کد خبر: 832652
تاریخ انتشار: ۲۴ دی ۱۳۹۵ - ۲۱:۰۸
گفت‌وگوي «جوان» با پدر و مادر شهيد محمد حميدي
شهيد محمد حميدي از شهداي نام‌آشناي مدافع حرم است كه در خانواده‌اي مذهبي و جنوب شهري به دنيا آمد. پدر او حاج حميد حميدي خود از رزمندگان و جانبازان دفاع مقدس است و...
فريده موسوي
شهيد محمد حميدي از شهداي نام‌آشناي مدافع حرم است كه در خانواده‌اي مذهبي و جنوب شهري به دنيا آمد. پدر او حاج حميد حميدي خود از رزمندگان و جانبازان دفاع مقدس است و به اين ترتيب، خط رزمندگي در خانواده حميدي از پدر به پسر به ارث رسيده است. در فضاي مجازي تصويري فتوشاپي از شهيد حميدي در كنار حضرت عباس(ع) ديده مي‌شود كه همين تصوير بهانه همكلامي ما با حميد حميدي پدر و گلستان بهرامي مادر شهيد را مهيا مي‌سازد.
  مادر شهيد
محمد چندمين فرزند شما بود؟ چطور بچه‌اي براي‌تان بود؟
شهيد چهارمين فرزند از يك خانواده پنج نفره بود. من دو پسر و سه دختر داشتم كه از ميان پسرهايم محمد به شهادت رسيد. وقتي كه به دنيا آمد يك نوزاد كوچك و ضعيف بود. اما خدا مي‌خواست او بزرگ شود و در جبهه دفاع از حرم علمداري كند. محمد از همان كودكي‌اش مهربان و باهوش بود. با مدرك ليسانس در سپاه استخدام شد. محبت اهل‌بيت را از همان كودكي در دل داشت. اهل نمازشب بود و دوستانش تعريف مي‌كنند كه شب قبل از شهادت هم نماز شبش را خوانده بود.
گويا همسرتان هم از يادگاران دفاع مقدس هستند؟
غير از همسرم پسر بزرگ‌ترم هم به جبهه رفته است. در يك مقطع برادر و پدرش هر دو شيميايي شدند و در بيمارستان بستري بودند. وقتي براي ملاقات‌شان رفتيم، محمد كه پنج يا شش سال بيشتر نداشت رو به آنها گفت: من مثل شما‌ها نيستم. مي‌روم و شهيد مي‌شوم. همان كودكي‌هايش يكبار همراه پدرش به ديدار حضرت امام رفته بودند، پدرش مي‌گفت كه امام، محمد را در آغوش گرفت و فرمود اين بچه در آينده سرباز و آدم بزرگي مي‌شود.
پسرتان ازدواج كرده بود؟
بله، اما تا مدتي بچه‌دار نمي‌شدند. من چند بار گفتم چرا براي مان نوه نمي‌آوريد؟ گفت دوست ندارم زن و بچه‌ام زير دست و پا بمانند. نمي‌خواهم بچه‌ام يتيم بزرگ شود. انگار مي‌دانست كه به شهادت مي‌رسد و نمي‌خواست كه بچه‌دار شوند. همين طور بود تا اينكه وقتي براي بار دوم به سوريه رفت، آنجا خواب حضرت زينب(س) را مي‌بيند. خانم به پسرم مي‌گويند دوست دارم از تو يادگاري برجاي بماند. براي همين محمد صاحب فرزندي به نام محمدطاها شد. نوه‌ام اكنون دو ساله است و با عكس پدرش صحبت مي‌كند. انگار كه او را مي‌بيند.

  پدر شهيد
غالباً شهدا خيرين و دست‌بگيران خوبي هم بودند، آقا محمد هم چنين خصوصياتي داشت؟
پسرم خيلي مهربان بود و هميشه مي‌گفت نمي‌دانم همسايه‌مان غذا براي خوردن دارد يا نه. گاهي بخش زيادي از حقوقش را به افراد كم‌توان مي‌بخشيد و تنها مبلغ ناچيزي براي خودش نگه مي‌داشت. حتي جواني معتاد را به خانه آورد و از او نگهداري ‌كرد. مي‌خواست جوان را ترك بدهد. وقتي به او اعتراض كردم، گفت پدر جان اگر من او را از اين منجلاب بيرون بكشم بهتر است يا اينكه به حال و روز خودش رهايش كنم. به هرحال تركش داد و چند وقت پيش كه آن جوان به خانه‌مان آمد و شنيد كه محمد شهيد شده است، خيلي ناراحت شد. الان آن جوان صاحب زن و فرزند و شغل و زندگي خوبي شده است.
در فضاي مجازي مي‌بينيم كه شهيد حميدي را همراه و كنار حضرت عباس(ع) نشان مي‌دهند، موضوع چيست؟
اين قضيه به خوابي برمي‌گردد كه محمد ديده بود. در خواب مي‌بيند كه حضرت عباس شانه به شانه او مي‌شود. يعني شانه‌هايشان به هم مي‌خورد. حضرت دستش را روي شانه‌هاي پسرم مي‌گذارند و مي‌گويند: تو پرواز مي‌كني. پسرم مي‌گويد: من كه بال پرواز ندارم. حضرت مي‌گويند: اشكالي ندارد. من هم بال پرواز ندارم. ما هر دو بي‌بال و پر هستيم. ما هر دو پرنده بي‌بال و پريم. محمد اين خواب را براي دوستش تعريف مي‌كند. دوستش هم با كامپيوتر عكسي از پسرم در كنار حضرت ابوالفضل العباس(ع) مي‌كشد.
آخرين ديدارتان چطور صورت گرفت؟
بار آخر محمد همراه همسر و فرزندش به خانه‌مان آمدند. گفت اين بار كه بروم ديگر برنمي‌گردم. مادرش گفته بود چرا دوست داري شهيد شوي. برو بجنگ و برگرد. اما محمد گفت اين‌بار برگشتي وجود ندارد. پسرم متولد ششم دي ماه 1358 بود كه در روز اول تيرماه 1394 در سوريه به شهادت رسيد. او مثل مولايش اباعبدالله(ع) شش ماهه به دنيا آمد. در جبهه مقاومت اسلامي به ابوزينب مشهور بود. وقتي در منطقه درعا مورد اصابت موشك دشمن قرار گرفت، همراه سه تن از دوستانش به شهادت رسيد. از پيكرش جز يك دست و انگشتري شكسته چيزي باقي نمانده بود.
نظر شما
جوان آنلاين از انتشار هر گونه پيام حاوي تهمت، افترا، اظهارات غير مرتبط ، فحش، ناسزا و... معذور است
تعداد کارکتر های مجاز ( 200 )
پربازدید ها
پیشنهاد سردبیر
آخرین اخبار