کد خبر: 824054
تاریخ انتشار: ۰۲ آذر ۱۳۹۵ - ۱۹:۱۷
«بازخواني بخش‌هايي از تاريخچه نهضت اسلامي به مناسبت سالروز رحلت آيت‌الله العظمي مرعشي نجفي» در گفت و شنود با حجت‌الاسلام والمسلمين سيد‌محمود مرعشي نجفي
حجت‌الاسلام والمسلمين دكتر سيد محمود مرعشي نجفي، فرزند حضرت آيت‌الله العظمي سيد‌شهاب‌الدين مرعشي نجفي....
محمدرضا کائینی

حجتالاسلام والمسلمين دكتر سيد محمود مرعشي نجفي، فرزند حضرت آيتالله العظمي سيدشهابالدين مرعشي نجفي و از شاهدان ديرين وقايع نهضت اسلامي است. با ايشان در سالروز رحلت پدر بزرگوارش و در بازخواني بخشهايي از تاريخچه نهضت اسلامي به گفتوگو نشستيم كه نتيجه آن را پيش روي داريد.

   

برحسب اسناد، حضرت آيتالله العظمي مرعشي نجفي، تحصيلات خود را در حوزه علميه نجف انجام دادند. چه شد كه ايشان به قم مهاجرت كردند و در اين شهر مقيم شدند؟

بسماللهالرحمنالرحيم. مرحوم حضرت آيتاللهالعظمي مرعشي نجفي در سال 1342، از نجف به ايران آمدند و مدتي در تهران اقامت كردند و يك سال بعد، براي زيارت به قم رفتند و قصد داشتند مجدداً به نجف برگردند، اما مرحوم آيتاللهالعظمي حائري- كه تازه حوزه علميه قم را راه انداخته بودند- از ايشان خواستند بمانند و در آنجا تدريس كنند. مرحوم ابوي هم قبول كردند و ماندند و تا آخر عمر در قم سكونت داشتند.

طبعاً سؤال بعدي ما، درباره آغازين مقطع نهضت اسلامي و همگاميهاي آيتالله مرعشي نجفي با امام خميني است. اين معاونت و همراهي از چه دورهاي شكل گرفت؟

در سالهاي 1340 و 1341 بود كه مسئله انجمنهاي ايالتي و ولايتي و رفراندوم پيش آمد. در پي اعتراض مراجع، مردم به خيابانها ريختند و تظاهرات كردند و شعار دادند: «ما حامي قرآنيم/ رفراندوم نميخواهيم». در پي اعتراضات مردمي تحت رهبري روحانيت، دولت علم مجبور به پس گرفتن لايحه انجمنهاي ايالتي و ولايتي شد. در قضيه لايحه انجمنهاي ايالتي و ولايتي همه علما، از جمله مرحوم ابوي اعلاميه دادند و مردم قم هم انصافاً در حمايت از آنان سنگ تمام گذاشتند. دولت از اين اتحاد بين مردم و علما، وحشت كرده بود و سعي ميكرد بين آنها اختلاف بيندازد. چند بار نمايندگاني را نزد مراجع و علما فرستاد كه اين اصلاحات را انجام ميدهيم و چنين و چنان ميكنيم، اما علما قبول نكردند. بالاخره براي چند تن از مراجع قم، از جمله مرحوم ابوي، حضرت آيتاللهالعظمي گلپايگاني و چند تن از بزرگان، تلگراف فرستادند و اعلام كردند كه فعلاً قانون انجمنهاي ايالتي و ولايتي اجرا نخواهد شد! باز هم علما زير بار نرفتند و خواهان لغو دائمي آن شدند و بالاخره وحدت مردم و علما، رژيم را وادار به عقبنشيني كرد.

