساير دوستان فدائيان اسلام در آن روزها بسيار در جنب و جوش و تكاپو بوديم و به هرجا كه ميتوانستيم مي‌‌رفتيم، بلكه بتوانيم اقدامي كنيم و مرحوم نواب از زندان آزاد شود. خاطرم هست خدمت مرحوم آيتالله طالقاني هم رفتيم. ايشان ضمن ابراز تأسف از گرفتاري اين سيد، قول دادند كه در اين باره تلاش و مساعدت خواهند كرد. ما ميدانستيم كه ايشان در بعضي از جلسات با جبهه ملي يا اعضاي كابينه اين مسئله را مطرح ميكردند، اما در آن روزگار از ايشان چيزي نشنيديم تا اينكه چند سال پيش آقاي عزتالله سحابي آن جريان را براي من نقل كرد و من اين مطلب را در اينجا از قول ايشان بيان ميكنم. ظاهراً ايشان اين مطلب را در خاطرات خود هم آورده است. ايشان نقل ميكرد كه روزهاي جمعه صبح، بعضي از رجال سياسي كشور، اعم از اعضاي دولت يا اعضاي جبهه ملي به منزل ما ميآمدند. در يكي از اين جمعهها، در خلال جلسه، مرحوم طالقاني به مهندس حسيبي اعتراض كرد كه چرا در زندان با فدائيان اسلام اينطور رفتار ميشود؟ بعد از اين اعتراض، بحث بالا گرفت و حتي كار به داد و بيداد رسيد. در اين هنگام مهندس بازرگان واسطه شد و به مهندس حسيبي گفت: «دكتر فاطمي كار درستي نميكند. چرا دستور ميدهد در زندان آنها را اذيت كنند؟» ظاهراً اين خبر به آنها رسيده بود كه ضرب و شتم فدائيان اسلام در زندان به دستور دكتر فاطمي بوده است. بعدها سرهنگ نظري، رئيس وقت زندان قصر به ما گفت: «دكتر فاطمي به من دستور داد نواب صفوي و يارانش و كساني را كه به حمايت آنها در زندان متحصن شدهاند، همه را بزنيم!» من به او گفتم: «نواب در ميان اينها هست و افراد علاقهمند به او هم كم نيستند. در ضرب و شتم به اين شكل كه شما ميگوييد ممكن است او كشته شود.» دكتر فاطمي جواب داد: «حتي اگر كشته هم بشود، اشكال ندارد!» برخي از كتكخوردهها و مورد ضرب و شتم قرار گرفتههاي آن شب هنوز هستند و ميتوانند ماوقع را شرح بدهند. غرضم اين بود كه علاقه به دكتر مصدق، هيچ وقت مرحوم طالقاني را به تأييد تمام رفتارهايي كه از سوي دولت او مشاهده ميشد، نكشاند. ايشان با آيتالله كاشاني هم رابطه خوبي داشت. حتي من خبر دارم بعد از جريان 28 مرداد كه تقريباً مليون با آقاي كاشاني قهر بودند، ايشان همچنان به منزل و ديدن آقاي كاشاني ميرفت. شايد اطرافيان مرحوم كاشاني بتوانند در اين مورد خاطرات خوبي را براي شما نقل كنند.

داستان صميميت و ارتباط مرحوم طالقاني با نواب صفوي و فدائيان اسلام هم كه كاملاً مشخص است. اتفاقاً در همان سالها، مرحوم طالقاني به دليل همين چند وجهي و چند بُعدي بودن رفتار سياسي خود، از سوي عناصر مختلف مورد سؤال قرار ميگرفت. در اين مورد خاطره جالبي از زبان شهيد سيد عبدالحسين واحدي دارم كه در ادامه براي شما نقل خواهم كرد.

از چه مقطعي ارتباط شما با مرحوم آيتالله طالقاني نزديكتر و صميمانهتر شد و از اين دوره چه خاطراتي داريد؟

