کد خبر: 814684
تاریخ انتشار: ۱۰ مهر ۱۳۹۵ - ۱۵:۱۵
«درنگي در زندگي و زمانه شهيد مجيد شريف‌واقفي» در گفت‌و‌شنود با مصطفي شريف‌واقفي
به واقع سخن از شريف واقفي، نه گفتن از يك فرد كه روايت يك...
علي احمدي فراهاني

اين گفتوشنود خواندني به دو مناسبت به شما خوانندگان تقديم ميشود. اول: تقارن سالروز ميلاد شهيد مجيد شريف واقفي با روزهايي كه بر ما ميگذرد و دوم، وعده اكران فيلم سيانور در روزهاي پيش روي. به واقع سخن از شريف واقفي، نه گفتن از يك فرد كه روايت يك دگرديسي در سازمان مجاهدين است كه درقالب روايت زندگي يكي از اعضا كه تغييرات را برنتافته، خود مينمایايند. آنچه پيش روي داريد، شمهاي از خاطرات جناب مصطفي شريف واقفي برادر شهيد مجيد شريف واقفي است. اميد آنكه مقبول افتد.

   

به عنوان برادر بزرگتر شهيد مجيد شريف واقفي از دوران كودكي وي چه خاطراتي داريد؟

به نام خدا. خانواده ما، يك خانواده مذهبي است. مادرم ميگفتند: هنوز مجيد به دنيا نيامده بودكه خواب عجيبي ديدند. ايشان خواب ديده بودند: در يك مجلس عزاداري هستند و سيدي بالاي منبر نشستهاند و به مادرم اشاره ميكنند طفل را نزد ايشان ببرند. بعد مجيد را از دست مادرم ميگيرند و ميفرمايند: نگران نباشيد، مجيد خوب ميشود! مادر ميگويند: سرخي زير گلوي آن سيد بزرگوار را ديدم و متوجه شدم امام حسين(ع) هستند! وقتي مجيد به دنيا ميآيد، مادر طبق فرمايش ابا عبدالله(ع)درخوابي كه ديده بودند، نامش را مجيد ميگذارند.

اشارهاي به شيوههاي تربيتي خانواده هم داشته باشيد؟

موقعي كه پدر به خواهر و برادرها خواندن و نوشتن ياد ميدادند، مجيد هم با اينكه كوچك بود در كنارشان مينشست، به خاطر هوش و استعداد زيادي كه داشت، همه را ياد ميگرفت! موقعي كه قرار بود مجيد را به دبستان بگذارند، پدر مدير و ناظم مدرسه را به منزل دعوت ميكنند و كاغذي را جلوي مجيد ميگذارند و ميگويند: «بنويس حضور محترم مدير مدرسه. . . » و مجيد با خط بسيار زيبايي مينويسد و اسباب حيرت مسئولان مدرسه ميشود. بعد قرآني را به شكل وارونه جلوي مجيد ميگذارند و او ميخواند. مدير مدرسه ميگويد: نميتوانند اسم او را در كلاسي بالاتر از كلاس دوم بنويسند و مقررات اين اجازه را به آنها نميدهد. به همين دليل مجيد از كلاس دوم شروع كرد. از همان بچگي، هميشه شاگرد ممتاز بود. علاقه فوقالعاده زيادي به مطالعه، مخصوصاً كتابهاي ديني و زندگي ائمه و بزرگان دين داشت. به دبيرستان هم كه ميرفت، مسئوليت كتابخانه مدرسه را به عهدهاش گذاشتند. يادم هست شبها، اغلب موقع مطالعه و روي كتاب خوابش ميبرد!

در تهران زندگي ميكرديد؟

خير، در اصفهان بوديم. آنچه خوب يادم ميآيد در دوران دبيرستان بود كه در تشكلهاي دانشآموزي شركت داشت و با دوستانش در منزل، جلسات قرآنخواني برگزار ميكرد. بيشتر علاقه داشت در جمعهاي قرآني شركت كند و چندان علاقهاي به مهماني رفتن نداشت. در ماههاي رمضان ما در منزل مراسم احيا ميگرفتيم و همه از او ميخواستند دعاها را بخواند.

