سعيد آنقدر از بازي تعريف كرده بود كه دلم ميخواست زودتر شب بشود و من بتوانم هر چي زودتر بازي را نصب كنم. مامان گفت: «ما داريم آماده ميشيم مگه تو نميايي؟»
گفتم: «نه مامان درس دارم نميام اگر بيام مهموني همش بايد مثل مجسمه يكجا بشينم گوش بكنم ببينم بزرگترا چي ميگن.»
بابا گفت:«آره جون خودت، ميخواي درس بخوني. تو گفتي منم باور كردم. پاشو اداي بچه درسخونا را درنيار. بيا ببين چارتا بزرگتر حرف ميزنن گوش كن بلكه يه چيزي ياد بگيري.» مادرم گفت:«ايبابا خب نميخواد بياد خونه عمو. مجبورش نكن. بذار بشينه درسشو بخونه.» بابا گفت: «درس كجا بود خانم؟ ميخواد چشم ما رو دور ببينه بشينه پاي اين بازيهاي كامپيوتري چي بهش ميگن؟ كلاهش افتاد به كلنگ.» مادرگفت: «وا كلاه افتاد به كلنگ ديگه چي چيه؟» گفتم: «فكر كنم بابا بازي كلش آف كلنز رو ميگه، يه بازي جديد و جذابه. من خيلي چيزي ازش نميدونم اما سعيد دوستم ميگه خيلي هيجانانگيزه. ببينم بابا شما از كجا با اين بازي آشنايين؟ نكنه خودتونم پايه بازي هستين؟» بابا گفت: «اصلاً گرفتارهاي كار و زندگي به من فرصت ميده بشينم وقت عزيزمو صرف اين بچهبازيها كنم؟ من يه چيزايي تو اداره از همكارام شنيدم حالا هم پاشو بريم خونه عمو كه دير شده. خيلي وقته منتظر ما هستن. اگه بخواهي بيشتر بدوني از عمو سؤال كن اون بيشتر ميدونه.» منم چون فهميدم بابا از نيت من خبردار شده ديگه نتونستم بهانه درس بيارم و آماده شدم كه بريم منزل عمو.
در منزل عمو، بعد از صرف شام پدر حرف بازي را پيش كشيد و به عمو گفت:«داداش يه مقدار از مضرات بازيهاي كامپيوتري مخصوصاً همين بازي كلاش آپ كونز براي اين آق نادر ما بگين ،البته من يه چيزايي شنيدم اما شما كاملتر ميدونين هر چي باشه بالاخره شما اطلاعاتتون علمي و كاملتره.» عمو كه استاد روانشناسي دانشگاه است رو كرد به من و گفت: «عموجون نكنه تو هم جزو كساني هستي كه از صبح تا شب وقتت رو با اين بازي تلف ميكني؟ هان درسته؟» گفتم: «نه عموجون راستش تا حالا بازي نكردم اما حقيقتش سعيد همكلاسيم خيلي از اين بازي تعريف ميكنه.» عمو گفت: «حقيقتش اونايي كه بازي كلش آف كلنز رو درست كردن خيلي خوب فهميدن چطوري نوجوونا رو درگير اين بازي كنند كه هم وقتشونو تلف كنن و هم بدآموزيهايي را به بازيكنندگان ياد بدن و اين بازي كاملاً با فنون روانشناسي طراحي شده تا افراد بيشتري جذب بازي بشن و معمولاً هم به صورت گروهي و هم انفرادي ميشه بازي كرد. به همين خاطر بازيكنندهها از گروههاي سني مختلف با هم همبازي ميشن و ممكنه يه نوجوون ندونه همبازي يك فرد بزرگسال شده كه اختلاف سني زيادي با اون داره. به همين دليل احتمال بروز آسيب در نوجوون خيلي هست و ديگه اينكه اين بازي به داخل خونوادهها نفوذ ميكنه و در اكثر موقعها، مشكلات و ناراحتيهاي زيادي به وجود مياره.»
