کد خبر: 813232
تاریخ انتشار: ۰۳ مهر ۱۳۹۵ - ۱۹:۳۰
«‌مروري بر تاريخچه انقلاب در شهر اهواز به بهانه سالروز ارتحال آيت‌الله خزعلي» در گفت‌وشنود با آيت‌الله سيدعلي شفيعي
عالم جليل حضرت آيت‌الله سيدعلي شفيعي، از روحانيون نامدار استان خوزستان و...
محمدرضا کائینی
عالم جليل حضرت آيتالله سيدعلي شفيعي، از روحانيون نامدار استان خوزستان و شهر اهواز به شمار ميرود كه از دوره دوم مجلس خبرگان رهبري، عهدهدار نمايندگي مردم اين استان بوده است. وي از دوران تحصيل تا پايان حيات آيتالله خزعلي با ايشان انس و الفتي درخور داشت كه به پارهاي از خاطرات آن در گفتوشنود پيشروي اشاره كردهاند. اميد كه تاريخ پژوهان انقلاب را مفيد و مقبول افتد.

قاعدتاً در اين گفتوشنود، بايد از نخستين خاطراتي كه راجع به مرحوم آيتالله خزعلي به ياد داريد آغاز كنيم. جنابعالي از چه مقطعي و چگونه با ايشان آشنا شديد؟

بسماللهالرحمنالرحيم. بحث پيرامون مرحوم آيتالله حاج ابوالقاسم خزعلي «رحمهاللهعليه» بهواسطه روابطي كه چه قبل و چه پس از انقلاب بين ما وجود داشته، بسيار مفصل است كه بنده به بخشهايي از آنها اشاره ميكنم. بيوگرافي اعضاي خبرگان در سه جلد چاپ شده است و در جلد سوم از صفحه 217 تا 233 ايشان خودشان شرح حالشان را بيان كردهاند. بنابراين بنده صرفاً به خاطراتي كه خودم از ايشان دارم اكتفا ميكنم. آيتالله خزعلي از قبل از 15 خرداد سال 1342، مرتباً به اهواز تشريف ميآوردند و در اينجا عمدتاً در مسجد مرعشي ـ كه الان به مسجد بهشتي معروف است ـ سخنراني داشتند و ما هم كم و بيش در خدمتشان بوديم. در مجموعِ اين ارتباطات، بديهي است كه خاطرات زيادي وجود داشته باشد كه بايد از بين اينها به اندازهاي كه مفيد باشد انتخاب كرد. بنده در سال 1339 به نجف مشرف شدم و تا سال 1348 در آنجا بودم، دقيقاً يادم نيست ايشان بار اول در چه سالي وارد خوزستان شدند، ولي مسلماً از اواخر دوران حيات آيتالله بروجردي تا آغاز نهضت روحانيت به رهبري حضرت امام(قده) بوده است، لذا وقتي در مناسباتي مثل ماه صفر يا رمضان كه به اهواز ميآمدم، ايشان بودند و منبر ميرفتند، منتها هنوز آشنايي كامل بين ما ايجاد نشده بود.

آيتالله خزعلي در اصل اهل بروجرد بودند، اما از كودكي به مشهد رفته و در آنجا بزرگ شده بودند، در دوران تحصيل هم در قم به سر ميبردند. چه كساني ايشان را در خوزستان ميشناختند كه باني دعوت از ايشان شدند؟

