22 اسفند ماه سال 84 بود كه برگه فكس يادواره شهيد دولتيمقدم در زابل به دفتر باشگاه خبرنگاران جوان سيستان و بلوچستان ارسال شد. محسن خزايي كه در آن زمان مسئول باشگاه خبرنگاران جوان استان بود با محسن ذوالفقاري تماس گرفت و خواست وي را در سفر به زابل به عنوان خبرنگار همراهي كند. محسن خزايي و محسن ذوالفقاري بعد از حضور و برگزاري مراسم شهيد دولتيمقدم از يكديگر جدا شدند. محسن خزايي در منزل خواهرش در زابل ميماند و محسن ذوالفقاري به خاطر شركت در دعاي ندبه مسجد اميرالمؤمنين(ع) به زاهدان برميگردد. محسن ذوالفقاري در مسير راه در منطقه تاسوكي زابل از سوي گروهك تروريستي عبدالمالك ريگي مورد حمله قرار گرفته و به درجه شهادت ميرسد. محسن خزايي هميشه به شهادت دوست و همراهش محسن ذوالفقاري حسرت ميخورد و عاقبت 11 سال بعد خود نيز به او پيوست. در اربعين شهادت حاجمحسن خزايي، به سراغ برادر شهيد محسن ذوالفقاري رفتيم تا اين شهيد عرصه رسانه را نيز بيشتر بشناسيم. عليرضا ذوالفقاري برادر شهيد اين روزها مسئوليت مدير اتاق خبر مركز سيستان و بلوچستان را بر عهده دارد.
از رابطه صميمي برادرتان با شهيد خزايي زياد شنيدهايم. اگر ميشود از دوستي اين دو شهيد بيشتر بگوييد. برادرم شهيد محسن ذوالفقاري از خبرنگاران حاجمحسن خزايي در سرويس سياسي باشگاه خبرنگاران بود. خب فعاليت در سرويس سياسي باشگاه با توجه به حساسيتهاي اين حوزه، كمي سخت و حساس بود خصوصاً كه آن زمان اوج فعاليت گروهكهاي تروريستي در منطقه سيستان بود كه سعي در ايجاد ناامني در كشور و مرزها را داشتند. با توجه به گفتههاي همكاران و دوستان و خود شهيد خزايي، برادرم از نيروهاي بسيار فعال اين مجموعه بود كه اكثر آفيشها و برنامهها را پوشش ميداد و هميشه حاجمحسن خزايي را همراهي ميكرد. رفاقت زيادي هم بين اين دو شهيد وجود داشت. منهاي فضاي كار و رسانه برادرم با حاجمحسن بسيار دوست بود و صميميت خاصي بينشان جريان داشت. محسن از مدتها پيش آرزوي شهادت داشت. وقتي سردار شهيد دشتيزاده كه از همرزمان پدرمان بود به شهادت رسيد محسن زير تابوتش را گرفته بود. بعد از مراسم وقتي به خانه بازگشت به مادرم گفته بود مادر برايم دعا كن كه من هم چون سردار شهيد دشتيزاده به فيض شهادت نائل شوم.
كمي به عقب برگرديم. ميخواهيم بدانيم شهيد محسن ذوالفقاري در چه خانوادهاي رشد كرده و پرورش يافته بود؟پدر من نظامي بود اما با توجه به شرايط شغلياش نتوانست در جنگ تحميلي حضور داشته باشد اما تا آنجا كه توانست در مسئوليتي كه بر عهده داشت خالصانه و صادقانه خدمت كرد. حاصل آن خدمت صادقانه و رزق حلالي كه به سفره خانوادهمان آورده شد عاقبت به خيري برادرم محسن بود كه باعث افتخار خانواده ما هم شد. محسن برادر دوقلوي حسين بود. ما چهار برادر و چهار خواهر بوديم. محسن دانشجوي رشته مكانيك در مقطع كارشناسي دانشگاه زاهدان بود. در زمان شهادتش تنها 20 سال داشت.
به نظر شما چه چيزي در وجود برادرتان ايشان را تا مرز شهادت رساند؟حقيقت اين است كه ما خودمان تا قبل از شهادت محسن ايشان را آن طور كه بايد نشناختيم. روح بلند و اعتقادات خالص و ايمانش كار را به جايي رساند كه شهادت در راه خدا نصيب ايشان شد. محسن فعاليت فرهنگي زيادي داشت تا جايي كه بعد از شهادتش بسياري از رسانهها و روزنامهها و هيئتهاي مذهبي و انجمنهاي اسلامي و پايگاههاي بسيج در مراسم شهادتش شركت كرده و احساس همدردي خود را براي از دست دادن همراه و همكار ابراز داشتند. بعد از شهادتش بود كه ما هم متوجه بسياري از خدمات جهادي و فعاليتهاي ايشان شديم. محسن قاري قرآن بود و توانسته بود چندين مقام استاني بياورد. ايشان در زمان تحصيل چه در دبستان و دبيرستان و چه در دانشگاه جزو محصلين ممتاز بود.
