کد خبر: 820801
تاریخ انتشار: ۱۴ آبان ۱۳۹۵ - ۲۲:۰۹
«استاد حبيب‌الله عسگراولادي، زندان مشهد و چالش با منافقين» در گفت‌و‌شنود با حميدرضا ترقي
راوي خاطرات پيش روي، هنگامي كه درعهد شباب به حلقه محبوسان در زندان مشهد باريافت، گمان نمي‌برد كه در اين جمع مبارزي فرزانه، بخشي از آينده او را رقم خواهد زد.
محمدرضا كائيني
منافقین را او برای اولین‌بار از نمای نزدیک دیدراوي خاطرات پيش روي، هنگامي كه درعهد شباب به حلقه محبوسان در زندان مشهد باريافت، گمان نميبرد كه در اين جمع مبارزي فرزانه، بخشي از آينده او را رقم خواهد زد. حميدرضا ترقي از آن دوران تا پايان حيات استاد عسگراولادي، در عرصهها و ميدانهاي گوناگون با وي همراه بود و از اين مصاحبت دلنشين، ناگفتههايي شنيدني دارد. ناگفتههايي كه بخشهايي از آن، در اين گفت و شنود بازگو شدهاند.

از كي و چگونه با مرحوم آقاي عسگراولادي آشنا شديد و در آن مقطع ايشان چه ويژگيهاي شخصيتي داشتند؟

بسم الله الرحمن الرحيم. بنده تقريباً از اول سال 53، با ايشان در زندان مشهد آشنا شدم. ايشان به همراه مرحوم شهيد سيد اسدالله لاجوردي و مرحوم آقاي ابوالفضل حاج حيدري كه همپرونده بودند، به زندان وكيلآباد مشهد تبعيد شده بودند. وارد زندان كه ميشديم، معمولاً چند روزي وقت لازم بود كه با گروههاي مختلف داخل زندان آشنا شويم.

شما تا آن موقع با سران مؤتلفه آشنايي يا ارتباط نداشتيد؟

نه، سران مؤتلفه تقريباً 11-10 سالي ميشد كه در زندان بودند و سايرين هم فعاليت خاصي در داخل كشور نداشتند. ارتباط ما بيشتر با مقام معظم رهبري، شهيد هاشمينژاد و علماي مبارز مشهد بود و اطلاعي از تتمه اعضاي مؤتلفه پس از دستگيري آقايان نداشتيم. به هرحال در داخل زندان، گروههاي مختلف براي جذب افراد و توضيح درباره خطمشيها و ديدگاههايشان فعاليت ميكردند. دراين شرايط، طبيعتاً فرصتي هم براي گروه آقاي عسگراولادي- كه كاملاً از بقيه گروههاي سياسي داخل زندان متمايز بود- پيش آمد. افرادي مثل بنده كه طبيعتاً به عنوان كساني كه مقلد و طرفدار امام بودند و اصل حركتشان بر اساس ديدگاههاي امام شكل گرفته بود، دنبال مجموعهاي ميگشتيم كه در خط امام باشد و با ايشان ارتباط داشته باشند و وقتي آقاي عسگراولادي و ديگران را ديديم كه باقيماندههاي شهداي مؤتلفه هستند، به ارتباط آنها با امام، اطمينان پيدا كرديم. تاريخچه بقيه گروهها را شنيديم، ولي بعد از دو سه هفته، در جمع آقاي عسگراولادي و دوستانشان قرار گرفتيم.

در آن زمان انسجام تشكيلاتي مجاهدين خيلي زياد بود و شايد بخشي از موقعيتهايي كه پس از انقلاب به دست آوردند، به همين دليل بود. آقاي عسگراولادي و دوستانش چقدر در پي جذب افراد بودند و قدرتشان در قياس با جذابيتهاي تشكيلاتي مجاهدين چقدر بود؟ اصلاً دنبال جذب بودند يا صرفاً ديگران جذب آنها ميشدند؟