بانيان دعوت از ايشان يكي گروه دانشوران در اهواز بودند و ديگري هم انجمن اسلامي بازار. ما در همان مناسبات پاي منبر ايشان ميرفتيم و از دوستاني كه بيشتر با آيتالله ارتباط داشتند، ميشنيديم كه ايشان از نظر معلومات، حافظه، تقوا و تدين، در جايگاه بالا و قابل توجهي هستند. خود ما هم همان مقدار كه فرصت ميكرديم ايشان را ميديديم، به اين ويژگيها پي ميبرديم. چيزي كه موجب آشنايي وصميميت اجمالي ما شد، داستاني است كه اجمالا به آن اشاره ميكنم. يك نفر از بستگان نزديكم ـ كه جوان هم بود ـ عضو يكي از گروههاي به ظاهر مذهبي شده بود. من با او مبارزه ميكردم و نميگذاشتم در جلسات آن گروه شركت كند. بعد از آنكه مرحوم والد ما(مرحوم آيتالله سيدمحمدرضا شفيعي) از دنيا رفتند، دوستان مشترك ما، مرحوم آقاي خزعلي را براي عرض تسليت به منزل ما آوردند، ولي در واقع هدف چيز ديگري بود. ايشان تشريف آوردند و از من خواستند به اين جوان كاري نداشته باشم و برايش مزاحمتي ايجاد نكنم و بگذارم كه در جلسات آنها شركت كند و ميگفتند: اينها دارند كار ميكنند. از آنجا كه كارهاي اين گروه هم مخفيانه بود و ما نميدانستيم چيست و خانواده ما هم معتبر و محترم بودند، به آقاي خزعلي عرض كردم: اين جوان دير وقت و ساعت يك و دو نيمه شب از جلسات اينها به خانه برميگردد و از بغل ديوار به منزل ميرود و براي همسايهها سؤال ايجاد ميشود كه اين جوان تا اين وقت شب كجا بوده است؟ بيشتر روي اين مسئله حساس بودم و مخالفت ميكردم، لذا وقتي آقاي خزعلي هم اصرار كرد، گفتم: دست از مخالفت خود برنخواهم داشت! اما آمدن ايشان به منزل ما مبدأيي شد كه ايشان ما را بشناسند و اگر قبلاً آشنايي مختصري وجود داشت، به صميميت مبدل و رفت و آمدها آغاز شد تا در جلسات بيشتر يكديگر را ببينيم. مثلاً بعد از منبر كه پايين ميآمدند، خدمتشان ميرفتيم و روز به روز بر اين دوستي و نزديكي افزوده ميشد. البته درميانه اين زمانها، من براي ادامه تحصيل به نجف برميگشتم و به درس خود ادامه ميدادم و باز زماني كه برميگشتم ارتباط ما برقرار ميشد. به هرحال ايشان فضل و هوشياري نماياني داشتند به طوري كه از جمله همان جواني كه از اقوام ما بود و داستانش را نقل كردم، شنيدم كه درباره اوصاف آقاي خزعلي ميگفت: ايشان آدم بسيار زرنگ و هوشياري است. حتي به شوخي ميگفت: ايشان بچه مشهد و بزرگشده قم است و ديگر خودتان ببينيد چقدر هوشيار و داناست! ايشان در كتاب زندگينامه اعضاي خبرگان كه به آن اشاره كردم، نوشتهاند: من بروجردي هستم و در كوچكي به مشهد رفتم. طبعا سن من اجازه نميدهد كه اين بخش از زندگي ايشان را ديده باشم، ولي مرحوم پدر ايشان را در خيابان مولوي مشهد ديده بودم. پيرمردي متوسطالقامه، ريش سفيد و بسيار متدين و متقي بود. يادم است پنبهزن بود. پدر ايشان را همان يك بار ديدم. بعد ايشان در قم شاگرد آيتالله بروجردي شدند و پيشرفت علمي شاياني هم كردند.

اگرچه جنابعالي در اينباره اشاراتي داشتيد، اما من ميخواستم دراينباره تفصيلا نظر شما را بدانم. ويژگيهاي بارز و برجسته شخصيت ايشان از ديدگاه شما كدامند؟

سواي زيركي و زرنگي، يكي از ويژگيهاي بارز آيتالله خزعلي، صراحت لهجه بود. در كلام، حركات و اعمال ايشان مخفيكاري، سياسيكاري، با گوشه و كنايه حرف زدن و كار كردن معنا نداشت. همواره مطالب را بالصراحه ميگفتند كه مثلاً اينطور نيست و اگرچه اينطور گفته شده است و بايد آنطور باشد و آنطور نبايد باشد! اين ويژگي بسيار خوبي است كه اگر در همه باشد كه بيخودي تعريف كسي را نكنند، در موفقيتهاي همه بسيار مؤثر خواهد بود، ولي ما معمولاً گرفتار ملاحظهكاريهايي هستيم كه خوشبختانه در ايشان نبود. هر جايي كه رفتاري مخالف با اعتقادات و ارزشهاي مورد قبول خود ميديدند، صراحتاً مخالفت ميكردند و نظر خود را ميگفتند.