همانطور كه استحضار داريد، امام خميني در اعتراض به كاپيتولاسيون از ايران تبعيد شدند. از اين واقعه و پشتيبانيهاي پدر بزرگوارتان از ايشان، چه خاطراتي داريد؟

حضرت امام به محض اطلاع از موضوع كاپيتولاسيون، علناً عليه آن سخنراني و اعلاميهاي را صادر كردند. در همان روز مرحوم ابوي مردم را در بيت خود جمع و براي آنان سخنراني كردند و ضمن پشتيباني از موضع امام عليه كاپيتولاسيون، اطلاعيه دادند و فرمودند: «روحانيت به هيچ جا وابستگي ندارد و اگر با قانوني مخالفت ميكند، به دليل آن است كه قانون ما، قانون خدا و ائمه اطهار(ع) است. روحانيت همواره در خط مقدم نبرد با متجاوزين بوده است، از جمله جنگ چالدران و جنگهايي كه در جنوب و بوشهر اتفاق افتادند. » گفتني است در آن برهه روحانيت عنايت چنداني به مسائل سياسي نداشت و به موضوعات سياسي، آنطور كه بايد و شايد نميپرداخت. مرحوم ابوي در مقطع آزادي حضرت امام و نيز دستگيري دوم و تبعيد به تركيه، تلاش فراواني براي روشنگري و آگاهيبخشي به نسل جوان كردند.

ظاهراً درايام اوجگيري نهضت، شاه دكتر علي اميني را- كه رابطه نسبتاً خوبي با روحانيت داشت- به قم فرستاد تا بين مراجع و شاه واسطهگري كند. ديدار وي با آيتالله مرعشي نجفي چطور انجام گرفت؟

رژيم براي جلوگيري از گسترش موج اعتراضات، دكترعلي اميني را با اين عنوان كه علاقهمند به روحانيت است و ميخواهد در برابر دستگاه از آنها حمايت كند، به قم فرستاد. اميني به ديدار علما و مراجع رفت و به بيت مرحوم ابوي هم آمد، اما از اين ملاقاتها طرفي نبست و نااميد به تهران برگشت. او در قم مهمان توليت آستانه بود و يك روز هم علما و مراجع را براي ناهار دعوت كرد و حضرات به او نكاتي را تذكر دادند كه به شاه بگويد. روزي هم كه به ملاقات مرحوم ابوي آمد، ايشان هم عدهاي از علما، مدرسين و بزرگان را دعوت كرده بودند تا سخنان ايشان به دكتر اميني را بشنوند و خودشان هم حرفهايشان را بزنند. دكتر اميني ميگفت: شاه شيعه و مسلمان است و ايران تنها كشور اثنيعشري دنياست و بهتر است حضرات مراجع و علما، اگر انتقادي دارند به امثال او منتقل كنند تا در دستگاهها رفع اشكال شود. مرحوم ابوي فرمودند: «موضوع به اين سادگيها نيست و قضايا عميقتر از اين حرفهاست. قانون انجمنهاي ايالتي و ولايتي خلاف شرع است و ما نميتوانيم زير بار آن برويم. شما هم اگر ميخواهيد مردم مسلمان ايران از شما راضي باشند، به احكام دين عمل كنيد.» يادم هست جلسه طولاني شد و مرحوم ابوي هم با لحن عصباني با دكتر اميني صحبت كردند.

سفر شاه به قم از ديگر فصول تاريخچه مبارزات روحانيت است. اين سفر به چه شكل انجام شد و چه بازتابهايي داشت؟

پس از اقدامات و مذاكرات شاه براي رفع و رجوع امور و به نتيجه نرسيدن او، سرانجام خودش تصميم گرفت به قم سفر كند. مأمورين حكومتي تلاش زيادي كردند كه روحانيون و مردم را در ميدان آستانه و صحن حرم مطهر جمع كنند، اما موفق نشدند و فقط توانستند چند معمم وابسته به سازمان اوقاف و عدهاي از ساواكيها را در لباس كشاورزان، براي استقبال شاه به ميدان آستانه بياورند. دكتر ارسنجاني، وزير اصلاحات ارضي هم، شاه را همراهي ميكرد. وقتي شاه به قم آمد، حتي توليت آستانه هم به استقبالش نيامد! او كه بسيار عصباني شده بود، در ميدان آستانه سخنراني توهينآميزي را ايراد كرد و گفت: يك عده مقدسنما شهر قم را به آشوب كشيده و به هم ريختهاند! او ابداً توقع نداشت با او چنين برخوردي كنند و با عصبانيت به تهران برگشت و از آن پس بر شدت عمل عليه اسلام و علما افزود.

