کد خبر: 811554
تعداد نظرات: ۱ نظر
تاریخ انتشار: ۲۳ شهريور ۱۳۹۵ - ۲۰:۱۰
«آیت‌الله خزعلی درقامت یک پدر» درگفت وشنود با دکترمحسن خزعلی- بخش پایانی
اينك دومين و واپسين بخش از گفت‌وشنود با دكتر محسن خزعلي را پيش روي داريد.
محمدرضا کائینی


آغازين بخش از گفتوشنود با دكتر محسن خزعلي را در روز گذشته از نظر گذرانديد. اينك دومين و واپسين بخش از اين گفتوشنود را پيش روي داريد.

سؤال بعدي از سابقه ديرين و به طور مشخص، مبدأ آشنايي ايشان با رهبر معظم انقلاب است. ظاهراً انس و الفت زيادي بين اين دو بزرگوار حاكم بود. از اين موضوع چه خاطراتي داريد؟

رهبر معظم انقلاب به دليل گرفتاريها، مشغلههاي فراوان و طاقتفرسا و همينطور مسائل امنيتي، كمتر به منزل كسي ميروند، اما به منزل حاجآقا تشريف آوردند و براي ايشان 70 حمد خواندند! در دوران بستري بودن ايشان، به بيمارستان هم تشريف آوردند. هر وقت حاجآقا به بيت رهبري ميرفتند، آقا بزرگي ميكردند و فوقالعاده به ايشان احترام ميگذاشتند. پيامي را هم كه در فوت ايشان دادند، در مورد كمتر كسي دادند و همين بيانگر ارتباط نزديك ايشان با مقام معظم رهبري است. در دوراني كه حضرت آقا رئيسجمهور بودند و جناح وابسته به نخستوزير مشكلات فراواني را ايجاد ميكردند، حاجآقا منبري تاريخي رفتند كه به منبر الفبا معروف شد. در آنجا حاجآقا گفتند: «خامنهاي و ما ادراك الخامنهاي!» اين را زماني گفتند كه هنوز ايشان رهبر نشده بودند. همان زمان ميگفتند: «ايشان در آينده رهبر ميشود» در حالي كه هنوز هيچ صحبتي در اين زمينه نشده بود. حاجآقا در مجلس خبرگان تلاش فراواني براي رهبر شدن آقا و گرفتن حداكثر رأي از خبرگان كردند. در زماني كه در شوراي نگهبان بودند، براي حفظ سيادت و اقتدار رهبري تلاش بسياري كردند. تا همين اواخر هم تأكيد ايشان اين بود كه پرچمي كه دست ايشان است، مورد نظر امام زمان(عج) است و كساني كه با ايشان مخالفت ميكنند، ندانسته امام زمان(عج) را متأثر ميكنند و آب به آسياب دشمن ميريزند. در شب فوتشان - كه فيلم هم گرفتهام - گفتند: «فردا اهلبيت(ع) به اينجا تشريف ميآورند و همگي با وضو باشيد و بعد از من هرگز دست از ولايت فقيه برنداريد». هميشه ميگفتند: «عدهاي ادعا ميكنند ما ولايت فقيه را قبول داريم، اما ولايت فقيهِ كره مريخ را قبول دارند! در حالي كه بايد حضرت آقا را قبول داشته باشند، نه اينكه بگويند ولايت فقيه را قبول داريم، اما مشيشان مخالفت با وليفقيه باشد».