ديگر ويژگي مرحوم آيتالله خزعلي تسلط فوقالعاده بر ادبيات عرب بود. ايشان مقدمات درسهاي ادبيات عرب را خيلي خوب خوانده بودند...

قاعدتاً علت اين بوده كه ايشان شاگرد اديب نيشابوري بودند. معمولاً فضلاي حوزه مشهد در ادبيات عرب متبحر هستند.

اين را دقيق نميدانم. در هر حال ادبيات را خيلي خوب خوانده بودند و ملكهشان شده بود و مسلط بودند. تا آنجا پيش رفته بودند كه يادم است چند قرآن را كه قرار بود چاپ شود، براي تصحيح به ايشان دادند و كمتر قرآني بود كه ايشان از آن غلط نگيرد! ولو يك اعراب يا كسره يا سكون و... نوعاً در تصحيح قرآنها تذكراتي داشتند، مضافاً بر اينكه خودشان حافظ قرآن بودند. حتي گفته ميشود قرآن را از آخر به اول هم ميتوانستند بخوانند و بر قرآن مشرف بودند. يعني اول سوره ناس و بعد سوره فلق و همينطور از آخر ميخواندند. درباره حفظ قرآن از ايشان خاطرهاي دارم. در جلساتي كه در اوايل انقلاب با ايشان داشتيم و با هم صحبت ميكرديم، وقتي آيتالله اخبار ساعت 2 بعدازظهر را ميگرفتند كه در ابتداي آن سرودي پخش ميشد، ايشان راديو را ميبستند و وقتي اخبار شروع ميشد باز ميكردند! واقعيت اين است كه در دل ميگفتم: « شما ديگر چقدر مقدس مآب هستيد. اينكه ديگر حرام نيست. حالا جمهوري اسلامي شده است. اينكه نيم دقيقه را ميبنديد و دو باره باز ميكنيد چه اثري دارد؟» اين قضيه در ذهنم بود و مدتها بعد در مصاحبهاي از ايشان خواندم:«در فواصل خاصي قرآن حفظ ميكنم، مثلاً وقتي ميخواهم بخوابم تا خوابم ببرد يا اوقات ديگر و يكي از اين زمانها در فاصلهاي است كه راديو سرودي را پخش ميكند تا اخبار شروع شود. در اين فاصله راديو را ميبستم و قرآن را مرور و مجدداً پيچ راديو را باز ميكردم.» ديدم آنطور كه فكر ميكردم نبود و ايشان احتياط شرعي نميكردند، بلكه در اين فاصله قرآن حفظ ميكردند.

به هر صورت آيتالله خزعلي حافظ قرآن و حتي حافظ نهجالبلاغه هم شده بودند. ايشان چند سال پيش بيمار شده بودند و آيتالله امامي كاشاني به من فرمودند: «شفايي كه خدا به ايشان داده به بركت قرآني است كه در سينه ايشان است، والا ايشان بايد رفته باشد.» منظور اين است كه حفظ قرآن ملكه ايشان بود و همه هم ميدانستند و در منبرها و مناسبتهاي مختلف صحبت ميكردند. از نظر مقام علمي هم ايشان شاگرد مكتب آيتالله بروجردي، حضرت امام و بزرگان ديگري بودند و همانطور كه عرض كردم، خوب هم درس خوانده بودند. ايشان در مشهد تا حد شرح لمعه هممباحثه آيتالله سيستاني بودند. بعد آقاي سيستاني از مشهد به قم و سپس به نجف ميروند. لذا ايشان به علميت آقاي سيستاني خيلي معتقد بودند به نظر بنده اگر آقاي خزعلي به همان روش و راهي كه آقاي سيستاني ادامه دادند، ادامه داده بودند امروز يكي از مراجع تراز اول بودند، اما نهايتاً ايشان وارد وادي ديگري شدند كه اشاره خواهم كرد. بنابراين از مقام علمي بسيار بالايي برخوردار بودند. ما كه نديديم، ولي درسهاي تفسير و مكاسب آيتالله خزعلي براي كساني كه از ايشان درس ميگرفتند، مشخص و معروف بود و در اوقات معيني هم به دنبال منبر بودند و اين تشخيص را داده بودند كه بايد از طريق منبر و تبليغ كار كرد.