طبيعي بود كه در ماجراي رفراندوم بهمن 1341، ديگر اين شخص شاه بود كه در برابر روحانيت قرار داشت. اين مرحله سخت از مبارزات مراجع با رژيم پهلوي، چطور آغاز و به چه فرجامي منتهي شد؟

همانطور كه اشاره كرديد، شاه كه نتوانسته بود لايحه انجمنهاي ايالتي و ولايتي را به تصويب برساند و شكست خورده بود، اين بار تصميم گرفت رفراندوم برگزار كند، ولي باز علما و مراجع با او مخالفت و مرحوم هم با پيروي از دستورات آنها، از شركت در انتخابات خودداري كردند و باز شاه شكست خورد! اين شكست شاه را به مرز جنون كشاند و در فروردين سال 1342، فاجعه مدرسه فيضيه را آفريد. آن روز در مدرسه فيضيه نبودم، اما از كساني كه در آنجا حضور داشتند، شنيدم حاجآقا انصاري منبر ميروند و عدهاي از مأموران رژيم- كه در لباس عادي بين مردم نشسته بودند- سعي ميكنند با فرستادن صلواتهاي پياپي، نظم مجلس را به هم بزنند. وقتي مردم به آنها اعتراض ميكنند، آنها با مردم درگير ميشوند و زد و خورد بالا ميگيرد و بالاخره مأموران به مردم تيراندازي و عدهاي را مجروح و شهيد ميكنند. امام در برهههاي مختلف با سخنرانيها و اعلاميههاي روشنگرانه خود به مردم آگاهي داده و ماهيت رژيم شاه را براي آنها تشريح كرده و جايگاه ويژهاي پيدا كرده بودند. آن روز هم تمام توجهات متوجه ايشان شد. حضرت امام در اواخر دي ماه ذيالحجه به تمام وعاظ و خطباي كشور توصيه كردند در ماههاي محرم و صفر به شهرها و روستاها بروند و مردم را از اوضاع سياسي كشور و نقشههاي شوم رژيم آگاه كنند.

خبر دستگيري حضرت امام را چگونه دريافت كرديد و پس از انتقال آن به پدر بزرگوارتان، ايشان چه واكنشي نشان دادند؟

مأموران رژيم در سحرگاه روز 15 خرداد، حضرت امام را در منزل ايشان در محله يخچال قاضي دستگير ميكنند. ما روي پشتبام خانه خوابيده بوديم كه از خيابان صداي شيون و زاري شنيديم! من سراسيمه با همان پيراهن و شلوار خانه به خيابان دويدم و از مردم شنيدم: آيتالله خميني را دستگير كردهاند! سريع برگشتم و لباس پوشيدم و به منزل مرحوم ابوي رفتم. ايشان هم خبر را شنيده و بيدار بودند. من كه رسيدم فرمودند: بايد به صحن برويم. . . و همراه با عدهاي از علما كه به بيت آمده بودند، به سمت صحن مطهر حركت كردند. در آنجا در مقابل ايوان آينه صحن بزرگ حضرت نشسته بوديم كه مرحوم حاج آقا مصطفي، مرحوم اشراقي و مرحوم آيتالله گلپايگاني هم تشريف آوردند. مرحوم حاج آقا مصطفي روي پله اول منبر ايستاد و چگونگي دستگيري امام را براي مردم توضيح داد.