من در پايان سال 1331 بعد از تحمل كردن 20 ماه زندان به خاطر تيراندازي به دكتر فاطمي از زندان آزاد شدم. در آن زمان مرحوم طالقاني به احترام مرحوم نواب صفوي به ديدن من آمد و من براي اولين بار و از نزديك با ايشان همصحبت شدم و آشنايي صميمي و نزديكي پيدا كرديم. وقتي رويداد 28 مرداد 1332 اتفاق افتاد، فدائيان اسلام 10 شب محرم را در مسجد شاه سابق اعلام عزاداري كردند و برخلاف تصور غلط يا سخن دروغي كه عدهاي بيان ميكنند، اين عزاداري و روضه براي اعلام مخالفت با حكومت زاهدي و دربار بود. ميدانيد كه سه روز بعد از جريان 28 مرداد، مرحوم نواب اطلاعيهاي داد و گفت: «شاه و دولت تا زماني كه در برابر احكام اسلام سر فرود نياورند، رسميت ندارند.» در آن روضهاي كه برگزار شد، از جمله كساني كه براي سخنراني دعوت شدند، مرحوم طالقاني بود. در آن روزها ما با شور و هيجان زيادي اين مجلس را اداره ميكرديم و شعار ميداديم. خاطرم هست كه مرحوم طالقاني دو شب در اين مجلس سخنراني كردند. در شب سوم سخنران كس ديگري بود. در كنار در ورودي مجلس، علاوه بر شهيد نواب صفوي و شهيد سيدعبدالحسين واحدي، مرحوم آيتالله طالقاني هم نشسته بودند. من و شهيد خليل طهماسبي هم بوديم. آقاي طالقاني در پايان آن شب به ما گفت: «اين مجلس شما بوي خون ميدهد! مثل اينكه از اين مجلس شما قيام و حركتي برخواهد خاست. تصميم داريد چه كنيد؟» شبهاي بعد مرحوم طالقاني بيمار شدند و نتوانستند در مجلس حاضر شوند. شهيد سيدعبدالحسين واحدي منبر رفت و در همان منابر كنسرسيوم و قرارداد اميني را مطرح و بهشدت به آن حمله كرد.

خاطره ديگري كه از آن دوران به يادم هست، اين است كه چند ماه بعد شهيد نواب صفوي براي شركت در مؤتمر اسلامي به مصر رفت. اين همان سفري بود كه صداي آن در تمام جهان عرب پيچيد و منشأ تحولات در فكر عدهاي شد كه بعدها جزو مبارزين شاخص در آمدند، از جمله ياسر عرفات كه تا آخر عمرش اين را نقل ميكرد كه اولين كسي كه محرك من براي مبارزه بود، نواب صفوي بود. آشنايي آنها هم داستان جالبي دارد و در جاي خود نقل كردني است.

يكي از فرازهاي نمادين همكاري و صميميت ميان شهيد نواب صفوي با آيتالله طالقاني، استقبال آيتالله از رهبر فدائيان اسلام در فرودگاه مهرآباد، پس از بازگشت او از مؤتمر اسلامي است. شنيدن خاطره آن روز از جنابعالي در اين بخش از گفت وگو، براي ما مغتنم است.

در اوايل سال 33 مطلع شديم كه مرحوم نواب صفوي از مصر برميگردد. ما به فرودگاه رفتيم تا از او استقبال كنيم. دولت وقت به ما اجازه نداد كه از مردم دعوت عام كنيم. اعضاي جمعيت فدائيان از نواب استقبال كردند. وقتي به فرودگاه رفتم، مرحوم طالقاني را هم ديدم كه براي استقبال آمده بود. ايشان براي نواب صفوي دسته گلي خريده بود كه در عكسي كه از آن استقبال به جا مانده، آن دسته گل در دست من هست. آن استقبال هم به شكل خيلي جالبي برگزار شد. براي اولين بار جمعيتي كه با 30 ماشين به فرودگاه آمده بودند، از كسي كه به مصر رفته و در دانشگاه قاهره عليه امپرياليسم انگلستان صحبت كرده و شعار مليشدن كانال سوئز را داده بود، با شعار اللهاكبر استقبال كردند. بعد از استقبال با مرحوم طالقاني به خيابان آصف و به منزلي كه برادران ما براي نواب صفوي به ماهي 200 تومان كرايه كرده بودند، آمديم. آقاي طالقاني مرتباً اخبار مربوط به دنياي عرب را از رسانهها و از جمله راديوها پيگيري ميكرد و مكاتبات و ارتباطاتي هم با بعضي از نخبگان عرب داشت. از سخنرانيهاي پرشور مرحوم نواب در مؤتمر اسلامي و در دانشگاه قاهره مطلع بود و جلوي جمع به مرحوم نواب گفت: «سيد! تو كاري كردي كه همه دنيا را متوجه اسلام و حركت اسلامي كردي و در دنياي عرب تأثير گذاشتي.» ايشان با شور و ابتهاج عجيبي از كاري كه مرحوم نواب صفوي كرده بود، تجليل ميكرد.