مرحوم آيتالله خزعلي در مقام مزاح و شوخي هم كم نميآوردند، البته در عين حال كه بسيار متين و وزين بودند. يك مورد را نقل ميكنم. يك بار بيمارستان امام را در اواخر دوره شاه به رگبار بسته بودند. برنامه اين بود كه آقاي خزعلي و يكي ديگر از روحانيون و مردم براي حمايت از كادر پزشكي به بيمارستان بروند. يكي از آقايان با ترس و عجله از عرض خيابان 24 متري عبور كرده بود كه خودش را به جاي امني برساند! راوي ميگفت آقاي خزعلي به او گفتند:«فلاني! چرا اينقدر ميترسي؟ غير از اين است كه تير ميخوري و شهيد ميشوي و برايت منبر ميروم و بزرگت ميكنم و به تو ميگويم آيتالله؟» طرف جواب داده بود: «من آيتالله را براي زنده بودنم ميخواهم. بعد از مردن ميخواهم چه كار؟» به هرحال طنز شيريني هم داشتند.

از نظر شما توجه و اهتمام ايشان به منبر، بهرغم مقام والاي علمي، چه علتي داشت؟ چه شد كه ايشان تا اين حد به منبر رفتن رغبت نشان ميدادند؟

اين نكته را عرض ميكنم، اما شرح مفصلي دارد. يك وقتي اين موضوع وجود داشت و هنوز هم آثارش هست كه درميان روحانيون دو گروه وجود داشتند، فقها و خطبا. دراين باره عدهاي ميگفتند كه اصل در خطبا، كمسوادي است! اصل را بر اين گذاشته بودند. فقها هم معمولاً خطابه نميخواندند و صحبت نميكردند تا زماني که حضرت امام و آيتالله العظمي گلپايگاني و بزرگان ديگر، در صحنه نهضت اسلامي وارد خطابه و سخنراني شدند و ديگر اين ذهنيت قديمي منتفي شد. البته اين نكته مشخص است كه اگر يك آدم بيسواد منبر برود يا ضرر دارد يا حداقل فايده ندارد، اما آقاي خزعلي تشخيص دادند علم، فقه و سواد خود را بايد در منبر اعمال كنند تا نتيجهبخش و اعتمادآور باشد، بنابراين مسير مرجعيت و فقاهت را رها كردند و به طرف خطابه و منبر رفتند و امروز همه ميدانند منبرها و خطابههاي ايشان در چه حد از استحكام، اتقان و صحت مطالب است. ايشان اين طريق را انتخاب كردند كه راه بسيار مقدس و متبركي بود. مورد ديگري را هم به عنوان تكمله عرض كنم. اگر دقت كرده باشيد آيتالله جنتي در نماز جمعه تهران، سخنرانيهايشان را با دعاي«اللَّهُمَّ كنْ لِوَلِيك الحُجَه بنِ الحَسَن...» آغاز میکنند. بايد عرض كنم كه اين ارث آيتالله خزعلي است. مودت بسيار شديدي بين اين دو نفر برقرار بود. ايشان آقاي جنتي را به اين مسئله رهنمون کردند كه اول براي امام زمان(عج) دعا كنند. آقاي جنتي يك بار فرمودند: خودم هم به اين مسئله رسيدم كه ايشان واقعاً درست ميگويد، نه اينكه تعبّداً پذيرفته باشم و لذا خطبهها و سخنرانيهايشان را با دعاي فرج شروع ميكردند.

بد نيست به اين نكته اشاره شود كه ايشان بسيار كمتأليف هستند. البته در آن كتاب نوشتهاند كه يك «تفسير سوره حمد» دارم و «شرحي بر قصيده عينيه ابن ابي الحديد» كه در وصف حضرت امير(ع) گفته است. البته هيچكدام را نديدهام.