مردم دسته دسته از شهرها و روستاهاي اطراف، به قم و صحن مطهر آمدند و جمعيت عظيمي تشكيل شد. رژيم كه از اين واكنش مردمي بهشدت دستپاچه شده بود، سعي كرد با هجوم به مردم در خيابانها، مانع از تجمع بيشتر آنها شود. ما داخل صحن بوديم كه صداي تيراندازي را شنيديم و خبر آوردند مردم در برابر مأموران مقاومت و آنها هم به مردم تيراندازي و عدهاي را شهيد و مجروح كردهاند! علما و مراجع كه ديدند در صورت ادامه اين وضع عده زيادي شهيد خواهند شد، به مردم تكليف كردند به خانههايشان برگردند و منتظر اعلاميه مراجع و علما بمانند. حاج آقا مصطفي و ديگر علما، از روي منبر از مردم خواستند كه برگردند. مردم هنگام خروج از صحن عليه رژيم شعار ميدادند و مأمورين به آنها شليك كردند و عدهاي هم در آنجا مجروح و شهيد شدند. يادم هست طلاب روي زمين افتاده بودند و خون مردم به در و ديوارها پاشيده بود.

واكنش ساواك به اين رفتار مراجع پس از دستگيري امام چه بود؟

پس از اين حادثه، حدود 10 روز بيوت مراجع توسط مأموران رژيم محاصره بود و اجازه ورود و خروج به كسي نميدادند. ما آن روزها راديو نداشتيم و از اوضاع و اخبار بيخبر بوديم. مأموران حتي جلوي يكي از خدمتكاران منزل را هم كه ميخواست براي خريد نان و ميوه بيرون برود، گرفتند و گفتند: بايد از مافوق دستور بگيريم! بالاخره هم يكي از مأموران را با او فرستادند. ارتباط بين مردم و علما بهكلي قطع بود و حتي تلفنها را هم قطع كرده بودند.

مهاجرت مراجع و علما به تهران براي نجات جان حضرت امام، چگونه آغاز شد و تا چه حدتوانست مؤثر باشد؟

ما كاملاً در بيخبري به سر ميبرديم تا بالاخره فهميديم حضرت امام در زندان هستند. بعد از مدتي هم يكي از روزنامهها نوشت با آيات عظام خميني، محلاتي و قمي توافق حاصل شده است كه ديگر در مسائل سياسي دخالت نكنند و در پي اين تفاهم آقايان از زندان آزاد شدند. بديهي است همه ميدانستند اين كار ساواك است. در واقع رژيم ميخواست جلوي قيامي را كه عليه او به راه افتاده بود، بگيرد. شنيديم حضرت امام را از زندان به منزل حاج آقا روغني در قيطريه منتقل و حصر خانگي كردهاند. مردم پس از شنيدن اين خبر براي ديدار با حضرت امام به آن خانه سرازير شدند. در پي چاپ اين خبر، مرحوم ابوي اعلاميه مفصل و شديداللحني را صادر كردند و در آن اشاره فرمودند: اين خبر كذب محض است و صحت ندارد!

در پي دستگيري حضرت امام و انتشار خبر احتمال از بين بردن ايشان توسط رژيم، علما و مراجع قم طي جلسهاي تصميم گرفتند از علماي شهرهاي سراسر كشور دعوت كنند به تهران بروند و همگي با هم براي نجات حضرتشان اقدام كنند. قرار شد در تهران تجمعي صورت بگيرد و نمايندهاي را از سوي رژيم فرا بخوانند و توسط او شاه را تهديد كنند كه اگر حضرت امام آزاد نشوند، مردم در سراسر كشور عليه رژيم قيام خواهند كرد. يادم هست حدود 13 روز در تهران در منزل آيتالله خوانساري بوديم و چون ديديم ممكن است اقامت ما در تهران طولاني شود، در باقرآباد عباسآباد منزلي را اجاره كرديم و حدود چهار ماه در تهران مانديم. در اين مدت صبحها و بعد از ظهرها علماي بلاد در منزل ما جمع ميشدند و صحبت ميكردند. دريغ از آن تجمعات فيلم و تصويري تهيه نشد. علما چندين بار در لشكر پاكروان، رئيس ساواك را خواستند و خواستههاي خود را به او گفتند تا به شاه منتقل كند. او هم ميرفت و برميگشت و ميگفت اگر آقاي خميني تعهد بدهند كه در مسائل سياسي دخالت نكنند آزاد خواهند شد. پاسخ حضرات علما هم اين بود كه ايشان مجتهد است و كسي نميتواند جلوي نظر دادن ايشان را بگيرد. از اين گذشته ايشان مرجع تقليد هستند و از مصونيت برخوردارند.