آيا قبل از اختفاي آخر در منزل مرحوم آيتالله طالقاني، به اتفاق فدائيان اسلام به منزل ايشان رفته بوديد يا نه؟

بله، در همان سال 33 روزي را به خاطر ميآورم كه يك روز صبح، براي صرف صبحانه به اتفاق شهيدان نواب صفوي، سيدعبدالحسين واحدي، سيدمحمد واحدي و خليل طهماسبي به منزل ايشان رفتيم. شب قبل شام نخورده بوديم. يعني چيزي نداشتيم بخوريم و بهشدت گرسنه بوديم. منزل آقاي طالقاني در خيابان قلعه وزير دو طبقه بود. طبقه بالا دفتر و كتابخانه و محل مطالعه آقاي طالقاني بود. وقتي وارد منزل ميشديد، دست راست پلههايي بود كه به طبقه دوم ميرفت. برايم جالب بود كه ايشان از روحانيون مدرن تهران بود و در آن شرايط كه آقايان علما معمولاً روي زمين مينشستند، در كتابخانه ايشان ميز و صندلي بود و مراجعين روي صندلي مينشستند. ايشان در آن ايام داشت كتاب «تنبيهالامه و تنزيهالمله» مرحوم نائيني را ترجمه مي‌‌كرد و مقدمهاي هم بر اين كتاب نوشته بود، از نظر عادت خيلي هم دوست داشت چيزي را كه مينويسد، قبل از چاپ براي مخاطبين خود بخواند. مقداري از آن مقدمه را براي ما خواند. اين كتابي است كه بعدها بهكرّات به نام و به اقدام ايشان منتشر شد و مورد استقبال علاقهمندان قرار گرفت.

در آن ملاقات از مرحوم سيدعبدالحسين واحدي پرسيدم: «رابطه شما و آقاي طالقاني از كجا شروع شد؟» واحدي جواب داد: «رابطه ما با آسيدمحمود طالقاني از سال 1327 شروع شد و در سالهاي 28 و 29 كه ما از دست حكومت فراري بوديم، با لطف و دلالت مرحوم طالقاني به طالقان رفتيم و با ايشان هفتهها در طالقان بوديم، مردم آنجا از ما پذيرايي خوبي كردند و تقريباً پس از مدتي كه آنجا بوديم، بومي شديم. البته آقاي طالقاني براي حفظ ظاهر، در ده خودشان، گليرد ساكن بودند و ما در دهي به نام وركش بوديم، اما بين ما رفت و آمد بود.» بعدها خودم شاهد بودم كه افرادي از طالقان، براي مرحوم نواب صفوي سوغاتي ميآوردند. الان هم اگر شما به طالقان برويد، پيرمردهاي آنجا به نواب صفوي خيلي علاقه دارند، چون در دوراني كه نواب در وركش سكونت داشت، علاوه بر تبليغات ديني، در زمينه ايجاد رفاه و ارائه خدمات عمومي هم تلاشهايي كرده و براي عمران و آبادي آن ده زحمات زيادي كشيده بود.

هيچ گاه از رهبران فدائيان اسلام درباره نحوه آغاز ارتباط و پيوند آنها با آيتالله طالقاني سؤالي نپرسيديد؟ آنها در اينباره چه ميگفتند؟

چرا. اتفاقاً در همان روزها، من از مرحوم واحدي سؤال ديگري را هم پرسيدم و آن اين بود كه: «آقاي طالقاني مصدقي است و نزديك به جبهه ملي. چطور شماها با هم جوش خورديد؟» واحدي با لبخندي جواب داد: «اتفاقاً من هم دلم براي آسيد محمود ميسوزد. هر وقت پيش ما ميآيد، ما ميگوييم مصدقي است و هر وقت پيش مصدقيها ميرود، ميگويند او طرفدار فدائيان اسلام است!» بعد توضيح داد: «ايشان هر وقت پيش ما ميآيد، براي اينكه بتواند ميانه ما را اصلاح كند، طوري صحبت ميكند كه گويي دارد از مصدق حمايت ميكند و هر وقت پيش آنها ميرود، از ما حمايت ميكند. ايشان به وجود هر دوي ما در جريان نهضت ملي اعتقاد داشت و بعد از 28 مرداد هم معتقد است كه ما بايد دوباره آن ائتلاف را احيا كنيم». اتفاقاً مرحوم طالقاني در اين زمينه هم تلاشهايي كرد. بعد از 28 مرداد، جمعي از وفاداران به نهضت ملي، براي حفظ دستاوردهاي نهضت، گروهي را تشكيل دادند كه بعدها از آن به نهضت مقاومت ملي تعبير شد. البته من در آن دوران اين اسم را نشنيده بودم و بعدها خودشان چنين ادعايي كردند. آقاي طالقاني در آن مقطع جلسهاي بين مرحوم نواب صفوي و اين هيئت برگزار كرد و هدفش هم اين بود كه اين دو جريان مجدداً با هم متحد شوند و به ادامه مبارزه كمك بشود، ولي به نتيجهاي نرسيد. وقتي بعد از آن جلسه از نواب صفوي پرسيدم كه چرا بين شما و اين جماعت توافقي حاصل نشد، ايشان گفت: «اين عده خيال كردهاند من همان نواب صفوي سال 1328 هستم كه سختترين بخش كارهاي مبارزاتي را انجام بدهم و موانع را برطرف كنم و با تمام تلاش، آقايان را بر مسند قدرت بنشانم و وقتي آنها خودشان را حاكم ديدند، تمام وعدههاي قبلي را فراموش كنند. هدف ما برقراري حكومت اسلامي است و اين آقايان متوجه نميشوند كه اين عنوان يعني چه؟ و بار قبل هم كه با ما جلسه گذاشتند و قول دادند، متوجه اين مسئله نبودند و فقط ميخواستند رزمآرا را از سر راه بردارند.»