موضع ايشان در اين باره بسيار شفاف و روشن بود. ميگفتند: «بعضي از مسئولان ملانصرالدين هستند! گروهي با هم اختلاف داشتند. دسته اول آمدند و گفتند اينطور و آنطور شد، ملانصرالدين گفت حق با شماست. گروه دوم هم درست خلاف آنها گفتند و ملانصرالدين باز گفت حق با شماست. گروه سوم برخلاف گروه اول و دوم حرف زدند و باز ملانصرالدين گفت حق با شما هم هست!» ميگفتند: «بعضي از مسئولان سياست ملانصرالدين را دارند و ميخواهند همه راضي باشند كه اين شدني نيست». ميگفتند: «مردمي را كه تا چهار پسرشان را هم براي انقلاب دادهاند را مسخره نكنيد. شما كه نميتوانيد طوري حرف بزنيد كه هم اين گروه و هم گروهي كه 180 درجه با اين يكي مخالف است، راضي شوند، مردم را بين زمين و آسمان نگه نداريد». غرض اين است كه مواضع ايشان، هميشه فوقالعاده شفاف بود و اين را به خصوص در مورد ارتباط ايشان با امام و رهبري، ميتوان به وضوح ديد كه اين بزرگواران چه پيامهايي براي ايشان دادهاند. وقتي امام ميفرمايند: «مقاومت شما پشت دشمن را شكست» و مقام معظم رهبري ميفرمايند: «ايشان چه در زمان قبل از انقلاب، چه بعد از آن و چه پس از امام هميشه با بصيرت حركت كرد و انسان متقي بود كه هرگز از بصيرت خارج نشد» مشخص است كه اين ارتباط بسيار نزديك بوده است.

شواهد نشان ميدهد ايشان در زمره اولين كساني بود كه علناً با مجاهدين در افتاد، در حالي كه بعضي از سران نظام همچنان با آنها مماشات ميكردند تا بلكه بتوانند آنها را به راه بياورند. اگر نشريه «مجاهد» را در آن مقطع مروركنيد، ميبينيد كه ايشان يكي از اهداف منافقين هستند. از تلاشها و برخوردهايي كه ايشان با اين نحله داشت، چه خاطراتي داريد؟

ايشان، آقاي مطهري و آقاي مصباح به مخالفت با التقاط معروفند. ممكن است كسي بيايد و اسلام و اسلام بگويد، ولي منظورشان اسلامي است كه خودشان به آن ميگويند: «اسلام انقلابي!» تعبير شهيد مطهري هم اين است كه: «ما اسلام انقلابي را قبول نداريم، بلكه انقلاب اسلامي را قبول داريم. يعني انقلاب را براي اسلام ميخواهيم، نه اينكه اسلام را با ايدههاي خودمان درست كنيم و توجه نداشته باشيم كه قرآن، پيامبر(ص) و اهلبيت(ع) چه گفتهاند؟ و سنت پيغمبر(ص) و قرآن چه بوده است؟ اينكه فقط اسلامي را درست كنيم كه جوانها خوششان بيايد!»

حاجآقا قبل از انقلاب بهشدت با اين مسئله مبارزه ميكردند. شيخي به نام آشوري بود كه كتاب «توحيد» را نوشت كه شديداً التقاطي و منافقانه بود و تقريباً در آن همه چيز را مسخره كرده و گفته بود: «ماركسيستها هم موحدند، ولي خدا را قبول ندارند!» حاجآقا اولين كسي بود كه به آقاي مطهري گفت: «اينها التقاطي هستند و بايد جلوي نشر كتاب توحيد را بگيريم و نبايد بگذاريم بيشتر چاپ شود». همه دغدغه ايشان اين بود كه افرادي از اين قبيل، نهضت امام را با اينگونه افكار آلوده كنند. عرض كردم ايشان سياسي نبود، ولي سياسي به معناي سياستباز، و الا در همه زمينهها هوشمندانه اقدام ميكرد كه اين نهايت سياسي بودن است. در زندان به يكي از مسئولان كه الان هم سمت بالايي دارد، گفته بودند: «مجاهدين از كسي، حتي از امام هم تقليد نميكنند» و ايشان پاسخ داده بود اينها مجاهد هستند و نيازي به تقليد ندارند، چون قرآن گفته است: «وَ الَّذِينَ جَاهَدُوا فِينَا لَنَهْدِيَنَّهُمْ سُبُلَنَا»(2) اينها را خدا هدايت ميكند و راه درست را پيش پايشان ميگذارد. پرسيده بودند: «اينها چطور بدون هدايت و راهنمايي مجتهد دست به اسلحه ميبرند؟» و ايشان جواب داده بود: «اينها اصلاً نيازي به تقليد ندارند و بالاتر از حدي هستند كه تقليد كنند و خداوند هدايتشان ميكند!» حاجآقا حتي در آن موقع هم ميگفتند: «درست است رژيم شاه عدهاي از اينها را در زندان كشته است، ولي اين ملاك ما نيست. اينكه رژيم شاه حكم اعدام كمونيستها را هم داده است، پس بگوييم اينها آدمهاي خوبي هستند؟ ما دنبال انقلابيگري نيستيم، بلكه در پي اين هستيم كه در درجه اول، رضايت خداوند را جلب كنيم».