عمو ادامه داد: «بازي طوري طراحي شده كه امكان ارسال پيام حين بازي باشه تا بازيكنندهها گفتوگو كنند و در اكثر موارد مشاهده شده بازيكنندهها از اين امكانات براي صحبت كردن در مورد مسائل خارج از بازي استفاده ميكنند به صورتي كه پيامهاي غيرمرتبط با بازي رد و بدل شده و باعث ميشه اين ويژگي از بازي به يك تهديد تبديل بشه و از اين طريق احتمال آسيبهاي گوناگون پيدا بشه. تو اين بازي روحيه برتريجويي و تخريبگري طوري شدت ميگيره كه جان سايرين بيارزش ميشه چون فرد حتي اجازه كشتن سربازان خودش رو هم پيدا ميكنه و متأسفانه هرچي سطح موفقيت بازيكننده بالاتر ميره به ميزان استرس و اضطراب فرد اضافه ميشه چون ولع و هيجان بيشتري براي ادامه بازي و رسيدن به مراحل بالاتر پيدا ميكنه و طوري معتاد بازي ميشه كه اونايي كه با اين بازي آشنا هستند معتقدند در مراحل پايينتر راحتتر ميشه اين بازي را ترك كرد، اما هرچه به مراحل بالاتر نزديك ميشن، قدرت انصراف از ادامه بازي كم ميشه.»
گفتم: «عموجون جدي جدي اين بازي اينقدر تاثير منفي داره پس چرا اينقدر طرفدار داره؟»
عمو گفت:«بله متأسفانه چون فرد هنگام بازي متوجه آسيبهايي كه به خودش ميزنه نيست و در اين توهم به سر ميبره كه در حال پيشرفت هست و همين نياز به پيشرفت باعث ميشه اين بازي طرفدار زيادي داشته باشه. اين بازي بهشدت اعتيادآور و وقتگير هست و مانند اعتياد به مواد مخدر عمل ميكنه و فرد معتاد به تنهايي قادر به نجات و بيرون كشيدن خودش از ورطه تباهي نيست و نيازمند به كمك اطرافيان است. به همين دليل بازيكننده متوجه گذر زمان و كاري كه انجام ميده نيست، چرا؟ چون معمولاً آدم بر اثر بيقراري، خستگي و نداشتن خودآگاهي دچار خطاهاي بيشتري ميشه. به همين خاطر فرد با اينكه ساعتها مشغول بازي بوده اما تصور ميكنه كه مثلاً كمتر از نيم ساعت نيست كه سرگرم بوده.اين بازي براي پر كردن اوقات بيكاري افراد طراحي شده براي همين، روابط اجتماعي افراد مخصوصاً كودكان و نوجوانان را مختل ميكنه و دانشآموزان و حتي دانشجويان با افت تحصيلي زياد مواجه ميشن.» حرفهاي عمو به اينجا كه رسيد نگاهي به بابا كرد و گفت: «داداش مثل اينكه همهش من حرف زدم ببخشيد اما لازم بود آقا نادر چيزهايي را در مورد اين بازي بدونه .به هر حال اگر پرحرفي كردم ببخشيد.»
موقع خداحافظي عمو به من يك سيدي داد و گفت: «نادر بيا اين سي دي مال تو. پر از مطالب علمي جالب و تصاوير از دانستنيهاي علمي است كه اطلاعات تو رو زياد ميكنه.» بابا هم با كنايه گفت:« بله آق نادر وقتت رو پاي مطالب علمي و آموزنده بذاري بهتر از اين بازي چي بهش ميگن نادر؟» من گفتم: «بازي كلش...» كه نگذاشت ادامه بدم و بلافاصله گفت: «بله بازي كلاهش افتاد به كلنگ» با گفتن اين جمله، همه زدند زير خنده.