کد خبر: 812389
تاریخ انتشار: ۲۸ شهريور ۱۳۹۵ - ۲۱:۱۰
شهيد عطايي به روايت يكي از همرزمانش
روايت از آقامرتضي عطايي معروف به ابوعلي براي همه دوستان و همرزمانش دشوار بود.
مي‌گفتند هنوز از شهادت مصطفي صدرزاده قد راست نكرده‌ايم، شهادت ابوعلي باز بچه‌ها را يتيم كرد. متن زير روايت يكي از همرزمان شهيد عطايي است كه نخواست نامش ذكر شود.
 
بسيجي مخلص
آشنايي من و آقا‌مرتضي از بسيج حوزه 5 حمزه سيد‌الشهدا مشهد شكل گرفت. 14 سال است كه ايشان را مي‌شناسم. آقا‌مرتضي مسئول عمليات حوزه بودند. فعاليت‌هايش در حوزه و بسيج بيشتر با رويكرد فرهنگي بود. يد طولايي در كار فرهنگي داشت و اين منهاي مأموريت‌هاي ديگرش در بسيج بود.
مرتضي اصرار زيادي به جنبه فرهنگي فعاليت‌هاي بسيج داشت. از جمله فعاليت‌هاي او برگزاري يادواره شهدا بود. مرتضي 12 سال پيش به اين نتيجه رسيده بود كه بايد در ايام اربعين پياده‌روي دسته‌جمعي راه‌اندازي كند. خودش هم كاروان‌هايي را براي زيارت پياده‌روي اربعين، عرفه و نيمه شعبان راهي مي‌كرد. ابوعلي از اولين كساني بود كه استارت پياده‌روي اربعين را زد.
 
شهادت حقش بود
از حقانيت خدا به دور بود كه كمتر از شهادت براي ابوعلي رقم بخورد. در پياده‌روي كربلا و خدمت به ائمه معصومين(ع) به ياد ندارم كه ايشان كفش پايش كند و زماني كه ما بحث بهداشت و درمان مسير كربلا و عراق را مطرح مي‌كرديم، مي‌گفت من از اين پاي برهنه راه رفتن‌هايم چيزي مي‌خواهم و بايد به من بدهند. من آن زمان نمي‌دانستم منظور آقا‌مرتضي از اين صحبت چيست.
 
روزنه‌اي براي شهادت
مرتضي مي‌گفت زمان دفاع مقدس بستر شهادت مهيا بود اما امروز براي شهادت تنها روزنه‌اي وجود دارد. مرد آن است كه از آن روزنه عبور كند.
ما يك هفته قبل از شهادتش از او بي‌خبر بوديم. بعد از يك هفته وقتي از حال و روزش پرسيدم و با هم صحبت كرديم گفت حال نداشتم حرف بزنم و از فضاي مجازي فاصله گرفتم. مي‌گفت شايد بال من را اين فضاي مجازي بسته باشد. اكثر مواقع بالا سر بچه‌هاي شهيد مي‌رسيد و در همان شرايط عكس مي‌گرفت و اطلاع‌رساني مي‌كرد. به نوعي آويني لشكر فاطميون شده بود. اكثر فيلم‌ها و مستنداتي كه آقامرتضي مي‌فرستاد شايد از قوانين فيلمبرداري و كارگرداني در آن خبري نبود اما واقعاً به دل مي‌نشست. فيلم‌هاي آقا‌مرتضي دلي بود كه از آن مراسم و صحبت مي‌گرفت و ارسال مي‌كرد.
 
آخرين پيامك شهيد
ما مي‌دانستيم كه مرتضي رفتني است. اين را مي‌شد از حال و روز آخرين اعزامش فهميد. واقعاً شهدا گلچين مي‌شوند. لباس‌ها و رنگ و روي نوراني و خاكي مرتضي مبين اين حقيقت بود. آخرين بار از همه خداحافظي كرد و به همه پيام داد و نوشت «دوستان من دارم اعزام مي‌شوم، حلال كنيد.» براي من هم فرستاد و آن پيام براي هميشه در دلم نقش بست.
 
جنگ براي اسلام
اگر امثال مرتضي عطايي‌ نمي‌رفتند، ما نمي‌توانستيم به اين راحتي زندگي كنيم و اگر آنها نبودند ما نمي‌توانستم امنيت را حس كنيم و اگر نبودند مدافعان حرم اينجا هم مثل سوريه مي‌شد. خوب به ياد دارم آقا‌مرتضي مي‌گفت ما جنگ را برديم بيرون از مرزهاي كشورمان و اگر در لبنان و سوريه نجنگيم درگيري به خود ايران مي‌رسد.
 