آقاي عسگراولادي در داخل زندان كار فرهنگي و تبليغي مستمري را انجام ميداد، آن هم با محدوديتهايي كه زندان براي ايشان ايجاد كرده بود، چون رژيم شاه براي زندانيهاي ابد، سختگيريهاي زيادي ميكرد و به محض اينكه ميديد در جايي مستقر شدهاند و دارند نيروسازي ميكنند، آنها را به جاي ديگري تبعيد ميكرد تا ساز و كارشان به هم بريزد! آقاي عسگراولادي در نيروسازي توان بالايي داشت، لذا چون از معلومات حوزوي برخوردار و اطلاعات اسلامياش خوب و مسلط به تفسير قرآن هم بود، از اين نظر تقريباً تمام وقتش را صرف مطالعه و نيروسازي ميكرد. به اين طريق، هم زندان برايش راحت ميگذشت و هم براي مبارزه و انقلاب مفيد واقع ميشد.

در زندان فعالترين گروه، مجاهدين خلق و پس از آنها چريكهاي فدايي خلق و گروههاي چپ و حزب توده بودند. از مجموعه كساني كه در مشهد وارد زندان ميشدند، تعداد طلبهها قابل ملاحظه بود. بعضي از طلبهها زمينههايي داشتند كه خيلي زود، به مجاهدين گرايش پيدا ميكردند! در سال 54 كه شهيد هاشمينژاد به زندان آمدند، خود ايشان هم- البته تا قبل از زماني كه آنها در زندان كودتا كردند - معمولاً طلبهها را به سمت مجاهدين سوق ميداد! ولي بهرغم همه اينها، آقاي عسگراولادي براي بسياري از طلبههايي كه به زندان مشهد آورده ميشدند، درس مكاسب و امثال آن را ميداد و خود همين درس، مانع شده بود اينها به سوي مجاهدين جذب شوند. عدهاي از كساني كه آن زمان نزد آقاي عسگراولادي مكاسب ميخواندند، الان در مدرسه عباسقليخان و چند مدرسه ديگر مشهد تدريس ميكنند و جزو اساتيد برجسته حوزه هستند. اينها كساني هستند كه پايهشان در آنجا خيلي خوب گذاشته شد. بنابراين سعي آقاي عسگراولادي اين بود كه افراد را در زندان آگاه كند كه با آگاهي و اختيار تصميم بگيرند تا به كدام جريان سياسي بپيوندند.

زمينههاي تغيير ايدئولوژيك مجاهدين از مدتها قبل فراهم شده بود و آدمهاي تيزبين و آگاه كم و بيش از آن باخبر شده بودند. زندانِ مشهد آقاي عسگراولادي و آقاي لاجوردي و دوستانشان، عليالقاعده دوره مواجهه ايشان با مجاهدين خلق است. شما از اين مواجههها چه خاطراتي داريد؟

قبل از اينكه منافقين در مورد تغيير ايدئولوژيك، رسماً اعلام موضع كنند و بگويند ايدئولوژي سازمان را از اسلام به ماركسيسم تغيير دادهايم، آقاي عسگراولادي و دوستانشان در داخل زندان، كاملاً به انحراف فكري اينها واقف بودند، لذا جلسات مباحثه زيادي داشتند. منافقين در قسمت انتهايي بند كلاس داشتند كه احمد حنيفنژاد در آن، شناخت درس ميداد و بحثهايي را راجع به منش مبارزاتي امام حسين(ع) مطرح ميكرد كه انحرافاتشان در اين بحثها كاملاً مشخص بود. ما وقتي به تيم آقاي عسگراولادي پيوستيم، يكي از كارهايمان اين بود كه با بچههايي كه تازه وارد تيم منافقين ميشوند، بحث و ديدگاههايمان را مطرح كنيم، منتها آنها خيلي مراقب بودند كساني كه بهتازگي جذبشان شده بودند بهسادگي جدا نشود و ما مجبور بوديم در دوره صبحگاهي كه هر روز صبح انجام ميشد، با آنها صحبت كنيم. سردسته دويدن ما هم مهدي ابريشمچي، از سران كنوني منافقين بود...