حادثه تاسوكي سرو صداي زيادي را در اجتماع و رسانههاي داخلي و خارجي به پا كرد و ما تعدادي از عزيزان هموطنمان را در اين حادثه تروريستي از دست داديم. شايد مرور اين اتفاق براي شما بعد از گذشت 11 سال دشوار باشد اما ميخواهيم از زبان شما از نحوه شهادت محسن ذوالفقاري مطلع شويم. يكي از دوستان برادرم بعد از شهادتش به من گفت كه محسن قبل از اعزام به يادواره رو به من كرد و گفت: باشگاه خبرنگاران سيستان و بلوچستان دو شهيد خواهد داشت. يك هفته بعد شهيد خزايي و برادرم به يادواره شهيد دولتيمقدم در زابل دعوت ميشوند. محسن خزايي كه در آن زمان مسئول باشگاه خبرنگاران جوان استان بود با محسن ذوالفقاري تماس گرفت و خواستار آن شد كه وي را در سفر به زابل به عنوان خبرنگار همراهي كند. محسن خزايي و محسن ذوالفقاري بعد از حضور و برگزاري مراسم شهيد دولتيمقدم از يكديگر جدا شدند. محسن خزايي در منزل خواهرش در زابل ميماند و محسن ذوالفقاري به خاطر شركت در دعاي ندبه مسجد اميرالمؤمنين(ع) به زاهدان برميگردد. روز 25 اسفند ماه 1384 در مسير بازگشت گروهك تروريستي عبدالمالك ريگي مسير تردد را به روي مردم ميبندند و 22 نفر از آنها را به سمت شانه خاكي منتقل كرده در حالي كه پسر بچه 10ساله تا مرد 50 ساله را با چشمان و دست و پاي بسته به روي زمين خوابانده بودند به رگبار ميبندند. دقيقاً همين كاري كه امروز داعشيها و تكفيريها در مورد مردم مظلوم مسلمان انجام ميدهند. برادرم محسن جزو اين 22 شهيد بود. تاسوكي نام محلي در مسير زاهدان به زابل است كه امروز هم يادماني به نام اين شهدا در آنجا ساخته شده است.
عكسالعمل شما و شهيد خزايي بعد از شنيدن خبر شهادت برادرتان چه بود؟ ابتدا خبر مجروحيت برادرم را به من دادند و بعد به عمو خبر شهادت را اطلاع داده بودند. سختترين لحظات زندگي من آن روز بود تا به خانه و به مادر برسم. خبر نداشتم كه محسنمان به شهادت رسيده، مادر شب گذشته خيلي خواب ديده بود و بال بال ميزد و نگران محسن بود. در نهايت عمو خبر شهادت را به خانواده داد. شهيد خزايي هم جنازه برادرم را به خاك سپرد و راز و نياز مختصري با هم داشتند. شهيد خزايي هميشه به من ميگفت دعا كن من هم مانند برادرت شهيد شوم. به نظر من شهيد خزايي در شهادت را آن قدر زد تا ايشان هم شهيد شد. آن قدر شهادت را آرزو كرد و آن قدر التماس دعاي شهادت از همه داشت كه خدا هم نصيبش كرد.
پس ميتوان گفت كه شهيد محسن ذوالفقاري باب شهادت را براي همكارش شهيد محسن خزايي باز كرد؟ قطعاً. من خوب ميدانم كه شهيد خزايي عشق و ارادت خاصي به حرم حضرت زينب(س) و رقيه(س) داشت. در سفري كه همراه با مادر و پدرم به سوريه داشت حاجمحسن در رؤياي صادقانهاش برادرم را ديده بود كه به پيشواز آنها آمده و گفته بود كه من از كي منتظر شما هستم پس چرا دير آمديد؟ پدرخود من هم خواب برادرم را ميبيند كه در حرم حضرت رقيه(س) كنار شهيد خزايي نشسته است. با توجه به ارتباط و علاقه اين دو به هم ميتوان گفت كه شهيد خزايي برات شهادتش را از دستان برادرم محسن ذوالفقاري گرفته است. بعد از شهادت حاجمحسن خزايي ياد سال 1384 و آن خاطرهاي كه برادرم محسن به يكي از دوستانش درباره شهادت دو خبرنگار باشگاه خبرنگاران داده بود افتادم. نكته جالب در شهادت محسن برادرم و حاجمحسن خزايي اين بود كه نام هر دو محسن است و هر دو شهيد ماه صفر هستند و هر دو به دست تروريستهاي تكفيري به شهادت رسيدند.
به نظر شما اگر برادرتان امروز زنده بودند، شهيد خزايي را درمدت حضورشان در جبهه مقاومت اسلامي همراهي ميكرد؟بيترديد اگر امروز محسن بود، باز هم چون همان دوران حاجمحسن خزايي را همراهي ميكرد. به نظر من آرزوي شهادت داشتن خود امر مهمي است. هر دو آنها آرزوي شهادت داشتند. هر كسي دل از دنيا بركند و تعلقات دنيايي اسيرش نكند و آرزوي شهادت هم داشته باشد اين برايش كافي است. خيلي مهم است كه دل از دنيا بكني و از زن و بچه بگذري و بروي به ميدان نبرد با بدترين و شقيترين انسانها. اگر امروز محسن بود برايش مرز و جغرافيا مهم نبود و شهيد خزايي را در اين امر مهم ياري ميكرد. شهيد خزايي با دوربينش با قلمش، با بيانش و با هر چه داشت، چه در استان سيستان و بلوچستان و چه در بيرون از مرزها در مقابل تروريستها و تكفيريها جنگيد. حاجمحسن از مدتها پيش به دنبال شهادت بود.