طبق قانون كسي نميتوانست مرجع تقليد را اعدام كند، لذا مرحوم ابوي، مرحوم آيتالله ميلاني، مرحوم شيخ محمدتقي آملي و چند تن ديگر مرجعيت حضرت امام را تأييد و اعلام كردند. اين تأييديه سبب شد در دستگاه رژيم سر و صدا به راه بيفتد. رژيم كه از قبل قصد نابودي حضرت امام را داشت، با اين اعلاميه در برابر عمل انجام شده قرار گرفت و نتوانست به مقاصد شومش برسد.

چه شد كه توقف شما در تهران پايان پيدا كرد و پس از سپري شدن چه مدتي، حضرت امام هم آزاد شدند و به قم بازگشتند؟

اخبار اتفاقات ناگوار ايران، به خارج از كشور هم رسيد و راديوهاي آنها اخبار كشور را بازگو كردند و مطبوعات كشورهاي دنيا سر و صدا به راه انداختند. روزي با مرحوم ابوي مشغول خوردن صبحانه بوديم كه يكي از كاركنان دربار با هفت، هشت نفر مأمور مسلح وارد شدند و سراغ ابوي را گرفتند. بعد هم دستور دادند بايد هر چه سريعتر به قم برگردند. ماشين هم جلوي در منزل حاضر و آماده بود. من گفتم ايشان بيمارند و من بايد از ايشان مراقبت كنم و همراه پدر و در حالي كه ماشيني پشت سر ماشين ما ميآمد، به قم برگشتيم. در بين راه بهرغم اينكه مرحوم ابوي خواستند ماشين متوقف شود تا وضو بگيرند، آنها توجه نكردند و گفتند دستور داريم شما را بدون توقف به قم برسانيم. پس از رسيدن به قم به تهران تلفن كرديم و شنيديم حضرت آيتالله ميلاني و ساير علما به شهرهاي خود بازگشتند.

از جشنهاي آزادي امام در شهر قم چه خاطراتي داريد؟ ظاهراً جنابعالي هم به اتفاق پدر بزرگوارتان در بسياري از آنها شركت داشتيد؟

بله، عرض كنم در تهران، ابتدا امام را به منزلي بردند و در آنجا مستقر كردند. سيل جمعيت مشتاق ديدار حضرت امام، رژيم را به وحشت انداخت كه اگر اين جمعيت در خيابانها راه بيفتد، وضعيت دشواري پيش خواهد آمد. سرانجام حضرت امام آزاد شدند و به قم بازگشتند. به مناسبت آزادي ايشان از طرف روحانيون و مردم مراسم جشن مفصلي در مدرسه فيضيه بر پا شد. مردم در تكايا و مساجد قم مجالس جشن بر پا كرده بودند، از جمله در مسجد كوچكي به نام مسجد حاج نمازي كه حضرت امام به آنجا تشريف بردند. مرحوم ابوي، مرحوم حاج آقا مصطفي و عدهاي از طلاب هم در آنجا حضور پيدا كرده بودند. يادم هست بالاي سر حضرات يك قالي نصب كرده و روي آن با پنبه نوشته بودند: «خميني عزيز زهرا خوش آمديد.» حضرت امام سپس در منزلشان در يخچال قاضي اقامت كردند. مرحوم ابوي سه روز از صبح تا ظهر به بيت ايشان ميرفتند و در پاسخ به كساني كه علت را سؤال ميكردند، ميفرمودند: «ما بايد در كنار ايشان باشيم تا حكومت بداند خواسته ايشان خواسته روحانيت و مردم مسلمان است.»