مبارزات آيتالله خزعلي كه بازه زماني گستردهاي را دربر ميگيرد، فصلي شاخص در زندگي ايشان است. جنابعالي دراين باره چه خاطره يا تحليلي داريد؟

مبارزات ايشان كه معلوم است. آيتالله خزعلي با برخورداري از مكتب و مرام امام راحل و تأثير نفس امام برايشان، در شهرستانهاي مختلف منبرهاي داغ ميرفتند. افشاگري عليه رژيم سلطنتي، منجر به ممنوعالمنبرشدن و نهايتاً تبعيد ايشان شد و تضييقات زيادي از سوي رژيم شاهنشاهي تحمل كردند. جزئيات دوران تبعيد ايشان را به ياد ندارم، اما ميدانم مدتي در دامغان تبعيد بودند. حتي وقتي پسر ايشان در دي ماه سال 1356 شهيد شد، ايشان در تبعيد بودند و دوستانشان نيمه شب آيتالله را از دامغان سر جنازه فرزندشان آوردند و دو باره برگرداندند. از جمله حرفهايي كه ايشان بالاي سر جنازه پسرشان زده بودند، قريب به اين مضمون بود كه:«بابا! اگر امشب لباس دامادي به تنت ميديدم، آنقدر خوشحال نميشدم كه كفن را به تن تو ميبينم!» چيزي شبيه به اين از ايشان نقل شده است.

ظاهراً شما در اهواز هم شاهد مبارزات ايشان در دوره اوجگيري انقلاب بودهايد. در اينباره چه خاطراتي داريد؟

بله، يكي از حوادثي كه در اين باره داشتيم، موضوع حسينيه اعظم اهواز درسال 1357 است كه به«چهارشنبه سياه» معروف شد. ما قسمتي از آن را اداره كرديم. ايشان آن روز در دانشگاه بودند كه در شب آن، مجسمه شاه را پايين كشيدند و درپي آن، در اهواز قتلعام به راه افتاد! درآن روز آقاي خزعلي در دانشگاه بودند و ما در حسينيه اعظم بوديم. وقتي سخنراني ايشان در دانشگاه تمام شد، به حسينيه اعظم آمدند. از سوي ديگرحضرت امام از پاريس سؤال كرده بودند قضيه چيست؟ منتظر مانديم تا آقاي خزعلي آمدند و قضاياي دانشگاه و حسينيه اعظم را جمعبندي كردند و از همان حسينيه اعظم به پاريس تلفن زدند و قضايا را براي امام گزارش كردند كه آن هم در جاي خود شرح مفصلي دارد.

ايشان با شيخ محمد طاهر آل شبير- كه در كمند خلق عرب افتاده بود- جرياناتي داشتند. من اين مطالب را از زبان خود ايشان شنيدم. شيخ محمد طاهر از نظر علمي جايگاه بالايي داشت و از شاگردان برجسته نجف بود، ولي در اثر آن حوادث و نابينايي خودش، گير خلق عرب افتاده بود.

خود شما، آيتالله خزعلي را چگونه شخصيتي ديديد؟

با ايشان ارتباطي نداشتم. فقط يك بار آيتالله را در شب جمعهاي، در مسجد خودش رؤيت كردم. ايشان در خرمشهر بودند آقاي خزعلي ميفرمودند: امام نامهاي به ايشان نوشته بودند...

در همان زمان ايجاد غائله خلق عرب؟

بله آيتالله خزعلي ميگفتند امام در آن نامه ايشان را برادر خطاب كرده بودند. نامه را كه خواندم به آقاي اشراقي يا فرد ديگري پيغام دادم به امام بفرماييد با شناختي كه از ايشان دارم، صلاح نيست شما ايشان را برادر خطاب كنيد. گفتند كه ديگر امام نوشتهاند و نميشود كلمه برادر را حذف كرد و من اصرار داشتم كه بايد حذف شود تا بالاخره امام قبول كردند و تغيير دادند. بعد كه قضاياي خلق عرب بالا گرفت، در سفري كه به قم و منزل آقاي يزدي كه امام در آن سكونت داشتند رفتم، امام وقتي مرا ديدند فرمودند:«اين آشيخ چه ميگويد؟» عرض كردم:«اين همان است كه شما او را برادر خطاب كرديد و بنده عرض كردم مصلحت نيست، چون ايشان را ميشناختم!»