پس از دوره دبيرستان طبق معمول كنكور داد و....

بله، در سطح كشور شاگرد ممتاز شد و بعد هم كنكور داد و به دانشگاه صنعتي شريف (آريامهر آن زمان) رفت و در رشته مهندسي برق- كه آن موقع بهترين رشته مهندسي بود- قبول شد. در دانشگاه هم دانشجوي ممتازي بود.

ايشان فعاليتهاي سياسي و مذهبي را از دانشگاه شروع كرد؟

بله، همانطور كه اشاره كردم، خانواده ما مذهبي بودند و مجيد از همان اوايل، زياد به جلسات مراجع تقليد ميرفت و از آنها ميآموخت. در اصفهان هم كه بوديم، يك بار براي حل مسئلهاي نزد حاجيه خانم امين هم رفته بود. سالي كه امام را به تركيه تبعيد كردند، مجيد جزو كفنپوشاني بود كه در بازار اصفهان، اعلاميه تبعيد امام را زده بودند. البته خانواده از فعاليتهاي او اطلاع نداشت. غالباً وقتي از اصفهان به تهران ميرفت، برايم مينوشت چه كارهايي كرده است. او فعاليتهايش را در دانشگاه گستردهتر و انجمن اسلامي آنجا را فعال كرد. يادم است با مرحوم آيتالله طالقاني، شهيد آيتالله غفاري، مرحوم بازرگان و مرحوم شريعتي ارتباط داشت و در جلسات سخنراني آنها شركت ميكرد.

مجيد دو سال دانشجوي ممتاز بود و از سال دوم، وارد سازمان مجاهدين شد و درسش افت زيادي كرد، طوري كه رئيس دانشگاه بسيار تعجب كرد و به پدرمان نامه نوشت و علت را جويا شد!

چه ويژگيهايي در شهيد واقفي برجسته بود؟

مجيد بسيار سادهپوش، سادهزيست، كمحرف، مؤمن و قاطع بود. كمتر كسي شخصيت واقعي او را ميشناخت، مگر اينكه بهطور اتفاقي به حرفهايش در جلسات گوش بدهد. خيلي قانع و كمخرج بود و اغلب غذاي ساده ميخورد. ابداً اهل تكلف و تشريفات نبود. بسيار اهل مطالعه بود و تاريخ ملتهاي استعمارزده را عميقاً مطالعه كرده بود و وضعيت آنها را با جامعه خودمان مقايسه و احساس ميكرد بايد با رژيم به شكلي جدي و همهجانبه مبارزه كرد. به نظر من علت اصلي ورود او به سازمان در سال 1348، اين بود كه احساس ميكرد بايد عليه رژيم دست به مبارزه مسلحانه زد.

غير از فضاي خانوادگي، چه عواملي موجب تقويت روحيه مذهبي در شهيد شريف واقفي شدند؟

مجيد قرآن را از پدرمان آموخته بود و قبل از رفتن به مدرسه، قرآن را كاملاً بلد بود. به مدرسه هم كه ميرفت، در اين زمينه جوايز زيادي گرفت. در دبيرستان، منشي انجمن اسلامي و مسئول كتابخانه شد و با مطالعات گستردهاش، احساس كرد ميتواند از اين طريق به اشاعه معارف ديني در بين دانشآموزان بپردازد. در اين دوران دكتر صلواتي در اصفهان براي تربيت دانشآموزان تلاش زيادي كردند. ايشان دانشآموزان مستعد را انتخاب ميكردند و به آنها آموزشهاي اسلامي ميدادند. مجيد هم در جلسات ايشان شركت و از آموزههاي اسلامي ايشان استفاده ميكرد. ايشان ميگفتند: مجيد بهقدري بااستعداد بود كه در همان سال اول، او را براي سخنراني به جمع كارگري و بازاريان ميفرستادند و با مطالعات و برداشتهاي عميقي كه داشت، بهخوبي از عهده اين كار برميآمد. دكتر صلواتي در دوره مدرسه در شكلگيري شخصيت ديني و مبارزاتي مجيد تأثير زيادي داشتند.