رهبر يعني آقا
وقتي از رهبر حرف مي‌زديم، مرتضي مي‌گفت آقا از دهانتان نيفتد. من توفيق داشتم و پياده‌روي اربعين با ايشان بودم. كوله‌ام را با پرچم ايران و عكس رهبر تزئين كردم. آقامرتضي از من عكس رهبر را گرفت. از ابتدا تا آخر عكس رهبر را در روي كوله و پيشاني و قلبش چسباند.
 
حرمت نان و نمك
امروز كه مرتضي شهيد شده حال و روز بچه‌هاي دفاع مقدس را مي‌فهمم كه خودشان از قافله جا مي‌ماندند و همرزمانشان به شهادت مي‌رسيدند. حس غريبي است. الگوي آقا‌مرتضي شهيد حسن قاسمي دانا و شهيد صدر‌زاده بودند. آقا‌مرتضي و شهيد صدرزاده به هم قول داده بودند اگر يكي از آنها رفت ديگري را با خود ببرد.  از همه مهم‌تر صبر زينبي اين‌ها است. وقتي پدر شهيد حسن قاسمي‌دانا خبر شهادت فرزندش را شنيد، شيريني پخش كرد.  از همين جا به آقا مرتضي مي‌گويم بي‌معرفتي است اگر ما را ياد نكنيد. به حرمت نان و نمكي كه با هم خورديم اما آرزو دارم كه من مثل تو باشم. من هم دوست دارم به شما برسم. من مرگ نمي‌خواهم، من شهادت مي‌خواهم، من روسياه هستم اما تو مي‌تواني برايم از خدا شهادت را بگيري.
 
ذبيح عرفه
آقا‌مرتضي در روز عرفه شهيد شد. قناسه دشمن گلويش را زد. كسي كه امام حسيني باشد چون مرتضي بايد گلويش را بزنند.
همان‌ها كه 1400 سال پيش گلوي علي‌اصغر را نشانه گرفتند اين بار گلوي سرباز ولايت را نشانه رفتند. فرزندان حرام‌زاده‌هايي كه آن روز از تير سه شعبه بهره مي‌بردند امروز با قناسه تير به گلوي رزمندگان مي‌زنند.
كمي قبل از شهادتش قرار بر اين بوده كه مرتضي به استقبال خانواده‌اش برود اما در حلب نماند و به لاذقيه رفت. به مرتضي خبر مي‌دهند كه لاذقيه مشكلاتي دارد و او براي حل مشكل و استمداد بچه‌ها راهي لاذقيه مي‌شود. ايشان مي‌دانست كه در لاذقيه چه خبر است. آري مي‌دانست پروازش در روز عرفه است و در ميان دعاي مناديان روز عرفه به آسمان پر خواهد كشيد.
 
شادي دشمنان از شهادت مرتضي
مرتضي پدر دشمن را در آورده بود و در نهايت شهيد شد. مردانه هم شهيد شد. يك جايي آدم يكباره تير مي‌خورد و به شهادت مي‌رسد و يك جايي آنقدر مي‌جنگد و از دشمن مي‌كشد تا آسماني مي‌شود.  مرتضي دمار از روزگار دشمن درآورده بود. آنقدر كه بعد از شهادتش از مجاهدين خلق گرفته تا معاندين نظام و جبهه النصره و تكفيري‌ها از شهادتش خوشحال شده‌اند و كل كشيده و پيام داده‌اند و حلاوت اين شهادت را جشن گرفته‌اند. ببينيد يك سرباز ولايت، يك رزمنده مدافع حرم چه مي‌كند و چه ايماني دارد كه شهادتش دشمن را به وجد آورده است. شنيدن ترس و وحشت دشمن از ابوعلي، غم از دست دادن رفيق و دوستم را در من كمتر كرد.
از اين دست رزمندگان جبهه مقاومت اسلامي بسيارند. آنها كه ايستاده‌اند براي تحقق ظهور مهدي موعود و دفاع از اسلام.
نظر شما
جوان آنلاين از انتشار هر گونه پيام حاوي تهمت، افترا، اظهارات غير مرتبط ، فحش، ناسزا و... معذور است
تعداد کارکتر های مجاز ( 200 )
پربازدید ها
پیشنهاد سردبیر
آخرین اخبار