ابريشمچي در مشهد دستگير شده بود؟

بله، ولي بچه مشهد بود. مسعود رجوي هم بچه چنارانِ مشهد بود و قاعدتاً در آنجا دستگير شده بود، اعلمي و چند نفر ديگر هم اهل مشهد بودند، ولي سعيد كاشاني و احمد حنيفنژاد تبعيد شده بودند. يكي از طلابي كه آمده و تازه به اينها پيوسته بود، طلبهاي به نام خرسند بود. ايشان در جريان اين ارتباط، خيلي تغيير كرده و كلاً مبانياش به هم ريخته بود! صبحها تقريباً 50 دور، در اطراف حياط ميچرخيديم و يك ساعتي طول ميكشيد و من در اين فاصله با او صحبت كردم. او خيلي متحول شد و بسياري از مسائل اينها را فهميد و رفت كه از اينها جدا شود. مهدي ابريشمچي و ديگران فهميدند و خيلي ناراحت شدند و فرداي آن روز براي شكايت پيش آقاي عسگراولادي آمدند. آقاي عسگراولادي ما را كه در سلول بغلي بوديم خواست. آنها گفتند: ما مدت سه ماه است داريم روي خرسند كار ميكنيم و ترقي همه رشتههاي ما را در يك دوي يك ساعته پنبه كرده است و خيلي ناراحتيم!

هنوز برخوردها خصمانه نبود؟

نه، با حفظ مواضع، بين گروهها تعامل بود. آقاي عسگراولادي گفت: خب، اين شما هستيد كه بايد فكري بكنيد كه چطور سه ماه رشته شما، ظرف يك ساعت پنبه ميشود؟خب در آنجا اشكالي وجود دارد. آنها هم خيلي ناراحت شدند و ديدند فايده ندارد و رفتند. بعد از اين ديدار برنامهريزي كردند و تصميم گرفتند هيچيك از مجاهدين حق ندارد با ترقي حرف بزند و مرا تحريم كردند! اينها مأموري براي ما گذاشته بودند و هر جا ميخواستم بروم مراقب بود از مجاهدين هيچكس با ما حرف نزند! چنين فضايي را درست كرده بودند.

خود آقاي عسگراولادي حساسيت نشان نميدادند؟

از نظر ايشان كه اين يك موفقيت بود كه اينها نسبت به يكي از اطرافيانشان اينقدر حساس شدهاند. ما بهرغم همه اين چيزها، كارمان را ميكرديم. آنها روي نيروهايي كه قبلاً جذب و رويشان كار كرده بودند، ميتوانستند كنترل داشته باشند. روي نيروهايي كه هنوز جذب نشده بودند نميتوانستند كاري كنند، بنابراين هر فرد تازهاي كه ميآمد، بلافاصله جلو ميرفتيم و با او شروع به صحبت و سعي ميكرديم كاري كنيم كه بهراحتي جذب آنها نشود.

ولي شواهد نشان ميدهد كه پس از مدتي، ماجرا از حالت تعامل و سلام عليك خارج شده و اتمام حجت آقاي عسگراولادي و شهيد لاجوردي به آنها رسيده بود، چون آنها ميخواستند مواضعشان را اعلام كنند. آقاي عسگراولادي ميگفت: آنها اعلاميه دادند كه ما ساواكيهاي درجه يك هستيم. فضا تا اين حد حاد شد...

البته وقتي فضا حاد شد كه اينها در شهريور 54 موضع رسميشان را اعلام كردند و گفتند: اسلام به عنوان ايدئولوژي پوشش مورد نظر ما بود و الان ديگر نياز نيست از پوشش اسلام استفاده كنيم...

يعني تا الان هم اسلام پوشش بود...

بله، چون فضاي كشور فضايي مذهبي بود، ما از اين پوشش استفاده ميكرديم و حالا ديگر لزومي به استفاده از اين پوشش نيست. شهيد هاشمينژاد خيلي از اين كارشان ناراحت شد، چون ما هر وقت به شهيد هاشمينژاد ميگفتيم: اينها در مواضعشان چنين انحرافاتي دارند. ايشان بلافاصله دو نفر از آنها را كه توجيهگر قضايا بودند يعني احمد حنيفنژاد و سعيدي كاشاني ـ را تنها كساني كه اجازه داشتند با روحانيت صحبت كنند- ميخواست و اينها ميآمدند و همه رشتههاي ما را پنبه ميكردند! ميگفتيم: اينها اقتصاد ماركس درس ميدهند، اينها ميگفتند:نه، چنين چيزي نيست! و هر چه ميگفتيم، جوابي در آستين داشتند. آقاي عسگراولادي بر سر مسائل فقهي خيلي با شهيد هاشمينژاد بحث ميكرد...