بعد از انقلاب هم ايشان در برابر اين جماعت، خيلي صريح موضع ميگرفت و مسئولان ديگر تازه بعد از مدتها به صحت موضع ايشان ميرسيدند و ناراحت بودند كه چرا با تسامح بيمورد، اين همه شهيد داديم؟ چرا مطهري، بهشتي، مفتح و... شهيد شدند؟ اينها همه نتيجه مماشات با انحرافات، التقاط و نفاق بود كه منجر به اين مصائب شد. خاطرم هست با حاجآقا به دادگاه ضارب شهيد مطهري رفته بوديم. ديديم كه ضارب چقدر متأثر بود و ميگفت: «تازه در زندان متوجه شدم چه كسي را زدهام! من ابتدا از كتابهاي دكتر شريعتي شروع كردم و بعد به كتاب توحيد آشوري، كتابهاي فرقان و شيخ گودرزي رسيدم و حالا فهميده راه بدي را طي كردهام، در حالي كه اوايل وقتي از خودش دفاع ميكرد، خيلي قاطع آيات قرآن را ميخواند و ميگفت: «آماده شهادت هستم! آيهاي هم كه انتخاب كرد، آيه عجيبي بود: «ولسوف يعطيك ربك لترضي» ميدانيد كه در شرح اين آيه آمده خداوند به موسي(ع) فرمود: «چرا عجله كردي؟» گفت: «ميخواستم زودتر به خشنودي تو برسم!» ميگفت: «ما هم زودتر شروع به زدن مسئولان نظام كرديم تا سريعتر به خشنودي خدا برسيم» ولي بعد از يك ماه به اين نتيجه رسيد كه اشتباه كرده است و ميگفت: «بايد مرا آتش بزنند و نبايد همينطوري اعدام شوم! چون كسي را از ملت ايران گرفتهام كه بيشترين خدمت را به فرهنگ اين كشور كرده است». غرض اينكه ايشان مصداق اين آيه شريفه بود: «اِتَّقوا فِراسَه المؤمنِ، فإنَّهُ يَنظُرُ بنُورِ اللهِ»، ايشان قبل از هر كسي اين هشدارها را مطرح كرد و ديگر مسئولان، بعد از ماهها و سالها به آن رسيدند. بعضيها عنوان ميكنند ايشان تندروي ميكرد، اما اينطور نبود، بلكه ايشان چيزهايي را ميديد كه ديگران نميديدند و امروز نهتنها ملت ما كه دنيا منافقين را به عنوان تروريست و جنايتكار قبول دارد.

يكي از فصول مهم زندگي آيتالله خزعلي، عضويت در شوراي نگهبان است كه مدت مديدي هم به طول انجاميد. ايشان در نگاه به قوانين و مصوبات مجلس شوراي اسلامي كه نياز به نقض و ابرام شوراي نگهبان داشت و مسئله تأييد و رد صلاحيتها، چه شيوه و روشي داشتند؟ مايليم كه بيشتر به زبان خاطرات به اين پرسش پاسخ دهيد.

ايشان در اين مقام، تنها ملاكشان شريعت وكسب رضاي خدا بود. يعني جايي كه جو جامعه و اكثريت مردم شيوهاي را ميپسنديدند، ولي ايشان معتقد بود مخالف رضاي خداست، هيچوقت آن را دنبال نميكرد! نمونهاش هم يكي از انتخابات رياست جمهوري دهه 70 بود كه اتفاقاً نتيجه آن، كاملاً نقطه مقابل خواست ايشان شد! ايشان در شوراي نگهبان به صلاحيت آن فرد رأي نداد، در حالي كه ميدانست جو جامعه چيست؟ اين چيزها برايش ملاك نبود. حضرت امام تعبيري داشتند كه: «اگر همه اينهايي كه دارند ميگويند درود بر خميني، بگويند مرگ بر خميني برايم فرق نميكند و من كاري را كه منطبق بر رضاي خدا باشد، انجام ميدهم». براي ضدانقلاب سوژهاي شده بود كه وقتي امام با هواپيما از پاريس ميآمدند، خبرنگار پرسيد: «شما پس از سالها تبعيد داريد به كشور بازميگرديد. احساس شما چيست؟» و امام فرمودند: «هيچ!» هيچي كه ايشان ميگويند، «هيچِ» يك عارف واصل است. يعني برايم زمين و سرزمين مهم نيست. برايم خدا مهم است و در همه جا ميخواهم خادم خدا و بندگان خدا باشم. ابناي روزگار اين جواب را با ديد كوچك خودشان تفسير ميكردند كه وطن براي ايشان هيچ ارزشي ندارد!

