شهيد سيدعبدالحميد حسيني از شهداي مبارزه با تروريستهاي پژاك است كه 25 تير سال 60 در خانوادهاي مذهبي در شهرستان هرسين كرمانشاه متولد شد و هشتم شهريورسال 94 در روستاي زيران شهرستان جوانرود به شهادت رسيد. امروز مصادف با چهارم شهريورماه 95 كتاب «از تبار پروانهها» كه مروري بر خاطرات و زندگي اين شهيد دارد در زادگاهش هرسين كرمانشاه رونمايي خواهد شد. اين مناسبت را فرصتي دانستيم تا در گفتوگوي كوتاهي با سيده سادات حسيني همسر شهيد، خاطرهاي از اين شهيد را پيش روي شما خوانندگان صفحه پايداري قرار دهيم.
من و سيد 26 فروردين سال 86 با هم عقد كرديم. اوايل ازدواجمان در كرمانشاه زندگي ميكرديم و همان اولين روزها بحث شهادتش را پيش كشيد و نشان داد در سرش چه آرزويي دارد. كمي بعد به جوانرود رفتيم كه محل خدمتش بود. مردم اين شهر سنيمذهب هستند و ما در مناسبتهاي خاص مخفيانه عزاداري ميكرديم تا حساسيتي ايجاد نشود. خصوصاً آنكه گروهك پژاك هم در آن منطقه حضور داشت.
خاطره من به سال 92 برميگردد كه قرار شد براي اربعين به كربلا برويم اما مشكلاتي در اين مسير وجود داشت. از طرفي من بعد از پنج، شش سال زندگي مشترك باردار شده بودم و از طرف ديگر مشكلات اقتصادي داشتيم. به هرحال يك روز منزل مادرم بودم كه سيد زنگ زد و دوباره بحث سفر كربلا را با هم مطرح كرديم، باز با حس ناباوري گفتم «حميدجان ما كه شرايط اقتصاديمون كفاف سفر رو نداره» سيد گفت خانم توكلت كجا رفته، اگر امام حسين(ع) بخواهد ما ميرويم و بعد تماسمان قطع شد.
همان روز اتفاق عجيبي براي سيد افتاد. خودش بعدها تعريف كرد كه بعد از صحبت با من خوابش ميبرد و يك دفعه گوشي تلفن همراهش زنگ ميزند. كسي كه پشت خط بوده ميگويد آقاسيد يك شماره كارت بفرست تا مبلغي به حساب شما واريز شود. هر چه سيد اصرار ميكند آن شخص خودش را معرفي كند، ايشان فقط ميگويد مگر نميخواهيد به كربلا برويد، شماره حساب را بفرستيد. بعد از چند ساعت سيد حسابش را چك ميكند و ميبيند واقعاً پول واريز شده است!
شب همسرم دوباره تماس گرفت و گفت خانم پول سفر جور شد ولي نپرس چطور! خيلي برايم جالب بود و اصرار كردم كه بگويد. سيد هم ميگفت نگويم بهتر است و امكان دارد باور نكني. قضيه را كه تعريف كرد، من مبهوت مانده بودم. واقعاً باورم نميشد. از همان روز ديدم نسبت به سيد تغيير كرد و متوجه شدم كه زندگي و همسري كه من دارم واقعاً متفاوت است و سيد حالات روحاني دارد كه كمتر ميتوان نظيرش را يافت. بعدها متوجه شدم اين طور قضايا در زندگي سيد زياد اتفاق ميافتاده اما او ترجيح ميداده برايم بازگويشان نكند.
به هرحال با همه نگرانيهايي كه از بابت شرايط بارداري داشتم، به سفر كربلا رفتيم و به سلامتي برگشتيم. وقتي برگشتيم، هيچ كس انتظارمان را نميكشيد. ميديدم كه همه به استقبال زوارشان آمدهاند ولي ما كسي را آنجا نداشتيم. دلتنگ شدم. سيد گفت ناراحت نباش خانم، لذتش به همين غريب بودنش است.