عمليات كربلاي5 تناقض عميقي در خود دارد. از طرفي آن را يكي از بزرگترين و موفقترين عمليات دفاع مقدس ميدانند و از طرف ديگر، پس از اين عمليات به تدريج شاهد سقوط تدريجي شاخصههاي قدرت دفاعي ايران در جبهههاي جنگ بوديم. «اميد به كسب پيروزي» يكي از شاخصهاي قدرت در هر جنگي است كه به نظر ميرسد پس از كربلاي 5 حداقل در نظر برخي از سياسيون و فرماندهان ايراني رنگ باخته بود.
عنوان اين جمله كه «ديگر جبهههاي جنوب قفل شدند» براي آنها كه به امر جنگ وقوف داشتند معاني بسياري داشت. قبول توقف جنگ در جبهههاي جنوب و انجام عمليات در ساير جبههها نظير غرب يا شمال غرب از سوي كساني ابلاغ ميشد كه اصلاً اعتقادي به جنگيدن در چنين مناطقي نداشتند.
غالباً در طول دفاع مقدس طرحهاي عملياتي بزرگي كه قرارگاههايي چون حمزه و رمضان ارائه ميدادند و توسط فرماندهان ارشد رد ميشدند، يك دليل عمده در پس خود داشتند كه «قرار است در شمالغرب به دنبال چه هدف بزرگي باشيم» اين هدف بزرگ در جبهههاي جنوب در تصرف «بصره»، «العماره» يا «قطع شاهراه بصره- العماره- بغداد» توجيهپذير است، اما در شمالغرب چطور؟
بنابراين در زمستان 66، رزمندگان در حالي به آخرين عمليات بزرگ تهاجمي دفاع مقدس ورود ميكردند كه برخي از فرماندهانشان اعتقاد داشتند در صورت پيروزي صد در صد نيز قرار نيست والفجر10 ضربهاي كاري به دشمن وارد كند. شايد بايد اين قول را از فرمانده سابق سپاه بپذيريم كه والفجر10 انجام گرفت تا ابتكار عمل در جبههها همچنان در طرف ايراني باقي ماند و از طرف ديگر نيروي مهيبي كه دشمن از سالها پيش تدارك ديده بود، چند ماه هم با والفجر10 مشغول شود و ديرتر به فكر حمله به مرزهايمان بيفتد!
از طرف ديگر افول اميد در ميان خواص، شايعاتي را در خصوص اتمام بدون نتيجه جنگ در بين عموم مردم و خصوصاً رزمندگان پخش كرد كه وقايع بعدي نشان دادند چندان هم خيالي نيستند و ريشه در واقعيت دارند. بنابراين سال 66 در حالي آغاز شد كه هر روز و هر ماهش به نسبت ماه قبلي از تعداد داوطلبان اعزام به جبههها كم ميشد و «حضور نيروي كافي در جبههها» شاخصه قدرت ديگري بود كه جبهه ايراني پس از كربلاي5 به تدريج آن را از دست ميداد.
حلاوت پيروزي در كربلاي5 از اين رو به تلخي گراييد چراكه استراتژي «جنگ جنگ با يك پيروزي» از اساس مشكل داشت. جبهههاي جنوب نيز به اين دليل قفل شدند چون خودمان خواستيم همه راهها را به بصره ختم كنيم و دشمن خيلي وقت پيش دستمان را خوانده بود.