حاجآقا هم به عنوان شاگرد امام واقعاً همينطور بود و برايش مهم نبود كه جمعيت زيادي بخواهند كانديداي رئيسجمهور باشد، فقط مهم اين بود كه فردي كه ميخواهد مدير اجرايي كشور شود، بايد دستورات خدا را رعايت كند و لذا تنها فرد شوراي نگهبان كه در آن دوره به آن كانديدا رأي منفي داد، ايشان بود. برايش مطرح نبود همه مدح يا ذم ايشان را بگويند. مشي ايشان در شوراي نگهبان هميشه اين بود و بسيار صريح نظر خود را ميگفت. حتي همين اواخر عمرشان كه آيتالله جنتي به ملاقاتشان آمدند، با اينكه دو روز آخر حال حرف زدن نداشت و ضعف مفرط داشت، زير لب خطاب به من زمزمه كرد: «به احمد جنتي بگو نگذاريد انقلاب به دست نااهلان بيفتد». بعد هم كه آقاي جنتي رفتند، چشمهاي حاجآقا پر از اشك شد و گفت: «هم منافقشناس است و هم نترس!» با اينكه با هيچكس صحبت نميكرد، اما تا لحظه آخر نگران انقلاب و رأي شوراي نگهبان بود و اينكه يك وقت تنها انقلابِ الهام گرفته از امام زمان(عج)، به دست نااهلان نيفتد. هميشه ميگفت: «علمايي كه با انقلاب همراهي نميكنند، چه عذري پيش خدا دارند؟ آيا در كره زمين كشور ديگري هست كه در آن پرچم علي وليالله بلند باشد؟ اينها ميخواهند در آخرت چه جوابي بدهند؟ وقتي فردي مثل آشيخ مجتبي قزويني ميگويد بايد از اين نهضت حمايت كنيد، اين مرد حق است، مهمتر از آن وقتي امام جعفر صادق(ع) ميفرمايند: كسي از قم قيام ميكند و افرادي مثل پارههاي آتش در كنارش هستند كه استوارند و مثل جبل راسخ و كوه استوار پاي حرفشان ميايستند، چه جاي سكوت و بياعتنايي است؟» حاجآقا واقعاً خودش جبل راسخ بود و جزو حواريون مردي كه از قم قيام كرد و اطرافيانش مثل كوه ميايستند! واقعاً ميتوانيم بگوييم يكي از بارزترين مصاديق اين روايت امام صادق(ع) در مورد حواريون امام خميني، آيتالله خزعلي بود. اگر ايشان را تهديد ميكردند و ميترساندند، ده برابر مقاومت ميكرد و در راه كاري كه ميكرد، هيچ شوخي نداشت. ايشان سه بار از شوراي نگهبان استعفا كرد، چون ثقل سامعه داشت و بايد سمعك ميگذاشت و سخت مطالب را ميشنيد، ميگفت: «بهتر است جوانترها به جاي من بيايند». دست امام را به عنوان شاگرد ايشان ميبوسيد و به ايشان و مقام معظم رهبري ارادت كامل داشت، اما گاهي با نهايت شهامت ميگفت: «بايد سريعاً فلان مطالب را به عرض امام برسانم» و ميرفت و صراحتاً نظر خودش را به امام ميگفت كه گاهي هم با نظر امام متفاوت بود. نه به دنبال مال و ثروت بود و نه مقام برايش ارزش داشت و به همين دليل هم سه بار از شوراي نگهبان - كه براي خيليها آرزوست - استعفا داد تا سرانجام مقام معظم رهبري پذيرفتند..


