کد خبر: 811944
تاریخ انتشار: ۲۶ شهريور ۱۳۹۵ - ۱۹:۱۷
من سال 44 در تهران در خانواده‌اي مذهبي در محله تيردوقلو متولد شدم.
عليرضا محمدي
گفت‌وگوي ما با رضا مفيد جانباز 45درصد دفاع مقدس از آن دست مصاحبه‌هايي بود كه نمي‌دانستم از كجا بايد آغازش كنم. او كه 7/7/59 وارد مناطق عملياتي دفاع مقدس شده بود 27/7/72 از كردستان به تهران برمي‌گردد و به اين ترتيب چيزي در حدود 13 سال و 20 روز به طور مستمر در مناطق عملياتي حضور داشته است. قطعاً همه خاطرات اين 13 سال را كه نمي‌شود در يك ستون جاي داد. چه برسد به اينكه آقا رضا مدتي هم در جبهه دفاع از حرم حضور يافته است. بنابراين ريش و قيچي را به دست خود او داديم تا راوي خاطرات خودش باشد.
***

من سال 44 در تهران در خانواده‌اي مذهبي در محله تيردوقلو حوالي ميدان خراسان متولد شدم. تا آنجا كه يادم مي‌آيد از نوجواني كار مي‌كردم و گاهي با دستفروشي كمك خرج خانواده هم مي‌شدم. مثل خيلي از نوجوانان آن دوران بيشتر از سنم مي‌فهميدم و زود هم بزرگ شدم. طوري كه وقتي فصل تظاهرات انقلابي گرم شد، با اينكه 13 سال بيشتر نداشتم، همراه مادرم به راهپيمايي مي‌رفتيم و يك مقطعي دو شبانه‌روز در خيابان‌ها ماندم و همراه انقلابي‌ها فعاليت مي‌كرديم. انقلاب كه پيروز شد، گوش به زنگ بوديم ببينيم كجاي نظام اسلامي به توانايي امثال ما نياز دارد. بنابراين وقتي كه جنگ شروع شد، هشت روز بعدش در هفتم مهرماه راهي مناطق عملياتي شدم. ابتدا به غرب رفتم و بعدها گذرمان به جنوب كشور و كلاً همه جاي مرزهاي محل درگيري ايران و عراق افتاد.
 
پوتين‌هاي شماره 44

15 سال بيشتر نداشتم كه براي رفتن به جبهه اقدام كردم و از ترس اينكه سن كم باعث شود نگذارند به جبهه بروم، شناسنامه‌ام را دستكاري كردم. متولد 44 را به 42 تغيير دادم و دوسال بزرگتر شدم. خوب يادم است موقع آموزشي پوتين نمره 44 به من داده بودند. در حالي كه اندازه پايم 41 بود. از شانس لباس‌هاي سايز بزرگي هم نصيبم شده بود. پيش خودم فكر كردم اگر اعتراض كنم، شايد بفهمند سنم كمتر از سن شناسنامه‌ام است و مرا برگردانند. به همين خاطر دم نزدم و با همان پوتين‌هايي كه توي پايم لق مي‌زد، دوره آموزشي را سپري كردم.

 4 بار مجروحيت

يك سعادتي كه در زندگي نصيبم شد، اين است كه در اغلب عمليات‌هاي دفاع مقدس شركت داشتم. در همان منطقه غرب در عمليات آزادسازي بازي‌دراز كه بزرگمرداني مثل شهيد وزوايي فرماندهي‌اش مي‌كردند، شركت كردم. از عمليات فتح‌المبين در نوروز سال 61 هم به جنوب آمدم. بعد الي‌بيت‌المقدس انجام گرفت و بعد همراه قواي محمد به سوريه رفتيم. ما از آن دست نيروهايي بوديم كه در آنجا مانديم و آموزش نيروهاي مقاومت در لبنان را برعهده گرفتيم. هشت ماه بعد برگشتم و در عمليات مسلم‌بن‌عقيل شركت كردم؛ بعد والفجر يك، 2 و 3، خيبر، كربلاي يك و 2 و 4، بيت المقدس7 و مرصاد. سهمم از اين حضور چهار بار مجروحيت است. در الي‌بيت‌المقدس پنج تركش توي سرم خورد. در مسلم‌بن‌عقيل پرده گوش راستم پاره شد و كمرم هم از شدت موج انفجار آسيب ديد. در كربلاي 2 هم كه دو دستم بدجوري مجروح شد طوري كه در هر دو دستم شش انگشت بيشتر ندارم. شش انگشتي كه مي‌گويد واقعاً زيبنده من است! در همين مجروحيت شكمم پاره شد و دل و روده‌هايم كلاً بيرون ريخت. بخشي از باسن و پهلويم هم رفت. بعد از بهبودي دوباره به جبهه برگشتم و در اواخر جنگ كه دشمن حمله‌اي سراسري كرد، اين بار در تنگه ابوغريب دچار موج انفجار شدم. حالا 45درصد جانبازي دارم.

 رزمي دوباره


بعد از اتمام جنگ به كردستان رفتم و در مناطق عملياتي آنجا حضور داشتم. سال 72 از مناطق عملياتي براي هميشه خداحافظي كردم بدون اينكه سال‌ها حضور در جبهه شهادت را نصيبم كرده باشد. وقتي هم كه بحث دفاع از حرم پيش آمد، دلم راضي نشد بمانم. امكاني پيش آمد كه به همراه يك عده از دوستان به سوريه رفتيم و از نزديك با مدافعان حرم آل‌الله ملاقات كرديم. يك جور خسته نباشيد و قوت قلبي بود براي اين عزيزان. به نظرم جوانان نسل حاضر چيزي از نسل ما كم ندارند. تنها تفاوتشان امكانات و اسلحه‌هاي پيشرفته‌اي است كه اكنون در جبهه‌ها باب شده، وگرنه اين جوان‌ها ما را ياد گذشته‌هاي خودمان مي‌اندازند. اين روزها شهادت نصيب خيلي از اين جوان‌ها مي‌شود و كاش درِ شهادت به روي من نيز گشوده شود.

نظر شما
جوان آنلاين از انتشار هر گونه پيام حاوي تهمت، افترا، اظهارات غير مرتبط ، فحش، ناسزا و... معذور است
تعداد کارکتر های مجاز ( 200 )
پربازدید ها
پیشنهاد سردبیر
آخرین اخبار