کد خبر: 806604
تاریخ انتشار: ۰۲ شهريور ۱۳۹۵ - ۲۰:۵۶
گفت‌وگوي «جوان» با مادر شهيد سيدحسين قرباني‌اصل
در سفري كه به مشهد مقدس همراه خانواده شهدا داشتيم با مادر شهيدي به گفت‌وگو نشستيم كه پسر نوجوانش در سن و سال كم در دفاع مقدس به شهادت رسيده بود.
زينب محمودي عالمي
در سفري كه به مشهد مقدس همراه خانواده شهدا داشتيم با مادر شهيدي به گفت‌وگو نشستيم كه پسر نوجوانش در سن و سال كم در دفاع مقدس به شهادت رسيده بود. مادري كه پس از گذشت ساليان دراز، همچنان با خاطرات فرزند شهيدش زندگي مي‌كند و به گفته خودش هرروز اين خاطرات را با خود مرور مي‌كند. متني كه پيش رو داريد حاصل همكلامي ما با سيده‌صفيه غفاري مادر شهيد سيدحسين قرباني‌اصل از شهداي جنگ تحميلي است كه سال 67 در عمليات بيت‌المقدس 2، منطقه ماووت عراق به شهادت رسيد و پيكرش 10 روز در منطقه عملياتي باقي مانده بود.
حاج خانم خودتان چند سال داريد؟ كمي از بچه‌هاي‌تان و حسين‌آقا بگوييد.
من سال 1329 در تهران متولد شدم. شش فرزند داشتم كه پسرم حسين يكي از آنها بود. حسينم سال 48 متولد شد. شغل همسرم نقاشي بود و در محله اسكندري جنوبي تهران زندگي مي‌كرديم. پدر و مادرم سادات طباطبايي بودند و حسين در خانواده‌اي مذهبي پرورش يافت. قبل از انقلاب در خانه ما موسيقي نبود. پدرم حتي تلويزيون نگاه نمي‌كرد. موقع انقلاب پسرانم در تظاهرات شركت مي‌كردند. خود حسين هم كه كمي بزرگ‌تر شد در مراسم دعاي كميل و دعاي ندبه و... شركت مي‌كرد. با دوستانش به مسجد مي‌رفت كه از همان جا عازم جبهه شد. وقتي كه تنها 14 سال داشت به اتفاق دوستان مسجدي‌اش و به صورت داوطلب بسيجي به جبهه رفت. حسين چهار سال در منطقه بود. حتي دوره فرماندهي دسته و تكاوري را در پادگان همت كرج آموزش ديده بود. بعد از اينكه دوره فرماندهي را ديد عضو رسمي سپاه شد و در جبهه با سمت فرمانده خدمت مي‌كرد كه شهيد شد. بعد از شهادتش مدرك فرماندهي‌اش به دست ما رسيد و تا آن موقع خبر نداشتيم او در جبهه چه كارهايي انجام مي‌دهد.
خصوصيات اخلاقي پسرتان و سبك زندگي‌اش چطور بود كه عاقبت به خيري و شهادت نصيبش شد؟
حسين خيلي مهربان و صبور و بامحبت بود. دلش مي‌خواست به همه كمك كند و دست همه را بگيرد. خودم مانده بودم چطور اين رفتارها را ياد گرفته، چون برادر ديگرش ارتشي بود و جبهه مي‌رفت، قبل از شهادتش به او گفتم حسين‌جان اگر نوبتي باشد برادرت جبهه رفته و تو ديگر نرو. گفت نه مادرجان من هم بايد بروم. وقتي كرج آموزش نظامي مي‌ديد از مشهد برايش انگشتر آوردند. چندبار به او گفتم حسين‌جان خودت را به كشتن مي‌دهي، گفت تا زماني كه اين انگشتر دست من است اتفاقي برايم نمي‌افتد. وقتي شهيد شد دوستش ساعت و انگشترش را آورد و گفت آن روز كه حسين شهيد شد ساعت و انگشتر را به من داد و رفت جلو. در خط مقدم تركش به گلويش خورده و از سرش بيرون آمده بود. به دوستش گفته بود اين انگشتر كه از مشهد آوردم حافظ جانم است. از من اين هديه را قبول كن و از اين به بعد حافظ جان تو باشد. پيكر رعناي پسرم را بعد از 10 روز پيدا كردند. وقتي آوردند انگار تازه شهيد شده بود. چشم‌هايش بعد از شهادت باز بود و با آنكه 10 روز در برف مانده بود انگار زنده بود و مي‌خنديد.
حسين سن نوجواني‌اش بود كه به جبهه رفت مگر دلبستگي به خانواده و دنيايش نداشت كه راه جهاد را انتخاب كرد؟
چرا نداشت؟ حسين خواهرش را خيلي دوست داشت. وقتي مرخصي مي‌آمد براي‌مان از جبهه تعريف مي‌كرد. مي‌گفت مامان نمي‌داني جبهه چه حالي دارد. كسي به فكر رختخواب نيست. يك بار در عمليات كربلاي 5  تركش به بغل چشم حسين خورده و قسمتي از گوشش رفته بود. آن وقت حسين هنوز مدرسه مي‌رفت. دوستانش به مدرسه‌اش رفتند و گفتند حسين زخمي شده است. بعد از بهبودي‌اش هر كاري كردم بماند قبول نكرد و دوباره به جبهه رفت.
 آخرين ديدارتان چطور گذشت؟
بار آخر مي‌دانست زنده نمي‌آيد. گفت مامان نمي‌دانم تو را مي‌بينم يا نه ولي هر كاري كردم مرا ببخش و از من راضي باش. وصيتنامه‌اش را نوشت و در خانه گذاشت و براي هميشه رفت.
از شهادت فرزندتان بگوييد. چطور با اين خبر روبه‌رو شديد؟
پسربزرگم مهدي ارتشي بود و خيلي جبهه مي‌رفت. يك بار كه قرار بود به جبهه برود، به خانه برگشت و گفت مأموريت مرا لغو كردند. كمي بعد دوستش آمد دم در و گفت آقامهدي هست؟ با مهدي صحبت كرد و كمي بعد دوستش گفت حسين زخمي شده و مي‌خواهيم او را به بيمارستان ببريم. من شك كردم و احتمال دادم حسينم شهيد شده باشد. دكور خانه را عوض كردم و وسايل پذيرايي مهمانان را فراهم كردم تا آماده شنيدن هر خبري باشم. كمي بعد هم خبر شهادتش را به من دادند. من هم به شوهرم زنگ زدم و گفتم براي تشييع جنازه پسرت آماده شو. تا همين الان كه 28 سال از شهادتش مي‌گذرد، هميشه كارها و حرف‌ها و شوخي‌هاي حسين جلوي چشمم است و روز و شبم را با اين خاطرات سپري مي‌كنم. از رفتن و شهادتش پشيمان نيستم. چون فكر مي‌كنم وقتي عمر تمام شده باشد و پيمانه پر شده باشد آدم بايد برود. حالا چه بهتر كه حسين براي دفاع از اسلام رفت. پيكر پاك حسينم قطعه 40 بهشت زهرا مدفون است.
نظر شما
جوان آنلاين از انتشار هر گونه پيام حاوي تهمت، افترا، اظهارات غير مرتبط ، فحش، ناسزا و... معذور است
تعداد کارکتر های مجاز ( 200 )
پربازدید ها
پیشنهاد سردبیر
آخرین اخبار