اشارهاي داشتيد به شخصيت عرفاني آيتالله خزعلي و فكر ميكنم در اين بخش پاياني مصاحبه، بهتر است كمي به اين جنبه در منش ايشان بپردازيم. ايشان در اين عرصه چگونه رفتار ميكردند و چرا اين وجه از شخصيت پدر، مغفول مانده است؟

بله، همانطور كه اشاره فرموديد روي شخصيت معرفتي و سير و سلوك ايشان خيلي كم كار شده است. اكثراً تصور ميكنند ايشان يك شخصيت انقلابي و موجآفرين بود كه مثلاً در فلان مقطع تاريخي ميآيد و عليه فلان آقايي كه مسئول است، موج ايجاد ميكند. خير، اينطور نيست. ايشان انسان بسيار متعبدي بود. كسي كه در 26 سالگي به نجف ميرود و آيات خويي، حكيم و شاهرودي به ديدنش ميآيند، حتماً از نظر تقوا و كارآمدي در سطح بالايي بوده، وگرنه در آن زمان نه شوراي نگهبان بود و نه مناصب ديگري. ايشان شاگرد مرحوم آشيخ مجتبي قزويني و پيرو مكتب تفكيك است. مكتبي كه ميرزا مهدي اصفهاني و آشيخ مجتبي قزويني پايهگذاري كردند و كتاب نوشتند. اينها ميگفتند: «اشكال ندارد ما فلسفه يونان و عرفان را بخوانيم، ولي اينها را نبايد با روايات اهلبيت(ع) آميخته كنيم. جايگاه اهلبيت(ع) روي سر ما و فلسفه را هم بايد مثل موضوعات ديگر براي افزوده شدن به اطلاعات و معلومات بخوانيم كه اطلبو العلم و لو بالسين.» اين مكتب تفكيك است. ايشان در اين زمينه خيلي فعاليت و سخنراني ميكرد و متعبد محض بود. يعني وقتي بحث قال الباقر و قال الصادق پيش ميآمد، تبعيت كامل ميكرد و كاري نداشت فلان عارف و فيلسوف چه ميگويد، ولو فلاسفه اسلامي و همين وجه تمايز ايشان و علت موفقيتش در سير و سلوك بود. عرض كردم كه ايشان به شدت شيفته اميرالمؤمنين(ع) بود، من در 20 سالي كه معاون و خادم ايشان به عنوان دبيركل بنياد الغدير بودم، از تفقدي كه حضرت اميرالمؤمنين(ع) به ايشان داشتند، خاطرات زيبايي دارم. يك بار در شب 21 رمضان، ايشان قرآن سر گرفت. آيتالله حسيني قزويني و آقاي آخوندي وزير مسكن فعلي و ديگران هم حضور داشتند. البته خودم نبودم و اخوي بود. فرزند يكي از سادات جليلالقدر كه هم خودشان و هم پسرشان كه طلبه شده است الان در نجف هستند، هم در آنجا حضور داشتند. حاجآقا قرآن كه به سر ميگيرد، وقتي به نام مبارك حضرت امير(ع) ميرسد، يكمرتبه اين پسر كه بيمار بود، شفا پيدا ميكند و ميگويد: «حضرت اميرالمؤمنين(ع) آمدند، وارد اين حسينيه شدند و از پلهها پايين آمدند و قرآني را كه روي سر گرفته بودند، گرفتند، بوسيدند و دستي به سرم كشيدند كه شفا پيدا كردم» و فرمودند: «ما خزعلي را دوست داريم، چون نام من و غدير را خيلي بالا برده است!» دو ماه مانده به فوت ايشان سفري به نجف كرديم، گفتم: «حاجآقا! ميخواهم با موبايل فالي از حافظ- كه غلام حلقه به گوش حضرت امير(ع) است- بگيرم تا ببينم حضرت چقدر شما را دوست دارند كه حداقل 20 سال در بنياد غدير يا علي گفتهايد؟» فال را گرفتم و آمد: «درد عشقي كشيدهام كه مپرس/ زهر هجري چشيدهام كه مپرس/ گشتهام در جهان و آخر كار/ دلبري برگزيدهام كه مپرس/ آنچنان در هواي خاك درش/ ميرود آب ديدهام كه مپرس/ من به گوش خود از دهانش دوش/ سخناني شنيدهام كه مپرس». مضمون شعر اين بود كه درست است شما بيمار و در رنج و سختي هستيد، اما اين لازمه عشق به آن محبوبي است كه تمام عمر در سختي بود. حضرت امير(ع) ميفرمودند: «صبرت و في العين قذي و في الحق شجي»: صبر كردم در حالي كه در حلق تيغ داشتم و در چشم خار، يعني در 23 سال سكوت اين حالت را داشتم. وقتي اينقدر عاشق هستيد، بايد همرنگ او باشيد و اندكي از رنج و تعب او بايد بچشيد، ولي بهزودي به لقاي او ميرسيد و به شما بشارت ميدهيم همانقدر كه شما او را دوست داريد، او هم شما را دوست دارد. وقتي اين شعر را برايشان خواندهام تا خود اقامتگاه اشك ميريخت و ميگفت: «يعني علي مرا قبول كرده است؟ آيا باور كنم؟» بيماري ايشان خيلي شديد بود. وقتي خدمت حضرت آيتالله سيستاني رفتيم، ايشان گفتند: «تعجب ميكنم شما چطور با اين حال آمدهايد؟» حالشان طوري بود كه همه فكر ميكردند ايشان امروز يا فردا رحلت ميكند!