اختلافاتي هم داشتند و در اين بحثها مشخص بود؟

اختلاف برداشت داشتند.

علماي مشهد به مجاهدين خوشبين بودند و تا مدتي هم به اينها كمك ميكردند. اين كمك تا اعلام مواضع ادامه پيدا كرد؟

بله، البته در تهران هم همين طور بود و آقاي هاشمي به اينها كمك ميكردند. در مشهد هم، تقريباً همه چنين موضعي داشتند.

در آن شرايط، اينكه آقاي عسگراولادي بيايد و بهرغم فضايي كه حتي بر ذهن علما حاكم بود، اينگونه موضعگيري كند، خيلي شجاعت ميخواست. ايشان اين مرزبندي را چگونه انجام ميدادند؟

بله، آقاي عسگراولادي و شهيد لاجوردي در شناخت جريان سياسي منافقين و عاقبتانديشي نسبت به كاري كه آنها داشتند انجام ميدادند، بصيرت عميقي داشتند، چون از نزديك با سران اينها زندگي كرده بودند. بقيه از دور، نمايي را از منافقين ميديدند كه آنها ميخواستند و به نيات دروني آنها پي نميبردند، اما اينها در زندان با واقعيت دروني منافقين كاملاً آشنا شده بودند كه اينها واقعاً تا چه حد، به مسائل ديني پايبند هستند و ميديدند كه آنها واقعاً به احكام ديني پايبندي ندارند.

ظاهراً شهيد لاجوردي در برخورد با آنها تند و تيزتر بود. اينگونه نيست؟

شهيد لاجوردي تند و تيز بود، ولي كم حرف ميزد. آقاي عسگراولادي بيشتر مباحثه ميكرد، ولي هر دو از نظر غناي استدلال، خوب بودند، چون هم درس حوزوي خوانده و هم با مباني طرف مقابل آشنا بودند. آقاي عسگراولادي به خاطر غوري كه در تفسير كرده مسلطتر و لذا در اين زمينه پيشگام بود. شهيد لاجوردي را، يك سال زودتر از آقاي عسگراولادي از مشهد به تهران بردند. آقاي عسگراولادي در اين مدت واقعاً سعي ميكرد زندان را به يك دانشگاه تبديل كند و شايد روزي 14-13 ساعت كار ميكرد. هم درس ميداد، هم تحليل ميكرد، هم تفسير ميگفت و هم جلسات مختلفي براي مباحثه براي همه ما ميگذاشت. در آنجا دو روحاني به ما پيوستند. يكي آقاي اربابي بود كه الان در دادگاههاي انقلاب مشهد است و ديگري مرحوم حاجآقا طاهايي، همسر خانم طاهايي مديرِ حوزه علميه نرجس مشهد.

خانم خاموشي؟

بله، ايشان هم به جمع ما پيوسته بود. يكي دو طلبه مازندراني هم پنج شش ماهي در آنجا بودند كه به جمع ما پيوسته بودند. مرحوم آقاي حاج حيدري هم بودند. در مجموع نقش آقاي عسگراولادي در جذب افراد و ارتقاي بينش ديني و سياسي نيروهاي طرفدار امام، انصافاً نقش بيبديلي بود و به جريانشناسي متعارف در زندان، كمك زيادي كرد، چون زندان فرصت بسيار خوبي بود كه تاريخچه سياسي همه گروههاي سياسي را از خود آنها بشنويم. سران حزب توده، از جمله عمويي ـ كه 30 سال در زندان بود ـ در زندان بودند و وقتي آدم از خود آنها مطالبي را ميشنيد، خيلي مفيد بود، چون اينها را ميشنيديم و بعد با جريانشناسيای كه آقاي عسگراولادي گفته بود تطابق ميداديم، در شناخت جريانات سياسي روز خيلي به ما كمك ميكرد. آقاي عسگراولادي روي همه گروهها هم تحليل داشت كه ديدگاهها و مباني فكري اينها چيست و چه اهدافي را دارند دنبال ميكنند. صحبتهاي ايشان براي افرادي كه به زندان مشهد ميآمدند، از جمله آقاي طبسي و آقاي هاشمينژاد خيلي مفيد و سازنده بود.