به هرحال ما در خدمت ايشان در اهواز بوديم تا انقلاب پيروز شد. همانطور كه عرض كردم وقتي انقلاب شروع شد، آقاي خزعلي زياد به اهواز ميآمدند و در منزلي سكونت داشتند و ما خدمتشان ميرسيديم، ولي خودم راضي نبودم ايشان در آنجا اقامت داشته باشند.

به خاطر ميزبان؟

بله، ميزبان خيلي به آقاي خزعلي خدمت ميكرد، ولي ما به او مشكوك بوديم و در واقع به او اعتقاد نداشتيم! من اين را به كسي گفتم، ولي نميدانم پيغام را رساند يا نرساند كه شما اينجا نمانيد و در جاي ديگري تشريف داشته باشيد، چون اهل بيتشان را هم به آنجا آورده بودند. انقلاب كه پيروز شد، يك كميته 17 نفره به رياست آيتالله خزعلي در اهواز تشكيل شد. من هم يكي از اين 17 نفر بودم و در ساختمان هلالاحمر مستقر شديم تا امور شهر را تمشيت كنيم كه چه كسي شهردار شود و مسئوليتهاي ديگر را تعيين كنيم و كارها طبق شرع انجام شود. ايشان در رأس ما بودند. امام يك نوع نمايندگي به ايشان داده بودند كه كارها تحت مديريت ايشان انجام شود تا به مرور زمان اوضاع رو به راه شد. اساساً به سامان رسيدن انقلاب در اهواز، تا حد زيادي به مديريت و نفس حضور ايشان مربوط بود.

در دوران پس از پيروزي انقلاب، آنچه واجد اهميت است، شدت اعتقاد ايشان به نظام جمهوري اسلامي بود. يك اعتقاد مستدل و منطقي، نه احساساتي. واقع مشخص بودكه فوقالعاده به حضرت امام علاقهمند بودند و اعتقاد و ارادت قلبي به امام داشتند و بالاي منبر و غير منبر همواره از امام و بعداً از مقام معظم رهبري تجليل و فوقالعاده بر وجوب شرعي حمايت از ولايتفقيه تأكيد ميكردند. تأكيد بر«وجوب شرعي» نشانه اهميت است و سياسيكاري نيست. حمايت از انقلاب را وظيفه شرعي و اسلامي ميدانستند. در يك سفر، دو نفري منتظر پرواز نشسته بوديم. در صحبتهايي كه داشتيم ميگفتند:«حمايت از اين نظام واجب شرعي است» و اينكه فقيهي مثل ايشان چنين تأكيدي داشتند، براي ما داراي اهميت زيادي بود. فقيهي كه در شوراي نگهبان بودند و مسائل را از نزديك ميديدند. البته امام و آقا هم متقابلاً بسيار به ايشان علاقه داشتند و برايشان احترام قائل بودند.

از حساسيت و تقواي آيتالله خزعلي در دوران تصدي مسئوليتهاي مختلف در نظام اسلامي و دقت ايشان بر رعايت حدود شرعي و نيز دوري از رفتارهاي شبههناك، چه مواردي را شاهد بوديد؟

از مراتب تقواي ايشان نكتهاي را عرض ميكنم كه رعايت مصلحت در انتشار آن به عهده خودتان است. در دوره دوم خبرگان كه بوديم، كسي براي اعضاي خبرگان هديهاي فرستاده بود. هديهاي بود كه نميدانم چه كسي داده و گفته بود بين خبرگان تقسيم شود! تنها كسي كه شجاعانه برخورد جدي كرد، عصباني شد و به بانيان كار توپيد، آيتالله خزعلي بود كه:«اين كارها يعني چه؟ اين برنامهها يعني چه؟ اينجا مجلس خبرگان است و بايد قداست و معنويت آن حفظ شود. چه كسي اين كار را كرده است؟ ابداً اين كار صحيح نيست.» خلاصه آنقدر انتقاد مؤدبانه و صريحي كردند كه اصلاً معلوم نشد آن هديهها چه شد و چگونه برگرداندند و به اصطلاح از گود خارج شد! شدت اعتقادي كه ايشان به مقدسات داشتند، بهگونهاي بود كه با كسي تعارف نداشتند.