در تهران هم در جلسات مسجد هدايت و حسينيه ارشاد شركت ميكرد و خودش هم در دانشگاه صنعتي سخنرانيهايي داشت. يك بار سرفصلهاي سخنراني او در دانشگاه صنعتي را با عنوان مبارزه انسان مطالعه كردم كه بسيار عميق بود. در آن مباحث، تلويحاً مبارزه با رژيم را به شكل مبارزه انسان مطرح كرده بود. همانطور كه عرض كردم به خانه برخي از علما ميرفت و در عين حال از سر زدن به بيمارستانها، ورزش و كوهپيمايي هم غافل نميشد. در دانشگاه هم دانشجوي ممتازي بود و حتي يك بار وزير دربار هم برايش لوح تقدير فرستاد!

از نحوه آشنايي او با سازمان مجاهدين و عضويت در آن چه ميدانيد؟

سازمان مجاهدين بعد از جريان خرداد سال 1342، از نهضت آزادي كه مخالف مبارزات مسلحانه بود جدا شد و حنيفنژاد، سعيد محسن و اصغر بديعزادگان، اين سازمان را بر اساس مشي مسلحانه پايهگذاري كردند. اينها چون گرايشهاي مذهبي داشتند، سعي ميكردند بچههاي باهوش و مذهبي را در دانشگاهها شناسايي و جذب كنند. فكر ميكنم مجيد را در سال 1348 جذب كردند.

پس از جذب به سازمان با خانواده ارتباط داشت؟

تا قبل از سال 1350 كه كلاً به زندگي مخفي روي آورد، گاهي به اصفهان ميآمد، ولي بعد از قضيه اداره برق، ارتباطش با خانواده قطع شد.

قضيه اداره برق؟

بله، موقعي كه جشنهاي 2500 ساله برگزار ميشدند، سازمان قصد داشت چند دكل را منفجر كند، ولي اين برنامه لو رفت، سران سازمان دستگير شدند و سازمان تا حدودي از هم پاشيد. در آن موقع درس مجيد در دانشگاه تمام شده بود و دوره سربازياش را در مركز برق فارابي ميگذراند. آن روز رئيس مركز برق، در دفترش نبود و مجيد را جاي خودش گذاشته بود. اسم مجيد جزو ليست ساواك بود، ولي عكسش را نداشتند. مأمورين ساواك به مركز برق فارابي ميريزند و به تصور اينكه مجيد رئيس آنجاست، از او سراغ مجيد را ميگيرند. مجيد بلافاصله متوجه موضوع ميشود و ميگويد: مجيد براي انجام كاري به بانك رفته است و او ميرود و صدايش ميزند! بعد هم از اداره خارج ميشود و فرار ميكند و از آن روز زندگي مخفي او شروع ميشود.

و ديگر او را نديديد؟

يك سال بعد خواهرهايم يك روز غروب، در اصفهان او را ميبينند و دنبالش ميروند و بالاخره در كوچه خلوتي با او صحبت ميكنند. مجيد به آنها ميگويد: از اين ديدار با كسي حرفي نزنند و به آنها توصيه ميكند از حضرت زهرا(س) و حضرت زينب(س) الگو بگيرند و صبر داشته باشند. يك بار هم يكي از همشهريهاي اصفهاني او را ديده و كمي با او حرف زده بود. يك بار هم در منزل يكي از بستگان بودم كه گفتند: تلفن با تو كار دارد. دو سالي ميشد صداي مجيد را نشنيده بودم، براي همين حس كردم ممكن است او نباشد و با او خيلي تند حرف زدم و گفتم: مزاحم نشويد! بعدها مجيد به يكي از آشنايان گفته بود: خوشحالم حواس خانوادهام جمع است و آمادگي كامل براي مسائل را پيدا كردهاند!

آخرين بار كي برادرتان را ديديد؟

در دوره آموزشي سربازي. از سال 1350 ديگر او را نديدم. مجيد بسيار مراقب بود فعاليتهايش براي خانواده مشكل ايجاد نكند، براي همين ابداً در اين باره با ما حرفي نزده بود.