البته طبعاً مرحوم طالقاني در زمره اين افراد محسوب نميشود. من به جرئت ميتوانم بگويم كه هيچ اختلاف اصولي ميان طالقاني و نواب صفوي وجود نداشت و هر دوي آنها معتقد به لزوم ايجاد حكومت اسلامي و اجراي احكام اسلام بودند. آثار مرحوم طالقاني نشاندهنده اين مسئله هست و همچنين اين موضوع از خلال گفتوگوهاي اين دو هم قابل استنباط بود. تنها تفاوتي كه فكر ميكنم ميان اينها وجود داشت اين بود كه مرحوم طالقاني در آن مقطع برقراري حكومت اسلامي با تمام لوازم آن را فاقد بستر مساعد ميديد كه اين يك مسئله فرعي است و اختلاف اصولي نيست. در ادامه آن گفتوگو از نواب پرسيدم: «چرا شما با حزب توده ائتلاف نميكنيد؟» ايشان گفت: «مگر من دلم ميخواهد به نام خلق محاكمه و كشته شوم؟ من دوست دارم اگر قرار است كشته شوم، به خاطر اعلاي كلمه خدا باشد. اين تودهايها اگر مسلط شوند، سيل خون راه مياندازند و ما را به نام ضد خلق، محاكمه و تيرباران ميكنند و من دوست دارم اگر قرار است به شهادت برسم، در راه آرمان اسلامي خودم باشد، نه به خاطر زدوبند با اين جماعت!» به هرحال بهرغم تلاشهاي مرحوم طالقاني، اين توافق حاصل نشد.

آيا در سالهاي پس از 28 مرداد، شما و اعضاي فدائيان اسلام، درجلسات سخنراني ايشان شركت ميكرديد؟ اين سخنرانيها چه مضاميني داشتند؟

بله، در بعضي از اين جلسات شركت داشتم. خاطرم هست در سال 1333، وقتي مرحوم نواب صفوي از مؤتمر اسلامي برگشت، من مدتي به زادگاه خودم، مشهد برگشتم. در همان روزها مرحوم طالقاني هم به مشهد آمدند و قرار شد در «كانون نشر حقايق اسلامي» كه باني آن مرحوم محمدتقي شريعتي بود، سخنراني كنند. آن شب به آن جلسه رفتم و اتفاقاً جلوي تريبون هم نشستم. ايشان در آن سخنراني بحثي را مطرح كرد كه هنوز بعد از سالها، محتواي آن و حتي آهنگ كلام ايشان در گوشم هست. در طول تاريخ، سقراط هم به اين مقوله پرداخته بود. موضوع اين بود كه حكومت بايد صفت كدام حيوان را داشته باشد. مرحوم طالقاني در بسط اين مفهوم، بعد از اشاره به برخي از حيوانات و صفات آنها گفتند: «حكومت بايد مثل سگ باشد كه با خوبان، ملايم و نرم و با بدان تند و سخت باشد.» ايشان در آن سخنراني، خيلي جالب اين تئوري سقراط را بسط دادند.

نظر شما
جوان آنلاين از انتشار هر گونه پيام حاوي تهمت، افترا، اظهارات غير مرتبط ، فحش، ناسزا و... معذور است
تعداد کارکتر های مجاز ( 200 )
پربازدید ها
پیشنهاد سردبیر
آخرین اخبار