دراينباره در جلسات مجلس خبرگان و احتمالاً در محافل ديگر، شاهد چه مواردي بوديد؟

جزئيات در حافظهام نيست، اما يادم است كه در دوره دوم مجلس خبرگان، يك بار آقاي محمدجواد حجتي كرماني صحبتي كرد و همين كه پايين آمد، آقاي خزعلي پشت تريبون رفتند و حسابي به ايشان انتقاد كردند. البته بسيار مؤدبانه كه:«اين حرفها چيست كه شما ميزنيد؟» يادم نيست آقاي حجتي چه گفت، اما واكنش آقاي خزعلي يادم هست كه گفتند:«پدر شما آدم متديني بود و شما هم بايد همان تقوا را رعايت كنيد و اين مشي با آن مشي متفاوت است.»

از آخرين ديدارتان با آيتالله چه خاطرهاي داريد؟

آخرين ديدار ما با آيتالله در مجلس خبرگان بود كه ايشان را با ويلچر ميآوردند. در حدي كه ميايستاديم و احوالپرسي ميكرديم و ايشان اظهار لطف ميكردند، ولي يكي دو مورد مكالمه خارج از احوالپرسي يادم است. البته اين موارد به چندسال پيش از رحلت ايشان بازميگردد. داماد آيتالله خزعلي آقاي مروي چندسال پيش سكته كردند و از دنيا رفتند. ايشان در دادسراي انتظامي قضات بودند و من هم رئيس دادگستري بودم و همكار بوديم و علاوه بر همكاري، با هم آشنايي و رابطه معنوي داشتيم. آقاي مروي با خانواده ما هم آشنايي داشتند و در سفري به اهواز به منزل ما آمده بودند. شنيده بودم آقاي خزعلي و خانوادهشان در تهران، همگي در يك آپارتمان زندگي ميكردند! از آقاي خزعلي احوال صبيهشان، خانم آقاي مروي را پرسيدم و گفتم: شنيدهام منزل ايشان نزديك خود شماست. گفتند: بله، نزديك ماست.

مورد ديگر يك مسئله شرعي بود كه خودم رأيي مبني بر جواز داشتم. رأي مشهور بر عدم جواز بود. آقاي مشكيني اصرار بر اين مسئله داشتند. آقاي رضواني برعكس، مثل من جايز ميدانستند. درهمان زمان آيتالله خزعلي در سفري به اهواز آمدند و مهمان آقاي بلاديان بودند. ما هم دعوت شديم. به دو دليل اين مسئله را با آقاي خزعلي مطرح كردم. يكي اينكه ميخواستم نظريه خودم را محكم كنم و ديگر اينكه تا آن موقع با آقاي خزعلي بحث فقهي نكرده بودم و گفتم از ايشان استفاده كنم. مسئله را مطرح كردم و ايشان حاضرالذهن نبودند. شايد هم چون مسئله مشخصي بود، ايشان به ابعاد قضيه واقف نبودند. مسئله مربوط به پسر شهيدم بود. لذا يك مقدار تأمل كردند و گفتند الان چيزي به يادم نميآيد. من هم طبيعتي دارم كه اگر كسي حاضرالذهن نباشد، آن را امري طبيعي تلقي ميكنم و پافشاري و لجاجت نميكنم و سكوت ميكنم. البته اين هم براي من جالب بود كه تا زماني كه امري برايشان مسلم و يقيني نبود، نظري نميدادند و سكوت ميكردند. اين را ميتوان از فضايل اخلاقي ايشان دانست. به هرحال ايشان فضايل زيادي داشتند و براي دين و انقلاب، وزنهاي بودند. خداوند ايشان را رحمت كند و ما را هم عاقبت بخير بفرمايد. والسلام عليكم و رحمه‌‌الله و بركاته.

با تشكر از حضرتعالي كه پذيراي اين گفتوشنود شديد. برقرار باشيد.


نظر شما
جوان آنلاين از انتشار هر گونه پيام حاوي تهمت، افترا، اظهارات غير مرتبط ، فحش، ناسزا و... معذور است
تعداد کارکتر های مجاز ( 200 )
پربازدید ها
پیشنهاد سردبیر
آخرین اخبار