در دستگيري حضرت امام و تبعيد ايشان به تركيه، درآبان ماه 43 چه مسائلي را مهم ارزيابي ميكنيد؟چرا در اين نوبت، موج ِ پس از دستگيري ايشان بر نخاست؟

پس از دستگيري حضرت امام مرحوم ابوي اعلاميه بسيار تندي را صادر كردند و فرمودند اگر يك مو از سر برادر عزيز ما حضرت آيتالله خميني كم شود و ايشان را صحيح و سالم به ما بازنگردانند، از اقدام به قيام باز نخواهيم ايستاد. چاپخانهها جرئت چاپ اين اعلاميه را نداشتند و ما با كمك دوستاني كه ماشين كپي داشتند، حدود 5، 6 هزار نسخه چاپ كرديم و با جاسازي در قنداق يك بچه شيرخواره آنها را به تهران فرستاديم تا در ميدان بارفروشها و ميدان شوش توزيع شوند. دو سه روزي از سرنوشت حضرت امام خبر نداشتيم تا شنيديم ايشان را به تركيه تبعيد كردهاند. به خاطر دارم در آن روزها رژيم براي ايجاد رعب و وحشت در دل مردم، هواپيماهاي جنگي را بر فراز شهر قم فرستاد تا در ارتفاع پايين پرواز كنند و ديوار صوتي را بشكنند. مردم كه تا آن روز چنين چيزي را نديده بودند به وحشت افتادند. هدف رژيم اين بود كه مردم به خيابانها نريزند.

ظاهراً دستگيري شهيد آيتالله حاج آقا مصطفي خميني پس از تبعيد حضرت امام، در منزل شما انجام گرفت. از آن ماجرا چه خاطراتي داريد؟

پس از تبعيد حضرت امام، حاج آقا مصطفي به بيوت مراجع ميرفتند و از آنها ميخواستند در اين باره چارهاي بينديشند. يك بار هم به منزل مرحوم ابوي آمدند كه مأموران مسلح شاه ريختند و ايشان را با وضع بدي دستگير كردند و بردند. مرحوم ابوي سعي ميكردند از اين كار ممانعت به عمل آورند، اما مأموران ايشان را هل دادند و لگدي به ايشان زدند. جلو دويدم كه مانع شوم، ولي آنها اسلحه را به سمتم گرفتند و تهديد كردند اگر تكان بخورم مرا خواهند زد. چند روز بعد مطلع شديم حضرت امام در شهر «بورسا»ي تركيه هستند. برخي از علما، از جمله آيتالله آقا سيد احمد خوانساري نمايندهاي را براي خبر گرفتن از احوال حضرت امام به تركيه فرستادند. مرحوم ابوي هم به من فرمودند به تركيه بروم، اما دولت با سفرم به تركيه موافقت نكرد. پدر توسط نمايندگان ساير علما براي حضرت امام نامههايي فرستادند كه جوابهاي حضرت امام به ايشان موجود است.

تبعيد حضرت امام به عراق درچه شرايطي انجام شد؟ چگونه خبر را دريافت كرديد وخود را به ايشان در تبعيدگاه عراق رسانديد؟