كي و چگونه از شهادتش باخبر شديد؟

مجيد در 16 ارديبهشت سال 1354 شهيد شده بود، اما در مرداد ماه از شهادتش مطلع شديم. اعضاي سازمان توسط ساواك دستگير شدند و همه چيز را لو دادند. ساواك به منزل خواهر ما زنگ زده و گفته بود: فردا همه اعضاي خانواده به تهران بياييد! البته نگفتند چه شده است. ما گمان كرديم مجيد را دستگير كردهاند و ميخواهند اعدامش كنند. به مادرمان حرفي نزديم، چون فوقالعاده به مجيد علاقه داشت و حتي در اين چهار سالي كه از مجيد خبر نداشتيم، وقتهايي كه در خانه تنها بود، موقع نماز خواندن در خانه را باز ميگذاشت كه اگر مجيد آمد، پشت در نماند! اعضاي خانواده خوشحال بودند كه بالاخره بعد از چهار سال مجيد را میبينند، ولي وقتي به تهران رسيدند، سه نفر را كه روي سرشان گوني كشيده بودند، جلوي آنها نشاندند و گفتند: اينها برادر شما را كشتهاند! همه ما تصور ميكرديم ساواك مجيد را كشته است و حالا ميخواهد به گردن سازمان بيندازد.

همان مقطعي كه وحيد افراخته را دستگير كردند؟

بله؛ وحيد افراخته، محسن خاموشي و خيليها را بعد از كشتن دو مستشار امريكايي دستگير كردند. آنها هم لو داده بودند كه خود سازمان مجيد را كشته است. خيلي دنبال اين بوديم كه از دانشجوهاي مذهبي بپرسيم: آيا واقعاً اين حرف صحت دارد و سازمان مجيد را كشته است؟ ظاهراً قرار بود بعد از مجيد و شهيد صمديه لباف، سعيد شاهسوندي را از بين ببرند! پس از اينكه مجيد را ميكشند، صمديه لباف تير ميخورد و در يك درگيري دستگير ميشود. بعد كه آزاد شد به خانه ما آمد و در حالي كه گريه ميكرد، همه جزئيات را برايمان گفت.

بعد از شهادت برادرتان سازمان با شما ارتباط برقرار كرد؟

خير، ولي ساواك خيلي ما را زير فشار قرار داد كه براي انتقام گرفتن از كمونيستها، با آنها همكاري كنيم كه البته قبول نكرديم.

بعد از پيروزي انقلاب چطور؟

خيلي زياد ميآمدند و سعي ميكردند اعضاي خانواده را عضو سازمان كنند، اما موفق نشدند تا وقتي كه تقي شهرام را دستگير كردند و نامهاي به ما رسيد كه اگر مايليم ميتوانيم از او شكايت كنيم. خانوادههاي كساني كه به دست شهرام كشته شده بودند، از او شكايت كردند. از اين مقطع به بعد سازمان تلاش كرد تقي شهرام را نجات بدهد! هر روز يكي را ميفرستادند. يك روز مادر تقي شهرام را فرستادند، يك روز برادرش را! يك روز هم مادر رضاييها را- كه خيلي پيش بچههاي سازمان احترام داشت، چون چهار فرزندش در زمان شاه كشته شده بودند- فرستادند. اينها ميآمدند كه از مادر ما رضايت بگيرند و خواهرهايم با ضبط كوچكي كه زير چادرهايشان پنهان كرده بودند، همه حرفهاي آنها را ضبط ميكردند. ميگفتند: بياييد رضايت بدهيد و ما ميگفتيم: مجيدتنها متعلق به ما نيست! متعلق به همه مردم ايران است، برويد از همه رضايت بگيريد!

