از ديرباز تاكنون خانواده به عنوان اولين و مهمترين تغذيهكننده روح و روان افراد از اهميت بسزايي در مقوله پرورش و تربيت برخوردار بوده است. به خصوص اينكه در كشور ما اساسيترين و بنياديترين نهاد اجتماعي و تربيتي حاضر خانواده است و اهميت آن بر هيچ كسي پوشيده نيست. چراكه با استحكام و دوام خانواده قشرهاي موجود در جامعه از ثبات اخلاقي و سلامت جسمي و رواني بيشتري برخوردار ميشوند.
از بستر يك خانواده سالم فرزنداني تربيت ميشوند كه موجوديت بعدي خود را از اولين نهاد ميگيرند و طبيعتاً خانواده متشكل از پدر، مادر و فرزند يا فرزندان است و اگر يك بعد اين قضيه بلنگد مشكلاتي را در پي خواهد داشت. در همين راستا هيچ جامعهاي بدون داشتن خانوادههاي سالم نميتواند ادعاي سلامت كند و هيچ يك از آسيبهاي اجتماعي بيتأثير از خانواده پديد نيامدهاند. پس با اين اوصاف اهميت خانواده و لزوم توجه به اين مسئله دو چندان ميشود. از مهمترين مشكلات و آسيبهاي خانوادگي كه در كشور ما رو به فزوني رفته و آمار قابل توجهي نيز داشته است، جدايي زوجين از يكديگر است كه از ديد بيشتر روانشناسان و جامعهشناسان علاوه بر آسيبهاي فردي، آسيبهاي جبرانناپذير اجتماعي نيز در پي دارد كه تبعات آن ساليان سال ادامه خواهد داشت. سؤالي كه در اينجا مطرح ميشود اين است كه علل اصلي طلاق چيست و چه اتفاقاتي رخ ميدهد كه در پي آنها روابط زناشويي به سمت و سوي طلاق سوق پيدا ميكنند؟
خيانت، اعتياد، دخالت ديگراناز ديدگاه روانشناسان، آسيبشناسان اجتماعي و صاحبنظران اين حوزه اصليترين عواملي كه در جامعه ما به وفور ديده شده و به عنوان عوامل مهم طلاق به شمار ميآيند، خيانت، اعتياد و دخالت خانوادههاي دو طرف در مسائل عادي و روزمره افراد در يك زندگي مشترك منفك و مجزا است.
در خيانت زناشويي در ابتدا افراد در كنار هم هستند ولي برچسب طلاق عاطفي ميخورند و به صورت خيلي ساده يعني اينكه زن و شوهر با قهر در يك محيط زندگي ميكنند. زن غذا ميپزد، لباسها را ميشويد، به فعاليتهاي معمول روزانه خود ميپردازد و مرد هم به محل كار خود ميرود، پول قبضهاي آب و برق و... را ميدهد، اما انگار ساعت زندگيشان روي دقيقه قهر متوقف شده باشد. آنها ديگر حتي دعوا هم نميكنند، حرف طلاق را هم نميزنند، قدرت تصميمگيري براي خروج از اين مكث قهرآلود را نيز ندارند.
مرد جلوي تلويزيون خوابش ميبرد و زن در يك اتاق مجزا ميخوابد. نه عشقي است، نه تنفري. مثل دو مسافر بنا به شرايطي كه درگيرش هستند عجالتاً تداوم همين شكل زندگي را به نفعشان ميپندارند و در مسافرخانه تحمل به سر ميبرند و انگار صرفاً مدتي كنار هم همخانه هستند (در طلاق عاطفي دو نفر به صورت فيزيكي از يكديگر جدا نميشوند، بلكه كنار هم زندگي ميكنند و دو طرف به تدريج متوجه میشوند كه جذابيت، كشش و علاقه و عاطفه مثبتي كه نسبت به هم داشتهاند در بين آنها رنگ باخته است). در چنين شرايطي است كه زن و شوهر از هم از نظر عاطفي جدا شده و تداوم آن، ممكن است در ابتدا باعث خيانت زناشويي شده و در نهايت به طلاق منتهي شود.
انتظاراتي كه گفته ميشود، برآورده نميشود
روانشناسان، سرخوردگي احساسات و عواطف را دليل بروز طلاق عاطفي ميدانند و جامعهشناسان نيز معتقدند فاصله افتادن بين انتظارات و خواستههاي زوجين به اين شرايط ميانجامد ولي در كل طلاق عاطفي معمولاً از شكايت و گله گذاري زوجها نسبت به هم شروع ميشود. انتظاراتي كه فقط گفته ميشود ولي برآورده نميشود.
در واقع نيازهاي دو طرف از يكديگر تأمين نميشود. به نيازها و خواستههاي ديگري اهميت داده نميشود، طوري كه انگار زن و شوهر يكديگر را ميبينند ولي صداي هم را نميشنوند و اين مرحله شروع طلاق عاطفي است.
در مرحله بعد نزاع زناشويي رخ ميدهد. انتظاراتي كه قبلاً به آرامي مطرح ميشد حالا با صداي بلند و داد و بيداد بيان ميشود و آرامش نسبي جاي خود را به خشم ميدهد. خشمي كه خود را به شكلهاي گوناگون نشان ميدهد. خشم دروني به صداي بلند، پرتاب كردن وسايل و برخورد فيزيكي به توهين و تحقير تبديل ميشود. پس از اين مرحله اختلافها بيشتر شده و ديوار سكوت مابين زن و شوهر قرار ميگيرد و اين مرحله، ايستگاه آخر به شمار ميآيد.
تغيير الگوي زندگييكي از علل بروز اين نوع رفتارها در بين زوج ها، تغيير الگوي زندگي آنهاست. مدرنيته زوجين را به ايستگاه آخر رسانده و رو به رويي يكباره نسل جوان با زندگي مدرن و مدرنيته و به تبع آن دوري كامل از زندگي و آيينهاي سنتي باعث شده فرد خود را در بين الگوها و سرمشقهاي كاذب بيابد كه آن نيز تأثير خود را به سرعت ميگذارد.
در حال حاضر دامنهدار شدن خواستهها و بعضاً نابرابري توان زوجين در برآورده كردن خواستههاي ديگري منطبق بر الگوهاي سنتي نيست و مدلهاي ديگري كه از طريق امواج رسانهاي ورود پيدا كردهاند، جايگزين شده و زوجين انتظارات ديگري از همسر خود دارند.
*روانشناس و مشاور خانواده