نديدهام كسي اينقدر به حضرت علي(ع) علاقه داشته باشد. در هيئت مديره بنياد غدير، ايشان وقتي از حضرت علي(ع) صحبت ميكرد، بياراده اشك ميريخت و عاشق به تمام معناي حضرت اميرالمؤمنين(ع) بود.

به آخرين روزهاي حيات ايشان و عيادتهاي مقام معظم رهبري و ساير مسئولان از ايشان هم اشاراتي داشته باشيد.

مقام معظم رهبري لطف و تفقد كردند و به عيادت ايشان آمدند. حاجآقا هم خيلي خوشحال شدند. مطالبي را هم گفتند كه تلويزيون هم پخش كرد و دو باره تكرار نميكنم. مطلبي كه ميخواهم عرض كنم مربوط به شب آخر حيات ايشان است. با بعضي از اقوام نشسته بوديم، خود ايشان هم ميدانستند شب آخر است و ميگفتند: «فردا صبح اهلبيت(ع) تشريف ميآورند و با وضو باشيد». طبق علاقهاي كه به حافظ دارم، خواستم تفألي بزنيم. كتاب حافظ را باز كردم و شعري را برايشان خواندم و ايشان اشك ريختند. ايشان هميشه خواب ميديدند حضرت اميرالمؤمنين(ع) آمدهاند و ميخواهند ايشان را ببرند. غزل اين بود:

انت روائح رند الحمي و زاد غرامي

فداي خاك در دوست باد جان گرامي

پيام دوست شنيدن سعادت است و سلامت

من المبلغ عني الي سعاد سلامي

بيا به شام غريبان و آب ديده من بين

به سان باده صافي در آبگينه شامي

اذا تغرد عن ذي الاراك طائر خير

فلا تفرد عن روضها انين حمامي

بسي نماند كه روز فراق يار سر آيد

رايت من هضبات الحمي قباب خيامی

خوشا دمي كه درآيي و گويمت به سلامت

قدمت خير قدوم نزلت خير مقامی

بعدت منك و قد صرت ذائبا كهلال

اگر چه روي چو ماهت نديدهام به تمامي

و ان دعيت بخلد و صرت ناقض عهد

فما تطيب نفسي و ما استطاب منامي

اميد هست كه زودت به بخت نيك ببينم

تو شاد گشته به فرماندهي و من به غلامي

چو سلك در خوشاب است شعر نغز تو حافظ

كه گاه لطف سبق ميبرد ز نظم نظامي

اين را كه خواندم، گفتند: «خدا خيرت دهد».