آنها وقتي ميبينند مادر و خواهرهايم حاضر نيستند رضايت بدهند، داد و فرياد راه مياندازند! در روز دادگاه سازمان به تقي شهرام ميگويد: حرف نزن، ما تو را نجات ميدهيم! ما در دادگاه نوار حرفهاي مادر رضاييها را كه به خانه ما آمده بود، به قاضي ارائه داديم كه در كنار شواهد ديگر، باعث شد دادگاه حكم اعدام تقي شهرام را صادر كند. روز قبل از اعدام به ما گفتند: تقي شهرام ميخواهد شما را ببيند. او وقتي مطمئن ميشود ضبط صوت همراه ما نيست حرف ميزند، غافل از اينكه مسئولان زندان دارند مخفيانه صدايش را ضبط ميكنند. خواهرم به او ميگويد: فردا ميخواهند تو را اعدام كنند، چه احساسي داري؟ تقي شهرام باور نميكرد و ميگفت: سازمان قول داده است او را آزاد كند! در آنجا بود كه لو داد خود سازمان مجيد را كشته، چون به قول او اشتباه كرده و گوش به حرف سازمان نداده و حاضر نشده بود راهش را عوض كند!

قضيه ازدواج ايشان با ليلا زمرديان چه بود؟

بعد از انقلاب اين موضوع را فهميديم. ايشان زن عرفي مجيد نبود، بلكه زن سازماني او بود. وقتي ميخواستند خانه اجاره كنند، براي اينكه صاحبخانه مشكوك نشود، به صورت زن و شوهر خانه اجاره ميكردند. ليلا زمرديان هم به اين شكل همسر مجيد بود.

چه شد نام دانشگاه صنعتي را شريف گذاشتند؟

بعد از انقلاب، آقاي صلواتي به انجمنهاي اسلامي دانشگاه پيشنهاد ميكنند و آنها هم ميپذيرند.

بعد از پيروزي انقلاب سازمان مجاهدين تلاش زيادي كرد از نام شهيد شريفواقفي براي جلب جوانان استفاده كند. در اين زمينه خاطرهاي داريد؟

بله، رجوي و بچههاي سازمان سعي كردند براي مجيد سالگرد بگيرند و از خانواده هم دعوت كردند به تهران بروند. آن روزها آقاي طاهري امام جمعه اصفهان بودند. يكي از خواهرهايم به خانه ايشان ميرود تا از جزئيات سازمان اطلاع پيدا كند. در آنجا آقايي به ايشان ميگويد حواستان را جمع كنيد بعضي از بچههاي اين سازمان را ميشناسم و ميدانم نماز نميخوانند و محرم و نامحرم هم برايشان فرقي نميكند. آقاي طاهري هم قسم ميخورند كه: « بعضي از آنها نماز نميخوانند، ولي اينها ميخواهند از اعتبار برادر شما و خانوادهتان به نفع خود استفاده كنند، بنابراين حواستان را جمع كنيد.» بعد رجوي نزد امام رفت و بيعت كرد و امام هم فرمودند: «به گذشته شما كاري ندارم. اگر مثل مردم به راه انقلاب آمديد، آغوش ما به روي شما باز است، ولي اگر خطا كرديد و جدا شديد به مردم اعلام ميكنم.» بعد از اينكه امام اين حرف را زدند، مادر و خواهرهايم به تهران و ستاد سازمان ميروند. برگهاي به آنها ميدهند كه در آن نوشته شده بود سازمان مورد تأييد ماست و از آنها ميخواهند امضا كنند و آنها با توجه به حرفهاي آقاي طاهري متوجه ميشوند اينها نيت درستي ندارند. اين هم از الطاف الهي بود، چون اگر آن برگه را امضا ميكردند، قطعاً خيليها اعتماد ميكردند و جذب سازمان ميشدند.

ما واقعاً به همه مشكوك بوديم و به هر كسي كه ميآمد و ميگفت ميخواهد براي مجيد سالگرد بگيرد، شك ميكرديم. وقتي هم خواهرهايم به مراسم سالگرد مجيد در دانشگاه صنعتي و دانشگاه تهران رفتند، برخلاف ميل سازمان با صراحت اعلام كردند: همه پشت سر امام حركت ميكنيم! كه به مذاق آنها خوش نيامد و از آن به بعد هم ديگر كمتر به خانه ما رفت و آمد كردند.

نظر شما
جوان آنلاين از انتشار هر گونه پيام حاوي تهمت، افترا، اظهارات غير مرتبط ، فحش، ناسزا و... معذور است
تعداد کارکتر های مجاز ( 200 )
پربازدید ها
پیشنهاد سردبیر
آخرین اخبار