موقعي كه آقاي عسگراولادي در زندان بود، ارتباط ايشان با آقا برقرار بود؟

خير، چون آقا كه به زندان مشهد نيامدند. آقا را در سال 54 گرفتند و به تهران بردند و بعد هم تبعيد كردند و فرصتي نشد، ولي بعد از آزادي از زندان اين فرصت پيش آمد كه آقاي عسگراولادي ديداري با آقا داشته باشند.

چه سالي؟

فكر ميكنم سال 56 بود.

شما بوديد؟

خير، من آن جلسه را توفيق نداشتم، ولي وقتي براي زيارت به مشهد آمده بودند، خدمت آقا رفته و توضيحاتي داده بودند. آقا از توضيحاتي كه آقاي عسگراولادي راجع به وضع منافقين در زندان داده بودند، خيلي استقبال كردند، يعني اين تجزيه و تحليل نسبت به منافقين براي آقا تازگي داشت. در ديداري هم كه پس از فوت آقاي عسگراولادي با آقا داشتيم، ايشان به اين جلسه و ديدار اشاره كردند و فرمودند خيلي ارزشمند و مؤثر بوده است.

از اين مقطع عبور ميكنيم. آقاي عسگراولادي به تهران آمدند و قضاياي زندان اوين و تداوم رويارويي با مجاهدين و ماجراهاي بعدي اتفاق افتاد. شما در اين فاصله در زندان مشهد بوديد. ارتباطگيري شما با اين دوستانِ نو يافته در مشهد، چگونه تداوم پيدا كرد؟

ما همزمان با برده شدن اينها از مشهد به تهران، آزاد شديم. يعني در واقع مجلس ترحيم ما را با هم گرفتند! آن روزها در زندان رسم بود هر كس ميخواست از زندان برود، برايش مجلس ترحيم ميگرفتند و مجلس ترحيم ما، آقاي عسگراولادي و دوستانشان در يك روز افتاد! ايشان تقريباً يك سال در تهران، در زندان بودند و بعد آزاد شدند. ما هم در مشهد در كنار آقا و ساير مبارزين مبارزه را دنبال ميكرديم. اواخر 56 كه آزاد شدند، براي چاپ اعلاميه به دستگاه استنسيل نياز داشتم و به تهران آمدم و به خدمت ايشان رفتم. ايشان در شركت «حساس» در خيابان سپهبد قرني كه متعلق به اخويشان بود، يك دفتر داشتند. رفتم خدمتشان و يك دستگاه پليكپي را كه آنجا بود، از ايشان گرفتم تا اعلاميه تكثير كنيم. ارتباط ما از آن زمان، مجدداً شروع شد و تا اوجگيري انقلاب بهطور مرتب تماس داشتيم و بعد هم جزو شبكه روحانيت سراسر كشور كه در زمينه اطلاعرساني و پيامهاي امام به داخل كشور كار ميكرد، قرار گرفتيم و خبرها را از طريق مخابرات به مركزيتي در تهران، منتقل ميكرديم و اين خبرها نهايتاً به امام منتقل ميشد. شبكه اطلاعرساني خوبي در سراسر كشور ايجاد شده بود و ما هم مسئوليت اين شبكه را در مشهد و نيشابور به عهده داشتيم.

زماني كه آقاي عسگراولادي، مرحوم آقاي عراقي و ديگران از زندان آزاد شدند، تحت عنوان مؤتلفه كاري انجام ميدادند يا مؤتلفه عملاً مسكوت بود؟

در زمان در زندان بودن اين آقايان، دوستان ديگري از مؤتلفه كه بيرون بودند، از جمله مرحوم شفيق، شهيد اسلامي و...كارها را دنبال ميكردند و مؤتلفه را حفظ كردند. اينها فعاليتهاي سياسي و ديني مؤتلفه را، تقريباً انجام ميدادند. يكسري از كارهايشان رسيدگي به خانواده زندانيان سياسي بود.

