به نظر من در كار هر فردي اين موضوع مهم است كه هر كس در زندگي نقش خود را درست ايفا كند؛ و هر نقشي از نقشهايي كه به عهده دارد را درست انجام دهد. دلبستگي به حرفه و اينكه ما خودمان با هم متحد باشيم را جزئي از كار بداند. اساتيد بايد با هم متحد باشند و يكديگر را رشد بدهند و خود را پايين نياورند. يكي از ضعفهاي تدريس در دانشگاهها كاربردي نبودن تدريس و صرفاً تئوري بودن آن است. نحوه كار اساتيد به خود مدرس هم برميگردد، چون استاد خودش مطلب را عملي ياد نگرفته است، نميتواند تدريس كاربردي كند. علت ديگر هم اين است كه تدريس عملي سخت است. چون دانشجو بايد طرح بنويسد، استاد هر هفته طرح را بخواند، بررسي كند و در نهايت دانشجو را به سمت دستگاههاي اجرايي هدايت كند. بعد از آن نيز وارد گزارشنويسي شود و در نهايت به سمت تهيه مقاله برود. اين كار سخت است و نسبت به كار تئوري زحمت فراواني دارد. مورد ديگر اين است كه اساتيد تدريس عملي را ياد نگرفتهاند، يا اينكه اساتيد ميخواهند كاربردي تدريس كنند ولي دانشگاه اين امكانات را ندارد.
يك عامل اصلي كه باعث شده تدريس ما خيلي جدي گرفته نشود، شروع و پايان كلاسها معلوم نباشد و كار دانشگاه مورد توجه لازم قرار نگيرد، اين است كه اساتيد ما انگيزه خود را از دست دادهاند، نقش مدرس بودن و معلم بودن را فراموش كردهاند و فقط ميخواهند كه كلاس بگذرد و ترم تمام شود. يك علت آن شايد مسائل اقتصادي باشد. شايد هم به اين علت باشد كه به رشته علاقه ندارند يا علاقه دارند و علاقه خود را پرورش نداده و شكوفا نكردهاند.
البته اين موضوع تك عاملي نيست، محيط اجتماعي و عامل فردي و محيط دانشگاهي هم مؤثر است. مثلاً فرض كنيد ميخواهيد طرحي را در مورد اضطراب دانشآموزان پياده كنيد يا اين طرح را آزمايش كنيد، اگر آموزش و پرورش اجازه اين كار را ندهد، شما نميتوانيد كار خود را به درستي انجام دهيد. اين عامل، عامل جامعه است.