يك روز در ساوه در منزل يكي از علما بودم كه مرحوم ابوي تلفن زدند و فرمودند: حضرت آيتالله خميني را به عراق بردهاند. زود بيا كه با تو كار دارم. سريع به قم برگشتم و پدر فرمودند بايد به عراق بروم از مرزهاي مجاز كه دولت اجازه نميدهد، لذا تصميم بر اين شد به شكل غيرمجاز از خرمشهر بروم. در خرمشهر به منزل مرحوم آقاي شيخ سلمان خاقاني رفتم و ايشان نيمه شب مرا از طريق نخلستانها به يكي، دو نفر عرب رساند و آنها مرا به بصره رساندند. از بصره به بغداد و سپس كاظمين رفتم و از يكي، دو نفر ايراني سراغ حضرت امام را گرفتم. به من گفتند ايشان به كربلا مشرف شدهاند. خود را به كربلا رساندم و به هر زحمتي بود نشاني اقامتگاهشان را پيدا كردم. غير از حاج آقا مصطفي دو، سه نفر اهل علم هم حضور داشتند. نامه مرحوم ابوي را خدمت حضرت امام دادم كه بسيار موجب خشنودي ايشان شد. به من فرمودند: تا وقتي اينجا هستيد پيش ما بمانيد. حضرت امام پس از چهار روز تصميم گرفتند به نجف تشريف ببرند. در بين راه كربلا و نجف جمعيت مستقبلين موج ميزد. پس از رسيدن به نجف حضرت امام در منزل كوچكي كه به نماينده ايشان حاج آقا نصرالله خلخالي تعلق داشت، اقامت كردند. بنده حدود يك ماه خدمتشان بودم. به جز حاج آقا مصطفي كسي از اعضاي خانواده نزد ايشان نبود و دو، سه نفري در آن خانه زندگي ميكرديم. ايام خوشي بود. حضرت امام با مراجع معظم آيتالله حكيم، خويي، شاهرودي و... ملاقات ميكردند و بنده هم در اين ملاقاتها حضور داشتم.

روزي كه قرار شد برگردم، امام چند نامه به من دادند و فرمودند:«اگر فكر ميكنيد خطري براي شما ايجاد ميشود نبريد.» عرض كردم به هر قيمتي كه شده است نامهها را ميبرم. بار ديگر از طريق بصره و توسط مرحوم آقاي شيخ مسعود خلخالي به خرمشهر برگشتم و دوباره به منزل آقاي شيخ سلمان خاقاني رفتم. ايشان كه احتمال ميداد رژيم متوجه خروجم از كشور شده باشد، توصيه كرد با قطار برنگردم. من هم با اتومبيل به اراك و سپس قم رفتم و نامههاي حضرت امام را به افرادي كه بايد تحويل دادم.

ظاهراً در پس اين مسافرت دستگير هم شديد. ماجرا از چه قرار بود؟

ساواك كه در تمام اين مدت در پيام بود، مرا دستگير كرد و به تهران برد و در خانهاي در خيابان شريعتي در اتاقي زنداني كرد. چهار ساعتي در آنجا بودم كه تيمسار مقدم، رئيس ساواك مرا خواست و پرسيد: «چرا به عراق رفته بودي؟» جواب دادم: «براي ديدار با آيتالله خميني. » علت رفتنم را پرسيد كه گفتم پدر فرمودند و اطاعت از امر پدر برايم واجب است. پرسيد: «چيزي هم بردي و آوردي؟» جواب دادم: «بله. از پدر براي آيتالله خميني نامه بردم و جواب ايشان را آوردم.» تيمسار مقدم سعي ميكرد با سؤالات پي در پي مرا عصباني كند، ولي موفق نشد. فرياد ميزد مملكت آشوب است و شما با اين كارهايتان به آشوب دامن ميزنيد. من هم خود را به سادگي ميزدم و ميگفتم از اين چيزها سر درنميآورم و فقط از دستور پدر تبعيت ميكنم. سرانجام با تلاش حضرات آيات آزاد شدم و به قم برگشتم. نخستين كسي بودم كه براي ملاقات با حضرت امام به نجف رفته بودم و جالب اينجاست كه وقتي هم ايشان به نوفللوشاتو رفتند، باز من اولين كسي بودم كه در معيت مرحوم آقاي اشراقي در پاريس خدمت ايشان رسيدم و نامهاي از مرحوم ابوي را خدمتشان دادم و سه، چهار روزي در پاريس ماندم و پاسخ نامه را گرفتم و براي پدر آوردم.

 

نظر شما
جوان آنلاين از انتشار هر گونه پيام حاوي تهمت، افترا، اظهارات غير مرتبط ، فحش، ناسزا و... معذور است
تعداد کارکتر های مجاز ( 200 )
پربازدید ها
پیشنهاد سردبیر
آخرین اخبار