پس از پيروزي انقلاب، مؤتلفه تا حدودي از «تشخص مؤتلفهاي» خود كاست و به حزب جمهوري اسلامي پيوست. آقاي عسگراولادي شخصاً خيلي به امام نزديك بود، ولي در آن شرايط حزب حالتي داشت كه به نظر ميرسيد از بعضي از مواضع امام مثلاً حمايت از بنيصدر دلخور بود و نامههاي شهيد بهشتي و آقاي هاشمي به امام، اين را نشان ميدهد. چه شد كه مؤتلفه در حزب جمهوري ادغام شد و سعي نكرد هويت خود را به عنوان يك تشكل پرسابقه حفظ كند؟

شوراي روحانيت حزب مؤتلفه در آن زمان متشكل از شهيد بهشتي، شهيد مطهري، مرحوم آقاي انواري و آقايهاشمي رفسنجاني بود.

اين غير از چهار تاي اوليه هستند. شوراي روحانيون اوليه چهار نفر ديگر بودند. آقاي مولايي هم بود.

بله، ولي در آن مقطع سه نفر از اين روحانيون به شوراي مركزي حزب جمهوري رفتند. در زماني كه امام در نجف بودند، اينها بودند كه سعي كردند حركت سياسي خود را بر اساس ديدگاه امام سامان بدهند، بنابراين وقتي اينها معتقد شدند كه براي اداره كشور و نظام بايد حزب جديدي تشكيل شود، اعضاي مؤتلفه هم كه اين روحانيون را واسطه خود و امام ميدانستند، بهرغم اينكه با بسياري از گروههايي كه داخل حزب بودند اختلاف نظر مبنايي، سياسي و تاريخي داشتند، در فعاليت حزب جمهوري اسلامي شركت و تا جايي هم كه در توانشان بود، به رشد، توسعه و فعال شدن حزب كمك كردند و در تمام زمينهها تقريباً حضور فعالي داشتند تا زماني كه اختلافات داخل حزب موجب تعطيلي آن شد. درآن دوره، مؤتلفه مجدداً از امام استعلام كردند كه مؤتلفه به فعاليت خود ادامه بدهد و امام اجازه دادند اين كار ادامه يابد. در اين رويداد هم، آقاي عسگراولادي نقش بسيار برجستهاي داشت. هم در شوراي مركزي حزب مؤتلفه و هم در مأموريتهايي كه در دولت به ايشان داده ميشد، خوب عمل و سعي كرد جلوهاي از مديريت اسلامشناسانه را بر اساس آموختههاي خود ارائه بدهد...

معروف به شيخالوزرا بود...

بله، خاطرم هست يك روز در زندان مشهد باهم قدم ميزديم، ميگفت: نميدانم خداوند مرا براي چه روزي نگه داشته است و دارد تربيت ميكند! باور نميكرد چنين روزي برسد كه...

انقلابي شود و...

بله، انقلابي شود و چنين مسئوليتي به عهده ايشان قرار بگيرد، اما آن وقت ميگفت نميدانم خداوند ما را براي چه روزي نگه داشته است و بايد خودمان را بسازيم. همين روحيه ايشان خيلي به ما كمك ميكرد كه نفهميم زندان چگونه گذشت و هيچ احساس خستگي نكنيم و كلا يك دوران بيسابقه در عمرمان بود كه خود را بسازيم و فكرمان را رشد بدهيم. توفيقاتي دراين دوره بود كه هيچ وقت ديگري، نصيب ما نميشد كه بتوانيم اين همه روي قرآن كار كنيم و نهجالبلاغه را چند بار مرور و دوباره آن را بحث كنيم. اينها توفيقات مهمي بودند.

نظر شما
جوان آنلاين از انتشار هر گونه پيام حاوي تهمت، افترا، اظهارات غير مرتبط ، فحش، ناسزا و... معذور است
تعداد کارکتر های مجاز ( 200 )
پربازدید ها
پیشنهاد سردبیر