چند روز پيش يكي از رزمندگان باسابقه دوران دفاع مقدس مهمانمان در سرويس ايثار و مقاومت روزنامه جوان بود. پيرمردي دوست داشتني كه هر بار او را ميبينم، به ياد اصطلاح «ولايتمداري خالصانه و بيغل و غش» ميافتم! اين رزمنده پيشكسوت، پدر شهيد محمد مولايي از پاسداران تيپ امنيتي آل محمد(ص) است كه سال 89 حين آموزش چتربازي به شهادت رسيد. همان اوايل شهادتش گفت و گويي با پدر بزرگوارش داشتيم و مطلبش را در صفحه ايثار و مقاومت منتشر كرديم. بعدها هم قرار شد كتابي در خصوص شهيد مولايي بنويسم كه اين موضوع منجر به آشنايي بيشترم با پدر شهيد شد.
اسم كوچك پدر شهيد مولايي را نميآورم چرا كه در همين جلسات آشنايي متوجه شدم از رزمندگان جبهه مقاومت اسلامي است و هشت بار به سوريه اعزام شده است. بارها با او گفت و گو كردم و پاي خاطراتش از دوران دفاع مقدس نشستم. اينكه در تيپ زرهي رمضان فرمانده گردان زرهي بود و با الحاق اين تيپ به لشكر 27 محمد رسولالله(ص) آخرين سمتش در دفاع مقدس فرمانده ستاد تيپ زرهي لشكر 27 بود.
اين رزمنده باسابقه دفاع مقدس بعد از جنگ بنا به دلايلي مظلوم واقع ميشود و در جايگاه (به لحاظ مادي) پايين به خدمتش ادامه ميدهد. حتي براي تأمين امرار معاش خانواده هفت نفرهاش، مكانيكي داير ميكند و خودش و پسرهايش از جمله شهيد محمد مولايي را به كار ميگيرد تا اينكه محمد 18 دي ماه 89 در آموزش چتربازي نيروهاي گردان مسلم بن عقيل از تيپ امنيتي آل محمد(ص) به شهادت ميرسد.
شهادت محمد اندكي از مظلوميتهاي پدر را ميكاهد. اما خب او ديگر به انتهاي خدمتش نزديك شده بود و تغيير چنداني در وضعيت شغلياش پديد نميآيد. من بارها از حاجآقا مولايي خواستم تا دليل مهجوريتش را بيان كند و طفره رفت. حتي گفت يك بار كه سال 76 ديداري عمومي با رهبري داشتند و در آستانه انتخابات رياست جمهوري هم بود، از جا برميخيزد و در حمايت از رهبري چند جمله سخنراني ميكند. بعد از اتمام مراسم، مقام معظم رهبري با اشاره او را نزد خودش فراميخواند. ميرود و حين راه يكي از همرزمان دوران جنگ تحميلي، دستش را ميگيرد و ميگويد: فلاني! به حضرت آقا در خصوص ظلمي كه به تو شده گلايه كن و درخواست كن كه در مورد اعاده حقت توصيهاي بكنند. اما حاجآقا مولايي كه دوست داشت ديدارش با رهبري در نهايت اخلاص باشد، ميترسد مبادا ملاقات با رهبرش را به انگيزههاي شخصي ارتباط دهد و از همان جا برميگردد!
حاجآقا مولايي با چنين ديدگاهي فرزندي به نام محمد مولايي تربيت كرده بود كه به رسم ولايتمدارياش در قربانگاه خود حاضر ميشود! چراكه محمد 40 روز قبل از شهادت خواب ديده بود چترش باز نميشود و با علم بر اين موضوع، روز حادثه در محل آموزش حضور مييابد. قبل از حادثه، آنهايي كه از ماجراي خواب محمد اطلاع داشتند، از او ميپرسند: اگر فكر ميكني خوابت رؤياي صادقه بوده، چرا ميخواهي آموزش چتربازيات را ادامه بدهي؟ محمد هم در پاسخ ميگويد: اگر امروز در ميدان آموزشي جا بزنم، فردا چطور ميتوانم به امر رهبرم اسلحه به دست بگيرم و به ميدان رزم بروم؟!
چند سال از شهادت محمد ميگذرد و بحث سوريه پيش ميآيد. يك نفر به پدر شهيد مراجعه ميكند و از او ميخواهد از تخصصش در كاربرد انواع تانكها و ماشينهاي زرهي در جبهه مقاومت اسلامي استفاده كند. او هم بدون آنكه گلايه كند در حقم اجحاف شد، چنين و چنان شد يا اينكه قبلاً در جبهه دفاع مقدس جنگيدم و الان هم پدر شهيد هستم و... با دل و جان ميپذيرد و به جمع مدافعان حرم ميپيوندند.
البته كه خانواده مولايي يگانه نيستند! و در واقع آنها نمونهاي از افرادي هستند كه بار اصلي انقلاب و نظام اسلامي روي دوششان سنگيني ميكند. صفت «ولايتمداري خالصانه و بيغل و غش» زيبنده همين افراد است. كساني كه هر اتفاقي براي نظام اسلامي بيفتد، جلوتر از همه راهي ميدان ميشوند و بيشتر از همه نيز لطمه ميبينند. حاجآقا مولايي در جبهههاي دفاع مقدس شركت كرده بود، پسرش در فتنه 88 تمام قد ايستاده بود و حالا هم كه باز خودش رخت رزم پوشيده و اين بار در جبهه دفاع از حرم شركت ميكند.
امثال حاجآقا مولايي در اين مملكت كم نيستند. منتها ديده نميشوند و صدايشان شنيده نميشود. آنها حرفهايشان را در تريبونها داد نميزنند، بلكه در وسط ميدان رزم، عمل ميكنند. انقلاب روي دوش همين افراد به پيروزي رسيد و انگار حالا حالاها بايد روي دوش ساده و بيتكلفشان سنگيني كند!