بعد هم كه ايشان از دنيا رفتند، خبرنگارها و مسئولان آمدند و كاملاً گيج بودم و هيچ نميفهميدم، وگرنه نميگذاشتم از جنازه پدر فيلم و عكس بگيرند، ولي بعد ديدم كه چقدر هم خوب شد، چون چهرهاي نوراني و با لبخند بود و هيچ حالتي از درگذشته و متوفي نداشت. ايشان وصيت كرده بود: «مرا در بهشتزهرا دفن كنيد» و داشتم اين قضيه را دنبال ميكردم. بعد به اقوام و دوستان گفتم مطمئن هستم ايشان در جاي خوبي دفن ميشود. بعضي از دوستان با آيتاللهالعظمي سيستاني صحبت كرده و ايشان گفته بودند: «من با ايشان همحجره بودم و اگر بتوانند پيكر ايشان را به اينجا بياورند، دفن و همه مراسم را خودم انجام ميدهم!» گفتم بگذاريد هر چه كه خودش پيش ميآيد. گفتم: «چون ايشان غلام اهلبيت (ع) بود و هميشه به اين افتخار ميكرد كه غلام حلقه به گوش علي(ع) باشد، بگذاريد ببينيم آنها چه ميكنند». در هر حال بحث نجف و بهشتزهرا بود. ايشان از قديم در حرم حضرت رضا(ع) قبر داشت، ولي نگفته بود مرا در آنجا دفن كنيد. شايد بد نباشد اين را بدانيد كه حاجآقا از جواني جاروكش حضرت بود و خيلي هم قشنگ جارو ميكرد. مقام معظم رهبري بدون اينكه ما درخواست كرده بوديم، پيغام دادند: «مايلم شما ايشان را در دارالزهد امام رضا(ع) دفن كنيد». ما از خدا خواستيم، چون عدهاي گفتند: «اگر بخواهند به نجف ببرند، بدن را ميشكافند و اين در آنجا يك كار متداول است». گفتم: «نه، چون اعتقادم بر اين است كه پيكر ايشان به فضل خدا تا قيامت سالم خواهد ماند، زيرا حتي در بيماري هم غسل جمعهشان ترك نشد و شاهد بودهايم كساني كه بر غسل جمعه مداومت داشتهاند، حتي پس از هزار سال هم بدنشان سالم مانده است، حيف است به اين بدن دست بزنيم. ايشان هر جا كه باشد، بدنش را هم پيش حضرت اميرالمؤمنين(ع) ميبرند، چون يقين داريم كه عاشق حضرت بوده است». مقام معظم رهبري دستور دادند و ما هم از خدا خواسته بدن را به مشهد برديم و تشييع بسيار باشكوهي انجام شد و يكي از مراجع قم به آقاي صديقي گفته بودند امام زمان(عج) در تشييع ايشان شركت كردند. با اينكه بدن سه روز مانده بود و به دانشگاه بردند تشييع كردند و در مشهد به نماز جمعه بردند و خلاصه سه روز پيكرشان را گردانده بودند، ولي موقعي كه جنازه را در قبر ميگذاشتم، بدن بوي عطر ميداد و خدا شاهد است حتي يك ذره هم بوي جسد نداشت!

در يك كلام غرضم از بيان همه اين مطالب اين بود كه: «ميشود از خلق جدا باشي و در بين دوستان باشي؛ سياسي نباشي، اما بزرگترين سياستمدار باشي. ميشود در سياست باشي، ولي عارف، عابد و متعبد باشي. به تعبير مقام معظم رهبري، عالم متقي باشي و سالهاي سال در متن سياست هم باشي».

با سپاس از فرصتي كه در اختيار ما قرار داديد.

ما ممنونيم كه از خادم و غلام حلقه به گوش حضرت امير(ع) يادي ميكنيد و از شما بسيار سپاسگزاريم. انشاءالله حضرت امير(ع) در تمام احوال دستتان را بگيرد.

پينوشتها:

1ـ سوره كهف، آيه 18

2ـ سوره عنكبوت، آيه 69

غیر قابل انتشار: ۱
در انتظار بررسی: ۰
انتشار یافته: ۱
ناشناس
|
Iran, Islamic Republic of
|
۱۶:۱۲ - ۱۳۹۵/۰۶/۳۱
0
0
رحمت الله عليه
نظر شما
جوان آنلاين از انتشار هر گونه پيام حاوي تهمت، افترا، اظهارات غير مرتبط ، فحش، ناسزا و... معذور است
تعداد کارکتر های مجاز ( 200 )
پربازدید ها
پیشنهاد سردبیر
آخرین اخبار